اشعار روزهای گذشته

ساخت وبلاگ
 

 

۱۴

 

اگر جبر زمانه

یا که نا مردیِّ یارانم

اگر ضعف مدیریت 

اگر کمبود امکانات

اگر هرچه....

مرا از تو فراری کرد

اگر بار سفر بستم  

اگر رفتم به راهی دور

ولی قلبم

دلم

روحم

هنوزم پیش تو جامانده ای میهن

هنوزم روح من پر می کشد سویت

بجان تو

به خاک تو

به دریاهای تو سوگند

که روزی باز می گردم

دوباره گوشه ای از دامن سبز تو ای ایران

شروع دیگری را می کنم آغاز

دوباره سبز خواهم شد

و بر خاک تو خواهم ماند

و در خاک تو خواهم خفت

 

 

 

چیزی نمانده نام شمارا عوض کنم 

قدری بمان که با تو قضارا عوض کنم 

بنیامین دیلم کتولی

از کفر زلف، زلف پریش تو ، جان تو

چیزی نمانده، بنده خدا را عوض کنم

یا خانه را بنام تو مسجد کنم، و بعد

روزه، نماز، نوع دعا را عوض کنم

پیغمبری ز بوسه برایم اگر رسد

با جام باده ، آب بقا را عوض کنم

بر طبق شرع بوسه شوم مست ، آن زمان

با وقت بوسه روز جزا را عوض کنم

می بوسمت به جمع، سر راه و در خفا

من راه و رسم شرم، حیا را عوض کنم

مردم تو را به بنده شناسند، زین سبب

چیزی نمانده نام شمارا عوض کنم

 

 

 

 

بپرس تا بیاورم جواب های شیشه ای

بگیرم از وجود تو گلاب های شیشه ای

بیا که پر شده جهان، زوعده های بی خودی

پر از حباب آرزو، حباب های شیشه ای

شده جهان من ز تو، پر از هزار رنگ شاد

پر از لعاب عاشقی، لعابهای شیشه ای

منم به دشت عشق تو اسیر تشنه کامی ام

امید من شده فقط، سراب های شیشه ای

بیا و مثل غنچه ها، نهان شو بین برگ گل

ولی حجابِ برگ نه، حجاب های شیشه ای

من انقلاب می کنم، برای کسب رای تو

یک انقلاب واقعی،به خواب های شیشه ای

میان یک مناظره مرا به چالشی بکِش

بپرس تا بیاورم جواب های شیشه ای

 

 

 

 

ای ماه رخ ای گل من ای خوش خط و خال

خوش منظره ، خوش سخن، خداوند جمال

من روزه ی دیدنت گرفتم یک ماه

فطر آمده آمدم کنون استهلال

 

 

 

 

من شاعرم و به روی کاغذ، آزاد

با حق ّنوشتن از غم استبداد

افسوس که کاغذم شده پاره و من

در سینه ی خود نهفته دارم فریاد

 

 

 

 

اگر دستم رسد بر فیش یارو" گلچین

زنم بر کله اش با بیل و پارو

بجای پول های آن چنانی 

به حلقش می چپانم دسته جارو

 

 

 

برخیز ، که عید رمضان نزدیک است" گلچین

هنگامه ی گفتن به هم تبریک است

بر زاهد و محتسب نویدی بدهید

نزدیک زمان بوسه بر ماتیک است

 

 

 

 

ای کاش جای دشمنی همراه من باشی 

در کودتای تیرگی ها ماه من باشی " ؟

من مثل حیدر مانده ام تنها در این دنیا

سنگ صبورم، همدم من، چاه من باشی

در این مسیر عاشقی، این راه پر مشکل

تو رهنمای این دل گمراه من باشی

من یک مسافر ، کوچکم، اینجا غریبم من

ای کاش که استاد من، روباه من باشی

من بنده ی تو می شوم بانو نگاهی کن

من تاج گل آورده ام تا شاه من باشی

چون سینما، ای کاش می شد قصه ی عمرم

پایان خوبِ قصه ی کوتاه من باشی

بانو ! ببین! قلب سفیدِ روی دستم را

ای کاش جای دشمنی همراه من باشی 

 

 

 

 

چه طوفانی!

تمام چترها را باد با خود برد

فقط من ماندم و یک چتر

فقط من ماندم و این چتر زلف تو

که دل برده ست حتی از خود طوفان

 

 

 

 

 

ترازوی دو کفّه 

دختری تنها

که از بس گریه کرده چون هوا بی وزن

نشسته یک طرف غمگین

خداوندا! عدالت کو؟

 

 

 

 

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی 

صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی " سعدی

مخفی شده ماه من، من ماندم و استهلال

من ماندم و چشمی خیس، من مانده ام و بامی

من روضه ام و امشب، بر من نظری انداز

افطار، همینم بس! مرتاضم و بادامی

من شاعرم ای بانو! بفرست برای من

از عرش نگاه خود، پیغامی و الهامی

تا اینکه برای تو، امشب غزلی گویم

باید که شوی همدل؛ با شاعر گمنامی

این شاعر بیچاره ، شد راهی راه تو

بی واهمه از مردم،بی ترس ز بدنامی

او می رود و مردم، گویند به گوش هم

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی

 

 

 

 

خدا امشب شبیه من

دلش پر غصه و غم شد

ز دیده اشک می ریزد

عجب باران زیبایی

 

 

 

 

مقابلم نشسته ای ولی عبور می کنی

برای رفتن از دلم بهانه جور می کنی" 

شکیبا غفاریان

به عشق یک نگاه خود، مرا ز جمع زنده ها

مسافری به آن جهان، به خاک گور می کنی

تو ماه مخفیِ منی، نهان شدی ز دیده ام

دو دیده ام سفید شد، بگو ظهور می کنی

تو یوسفی عزیز من، ولی ز هجر روی خود

دچار غصه و الم، مرا تو کور می کنی

من از تو دل نمی کنم، نمی شوم ز تو جدا

مرا جدا ز خود ولی ، به قهر و زور می کنی

مرا به وعده های خود به سوی خویش می کشی

ولی به اخم و قهر خود، دوباره دور می کنی

فقط بگو به من که تو،چگونه با چه شیوه ای، 

مقابلم نشسته ای ولی عبور می کنی

 

۱۳

 

هوا آلوده و خاکستری

خورشید کم رنگ است

و مرد سایه ای

دلخوش به پرواز است

دلش پروانه می خواهد

که جسم و روح او سنگین

و بال نازک پروانه ها کم زور

و رویای پریدن آرزویی تا ابد باقیست

گلم!

پروانه هایت کو؟

 

 

 

 

دو تا عاشق

که جای عشق

پابند زمان هستند

تمام عمر خود سرگشته اند 

و دور خویش چرخانند

فقط دلخوش به اینکه گاه گاهی 

یک نفس کوتاه

کنار هم به یک سمتند

دقیقه 

کمتر از آن هم

و بعد ش باز حیرانی و گردش دور خود تنها

دلم می سوزد ای مردم

به حال عقربکهای سیاه روی این ساعت

خدا صبرت دهد ای عقربه

من نیز مانند تو تنهایم

 

 

 

 

به روی بوم 

قلبی قرمز و خوشرنگ

نماد عشق

نماد عاشقی خسته

چه زیبا نقش گشته 

من یقین دارم

کشیده شاعری آنرا

ولی افسوس و صد افسوس

که بومش قد یک انگشت

و دنیا ناجوانمردانه بی پایان و پر درد است

تمام شاعران باید

قلم مو را به خون خود زنند و 

بومها را پر کنند از قلب

که شاید عشق جایی در جهان پیدا کند 

شاید............

 

 

 

رشد کردی و بسی راه نبوغت پیداست

هر چه پنهان بشوی باز دروغت پیداست" فرهان محمدی

گرچه که قافیه یک خورده غلط شد چه عجب!

لذت پورش سواریت، ز بوقت پیداست

بسته ای آب به هر بادیه ی ماست عزیز

آبکی بودنش از مزه ی دوغت پیداست

مردمی هستی و محبوب، خودت می گویی!

صدق این گفته ات از پِیج شلوغت! پیداست

می شوی مثل پدر خود تو مدیری دانا

آتیه، شغل تو از وقت بلوغت پیداست

اهل ایثاری و از خدمت مردم شادی

این فداکاری ات از فیش حقوقت پیداست

با کرامات پدر ، از برکات پُستش

رشد کردی و بسی راه نبوغت پیداست

 

 

 

 

به پایان آمد این ماه مبارک" ؟

به لطف حضرت ایزد تبارک

نخوردم آب و نان و هندوانه

ندیدی دست من سیگار و فندک

گرفتم روزه از یاران زیبا

ز سارا، مهوش و زیبا، بهارک!

نه رفتم من شمال شهر دور، دور

نه رفتم با کسی آن سوی شهرک

نکردم من نگاهی دختران را

و حتی جوجه های مرغ و اردک

در اثبات کلام بنده ، ریشم

به صدق گفته هایم هست مدرک

ولی فردای عید فطر حتما

کنم ثابت که هستم بنده زیرک

کنم یک روزه جبران جمله اش را

به بعدِ عید فطر این بنده بی شک

خورم من نان و خون مردمان را

بگیرم من حقوقی ویژه و تک

نه یکّی و دوتا، نه چار پنج تا

زنم بر جمع مهرویان پیامک

دوباره دیش و فیلم آنچنانی

دوباره ماست،موسیر، چیپس، زردک

فقط بگذار تا سیما بگوید

که پایان آمد این ماه مبارک....

 

 

 

 

برادر! از چه رو، تشویش داری؟

به روی پشت بامت دیش داری؟

یه چیزی رو بهت می گم خلاصه:

دو چشمت رو کمی درویش... داری؟

 

 

 

نبین ریشم ببین تو ریشه ی من

بخوان اشعار و هم اندیشه ی من

ز فیش و دیش من پرسی مگر تو؟

خبر داری ز کسب و پیشه ی من؟

 

 

 

الهی من فدای خنده ی تو

چشای تا ابد تابنده ی تو

منم مخلص، منم مخ لس عزیزم

بود عنوان شغلی: بنده ی تو

 

 

 

 

ای آنکه شدی به عشق زنها همه مست

از زندگی ات به عشقشان شسته ای دست

یک جمله ی ساده گویم و خود دانی

آواز دهل شنیدن از دور خوش است

 

 

 

دل خالی رو عشقه با صفایه

شبیه کعبه مخصوص خدایه

نذار خالی بمونه تا قیامت

که خونه خالی اسباب بلایه

 

 

 

به زیر پای خود داری بهشتی

زدامن سوی عرشم می فرستی

شدم من مرد و درده قسمت من

منم دولّوی خشت و آس خشتی

 

 

۱۲

 

زیبا شده ای قشنگ، مثل یک گل

بی صبر شدم عجیب، مثل بلبل

افسوس که رود آتشی حائل ماست

تو آنور پل نشسته ، من اینور پل

 

 

 

 

سخت ترین کار دنیا این است که شاعر باشی

و بخواهی برای دل بلبلی خسته

آتش و صبر را در یک بیت بنشانی

بیچاره بلبل

بیچاره شاعر

 

 

 

گلی! زیبایی، مثل آفِتابی

اگرچه آتش اما مثل آبی

گوارا مثل آب و همچو آتش

مرا سوزانده ای، مثل شرابی

تو گفتی عاشقی عین ثواب است

کبابم کرده ای بهر ثوابی

گرفتی جان و مال و عمر من را

ندارد عاشقی آیا حسابی؟

منم بلبل، خدای صبر و امشب

نویسم قصه ات را در کتابی

به خط اول هر صفحه گویم

گلی! زیبایی، مثل آفِتابی

 

 

 

کبوتر بودم و من در هوایت

پریدم روی بام ان سرایت

پرم را تیر تهمت کرده زخمی

نخور غصه، پر من هم فدایت

 

 

 

میروم جایی که اطرافم پر از ایرانی است 

اصفهانی، سارَوی، کرمانی و تهرانی است " ؟

می روم جایی که جای قهوه در فنجان آن

چای خوش عطری ز باغ چایی گیلانی است

می روم آنجا که طعم هر غذایش مزه ی

زیره ی خوش عطر ، بوی زیره ی کرمانی است

هرکجا غیر از وطن، غیر از کنار یار من

گر بهشت حق بوَد، غمخانه و ویرانی است

در ره عشقم اگر مُردم بروی قبر من

نقش خواهد شد : به راه عشق، یک قربانی است

می روم من در بهشت حق تعالی با غرور

میروم جایی که اطرافم پر از ایرانی است

 

 

 

چه بدبختم

که در دنیای من

دنیای تیره

پر سیاهی ها

طناب دار 

سپید است و

مرا سوی خودش می خواند ای یران

دعایی توشه ی راهم کنید از مهر

 

 

 

طنابی پر گره، 

چون قطره ای از آب

ز سقف خانه آویزان!

و من هم تشنه ی مردن!

سلامت باد جمع عاشقان ، یاران

به سوی قطره ی آخر

شتابان می روم امشب

دمت گرم و دلت خوش باد

مرا گاهی به یاد آور

 

 

 

اگر دین خدا دکّان نمی شد!

عدالت پای نان قربان نمی شد

خلیل جوادی

شنیدم گول حوا خورده آدم

حریف دینِ او شیطان نمی شد

دوتا حوری هم اونجا بود، ای ول

ولی حوا دمی پنهان نمی شد

می گفت آدم برم کوثر ؟ ولیکن

ننه گمراهِ این چاخان نمی شد

شنید حوا نداره حوری دنیا

به آدم گفت، آدم جان نمی شد...

دو تا سیب از درخت حق بچینی؟

ببین آدم! زنت گریان نمی شد!

فریب گریه خورد! ای کاش آدم

به روی شاخه آویزان نمی شد

دو تا سیب کند با دستان زخمی

که کندن با دو تا دندان نمی شد

اگر آدم نمی زد گاز ، حتما

بهشتی بود، یک انسان نمی شد

و شاید حضرت حوا، به جنت

پری می ماند، یک مامان نمی شد

 

 

 

 

شنیدم دختری زیبا و خوش رو

زلیخا صورت و رستم به بازو

به دکتر گفت، افتادم من از خواب

که هیکل می شود دوبل،حتی از آب

طبیبش گفت مگه که شهر هرته؟

آب و چاقی؟ دروغه! حرف چرته

به دکتر گفتم ایشون راس میگه

سر گاو جای دیگه توی دیگه

میشه اون دست کم یک کیلو بیشتر

زمانی که بشه کامش به آب تر

آخه بانو نداره میل آبی

به روی مبل یا در رختخوابی

مگر آنکه گلویش گیر باشد

نه پیش من، که مخلص پیر باشد

زمانی آب می ریخت روی حلقش

که گیر کرده دو تا رون توی حلقش

کم کم نصف دیس سبزی پلو با

یه نصفه مرغ و ماهی هم سه چارتا

زقبل از اون دو تا رون خورده حتما

که بوده هر کدومش غرق روغن

چنین آبی نموده نوش بانو

که گشته فربه و رستم به بازو

 

 

۱۱

 

ای پسته ی تو خنده زده بر حدیث قند

مشتاقم از برای خدا یک شکر بخند" حافظ

آقا رضا! رفیع! بلندی ، برادرم

بر قامت بلند تو لازم شده سپند

ای مرد خنده، ای شکری مسلک ای رضا

ای قند گشته از تو در ایران ما برند

ده سال آمدی جلسه تا بخندی و

ماندی مجرد ! آی اخوی! عقد را ببند

این شنبه که گذشت! سه تا شنبه بعد این

با همسری جدید بیا با دو تا سمند

آقا رضا که دست تو را بسته روزگار

ای پسته ی تو خنده زده بر حدیث قند

 

۱۰

 

ناز حوا شیشه ایمان آدم را شکست 

عشق روشد با هبوطش بغض عالم را شکست 

حسنا محمد زاده 

سیب مفتی باغ جنت را حراجش کرده بود

آدمی با عشق حوا ، نرخ باغم را شکست

دختری جام لبش را جای کوثر می فروخت

عاشقی جامی گرفت و شیشه ی غم را شکست

کودکی بی مادر از یک کوچه رد می شد پی اش

کودکانی مسخره..... فرزند مریم را شکست

بی پدر عیسای پیغمبر ،خدا شد پیش خلق

اشک آن بی مادر عیسای مکرم را شکست

مهربانی کاخ بم بود و تو مثل زلزله

آمدی با اخم و قهرت ارگ این بم را شکست

من شدم آدم تو حوا ، قصه شد از سر شروع

ناز حوا شیشه ایمان آدم را شکست

 

 

 

 

قسمت این بود که من باتو معاصر باشم

تا در این قصه ی پر حادثه حاضر باشم

غلامرضا طریقی

قسمت این بود که تو قاضی این شهر شوی

حُکم تو باعث این گشت: مسافر باشم

عمری از خانه و کاشانه ی خود چون مجنون

من فراری شده چون مرغِ مهاجر باشم

عمری این غصه شده بغض، که آخر چه زمان

می شود در سر کوی تو مجاور باشم

یا فقط لحظه ای از عمر فقط یک لحظه

در سر کوی تو یک بار من عابر باشم

قسمت این بود که از خرمن گیسوی شما

هرکسی سهم برد، غمزده ناظر باشم

باز هم من خوشم و شاد که با لطف خدا

قسمت این بود که من باتو معاصر باشم

 

 

 

 

وصف زلف یار عاجز می کند تقریر را

دوری این راه، کوته می کند شبگیر را

صائب تبریزی

قصه ی موهای پر چینش که روی شانه ریخت

می برد رونق تمام حاصل کشمیر را

بوسه های او چو آب خضر دارد معجزه

میکند در دم جوان صدساله های پیر را

گفتم از زلفش ، سیاه پیچ در پیچ ی حفن

می کند بی آبرو هرچه غل و زنجیر را

دست من، دامان او، سر روی زانوهای من

می برد هوش از سرت گر بنگری تصویر را

آهوی چشم سیاهِ مست او در لحظه ای

می کند مدهوش خود صد گلّه صدها شیر را

می رسد شعرم به پایان شد قلم دیوانه چون

وصف زلف یار عاجز می کند تقریر را

 

 

 

 

«شده افطار و ماندم در ترافیک»؟

گرسنه ماندم و دارم کمی تیک

همش تقصیر بانو شد که لفت داد

دو صد لعنت به مش،رژ گون ، ماتیک

 

 

 

عقاب آسمان قلب من 

مغرور من

سیمرغ رویاهای دیرینم

بپر بالا و بالاتر

برو تا اوج 

که تو بالا که باشی سایه ات

همواره روی این سرم باقیست

برو بالا

برو بالا و بالاتر

 

 

 

 

تو آتش به نی در زن و ، در گذر

که در بیشه نی خشک ماند و نه تر

سعدی 

بزن آتش و خود بسوزان در آن

نه در فکر جان باش نه فکر سر

چو ققنوس آتش بزن جان خود

بگیر از دل نار، عمری دگر

بگیر عمر نو، بعد از ان پر بکش

برو قاف عشق و بمان در سفر

برو یک سفر سوی خضر و از او

تمنا نما یک دعای سحر

دعای که از ریشه ی خام تو

برآید درختی تمامش هنر

جهانی بساز از نی و بعدِ آن

تو آتش به نی در زن و ، در گذر

 

 

 

 

سلام اي واژه هاي خيس ،اي آيات آزاد

سلام اي خانه هاي شهرك آيينه آباد

خانم رفیعی

سلام من به گرما شرجیِ بندر به تابستان

سلامی بر درخت سبز، که امشب می شود عریان

سلام من به تهران، کلکته، رم، شام بی بنیاد

سلامی بر علی بابا، به چل دزدان در بغداد

به مردانی که می خوانند هر شب یک غزل تنها

برای یک زن غایب، برای خواب و یک رویا

به زنهایی که شبها را کنار بالش خیسی

نشسته تا سحر بیدار، پر از افکار ابلیسی

سلام من به اشعارم، غزلهای پر از دردم

به دیوان سفید منپر از اندیشه ی سردم

تمام شعر من امشب شده تنها سلام من

خطِ آخر خداحافظ،بخوانید این کلام من

 

 

 

 

"ای که داری غصه ی آب و غم نان، غم مخور 

عاقبت روزی شود اجناس ارزان، غم مخور " ؟

توی بیدار ی که نه اما میان خواب تو

می شود مانند رم، قم یا که تهران غم مخور

می رود فرزندِ فرزند تو، نه فرزند او

با اتوبان تخت گاز فوری به گیلان غم مخور

همسرت گر مادری دارد ، عذابت می دهد

می شود روزی یتیم از سمت مامان غم مخور

شعر من را همسرم با خنده خواند و گفته : هی!

مردک شاعر شدی یک خورده شیطان غم مخور

مادر من گر بمیرد حضرت بابای من

یک زن دیگر بگیرد ، مثل طوفان! غم مخور!!

گفتمش بانوی من ! بابای تو گر زن گرفت

می شوم در مجلسش خندان و رقصان غم مخور

خواهر آن بانوی زیبا و خواهر زاده ای

می کنم پیدا شوم داماد ایشان غم مخور

می زنم در شعر خود مخ از زن و دخت جوان

البته تنها همینجا، جان جانان غم مخور

الغرض کبریتم اما بی خطر ، راحت بخواب

ای که داری غصه ی آب و غم نان، غم مخور

 

 

*****توصیه هایی به بهشتی ها*****

 

رفتید بهشت،عقده را باز کنید

اول به شراب کهنه آغاز کنید

بعدش بروید پیش حوری هایش

با چشم برادری برانداز کنید

*****

رفتید بهشت ماله با خود ببرید

یک بشکه سه تا پیاله با خود ببرید

زیره ست می و بهشت کرمانه ولی

یک باده ی هفت ساله با خود ببرید

*****

رفتید بهشت، سایه با خود ببرید

یک صندلی یا سه پایه باخود ببرید

گویند تمام آن چمن گشته، لذا

یک توپ، سه چار لایه باخود ببرید

*****

رفتید بهشت، گندمش را نخورید

آن باده ی نابِ بی خُمش را نخورید

ایران به بهشت آبرو دارد، پس

دزدی نکنید،مردمش را نخورید

*****

رفتید بهشت،جیغ باید بزنید

با صوت رسا، بلیغ باید بزنید

تا حوریِ خوشگلی شود قسمتتان

بر ریش دراز، تیغ باید بزنید

*****

رفتید بهشت، مثل آدم بروید

لبخند زنان، قوی و محکم بروید

ثابت شده این جهان شما دین دارید

کمتر پی غصه، گریه و غم بروید

 

*****توصیه هایی به جهنمی ها*****

 

رفتید جهنم ، آب با خود ببرید

یک چیپس، کمی شراب با خود ببرید

تا سر نرود حوصله تان در صف قیر

قاچاق، کمی کتاب با خود ببرید

*****

رفتید جهنم، اشتباهی نروید

دنبال فساد، یا تباهی نروید

زنهای قشنگ آن، نباشد حوری

اندر پی شان به قعر چاهی نروید

*****

رفتید جهنم، آتشش سوزان است

بی آب، هوا بد است و قحط نان است

پر دزد، پر از دروغگو، اهل ریا

یک خورده شبیه کشور ایران است

*****

رفتید جهنم، ناسپاسی نکنید

چانه نزنید، بیست را سی نکنید

آنجا چپ و راست هردو عقرب دارد

این دوزخ ساده را سیاسی نکنید

*****

رفتید جهنم آبرو را نبرید

آن باده ی ناب و آن سبو را نبرید

داغ است، برشته می شود، لطف کنید

آن دلبر ناز و خوبرو را نبرید

 

واگویه های قلب مرد تنها...
ما را در سایت واگویه های قلب مرد تنها دنبال می کنید

برچسب : شعر روزهای گذشته, نویسنده : 8jirjirack5 بازدید : 189 تاريخ : يکشنبه 18 مهر 1395 ساعت: 14:37