اردی بجهنم؟

ساخت وبلاگ

دو تنها

بیست و ششم اردیبهشت  ۱۳۹۹

من بودم و یک من، کمی تنهاتر از من

زندانیِ در آینه، زیباتر از من

گنجشک تنهایی که آب و نان ندارد

جفتی ندارد، خسته از دنیاتر از من

مانند من، غمگین، پر از فریاد و خاموش

در چشمها دارد غمی دریاتر از من

من چشم می دوزم به دنیایی خیالی

او می شود یک غرقِ در رویاتر از من

او شعر می گوید؟ گمانم که بگوید

می بینم او را شاعر و شیداتر از من

لب می نهم بر روی لبهای سکوتش

تا بشنوم غمهای این رسواتر از من

او گفت و من گفتم، دوتایی گریه کردیم

گم شد میان گریه، آن پیداتر از من

گنجشک تنها خیس باران بود یا اشک؟

تر بود از باران غمها یا تر از من؟

دیوارِ شیشه مانع پیوند ما بود

من بودم و یک من، کمی تنهاتر از من

بدبخت

بیست و ششم اردیبهشت  ۱۳۹۹

بدبخت تر از من بود

تصویر زندانی در آینه

بیچاره حتی اختیار حرکات خودش را هم نداشت

معدن غم

بیست و یکم اردیبهشت  ۱۳۹۹

"غرقِ غبارم خاکِ خوزستانم انگار

نخل  بدونِ بارِ نخلستانم انگار"*

مسفعلن ، مستفعلن آوار ماتم

در بزم غمها تا ابد مهمانم انگار

از سیب و گندم خوردن بابا برایم

غم مانده باقی تا ابد، در جانم انگار

چشمم همیشه کاسه ی اشک است، اما

در بین مردم شادم و خندانم انگار

من را نمی بینند مردم، من غبارم؟

در  پشت کوه غصه ها پنهانم انگار

در کشور انواع معدنها اسیرم

من معدن غمهای بی پایانم انگار

با این همه غم خاک آن را می پرستم

دی.انه ام یا عاشق ایرانم انگار

در هر کجا باشم همیشه اهل دردم

غرقِ غبارم خاکِ خوزستانم انگار

*فاطمه اتحاد

خواب

هجدهم اردیبهشت  ۱۳۹۹

"مثل بیماری که بالاجبار خوابش می برد

مرد اگر عاشق شود دشوار خوابش می برد"*

خواب؟ در چشمان عاشق؟ این سراب شعرهاست

می دهد جان بی صدا، انگار خوابش می برد

شهر بی فریاد در آرامش خود جان دهد

پاسبانش بر سر بازار خوابش می برد

عشق نام دیگر دردی ست در قلب بشر

بی وجود درد ، شب، بیمار خوابش می برد

درد را درمان اگر باشد که نامش درد نیست

عاشق از آرامش دیدار خوابش می برد

مثل قرص خواب، در شبهای سرد بی کسی ست

مرد عاشق در کنار یار خوابش می برد

حیف و صد افسوس که دیدار خوای بیش نیست

مرد قصه باز با سیگار خوابش می برد

قصه ی این غصه هم روزی به پایان می رسد

مثل بیماری که بالاجبار خوابش می برد 

*اصغر عظیمی مهر

شانه

پانزدهم اردیبهشت  ۱۳۹۹

تا ببافم دسته دسته تاب گیسوی تو را

شانه خواهم کرد با سر پنجه ام موی تو را

آخرش با بوسه های گرم خود یک نیمه شب

باز خواهم کرد از هم جفت ابروی تو را

شاعرم، در یک غزل مانند شاهی بی سپاه

فتح خواهم کرد بانو! دشت بازوی تو را

در میان دشت آغوش تو می میرم شبی

صبح دم بینم اگر زیبایی روی تو را

می شوم درویش و می گردم میان کوچه ها

می کشم هر گوشه ای آوای هوهوی تو را

یا که نه! مانند باد صبح دم دیوانه وار

می کشم هر سوی شهر خفته ام بوی تو را

باورم کن بانوی شهر غزلهای دلم

پاسبانم تا ابد با شعر خود کوی تو را

"ناز کردن از تو بانو، شانه کردن با خودم

تا ببافم دسته دسته تاب گیسوی تو را"*

*محمد دری صفت

آقا معلم

دوازدهم اردیبهشت  ۱۳۹۹

یادش بخیر! آن روزهای خوب دیرینه

آن روزهای بچگی! ایام بی کینه

یادش بخیر! آن: "گردنت کور!" آن دعاهایت

"آدم شویم ای کاش" و آن لبخند زیبایت

روز معلم آمده، فرخنده این روزت!

جانم فدای اشک های گرم و پرسوزت

آن اشکهای نیمه ی شعبان هر ساله

صد نکته ی پنهان میان ندبه و ناله

بردار گچ را، روی تخته از خدا بنویس

یک بار دیگر با وقار و با صفا بنویس

بنویس، می آید امام مهربان روزی

بنشان دوباره در دل ما، آتشی، سوزی

ما را ببر با خود به سوی حضرت مهدی(عج)

از یادمان رفته ست عهد عاشقی چندی

شاگرد تو بودیم و تا هستیم استادید

از او نوشتن ، عاشقی را یادمان دادید

ها! شوخی اش جاماند، ای استاد زیبا رو!

روزت مبارک حضرت استاد! سورش کو؟

می دانم این را که به شعر بنده می خندید

آقا معلم! دستمان خالی ست! می بخشید؟

زندان

دوم اردیبهشت  ۱۳۹۹

در دلنوازی بی بدیلی، صد هنر داری

صدها، هزاران عاشق خونین جگر داری

بانوی نیکوکار شهر شاعران! زیبا!

از مردم زندانی چشمت خبر داری؟

***

من را ببین! ساقی شهر ما! ببین! مستم

من شاعر مدفون میان چشم تو هستم

آنقدر دیدی و ندیدی شاعر خود را

بیرون زده از چشمهای سبز تو دستم

***

با ناز و با شرم حضورت شهره ی شهری

با چشم سبز و موی بورت شهره ی شهری

احساس تو، زندانی چشمان پر شرم است

با این غرورت، این غرورت شهره ی شهری

تابلو

دوم اردیبهشت  ۱۳۹۹

بمبی زده ایم! انفجارش پیداست؟

الکل چه؟ علامت خمارش پیداست؟

سرمست نشسته ایم در خانه ی مان

"سالی که نکوست از بهارش پیداست"

واگویه های قلب مرد تنها...
ما را در سایت واگویه های قلب مرد تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8jirjirack5 بازدید : 128 تاريخ : جمعه 29 اسفند 1399 ساعت: 12:58