از بهارش پیداست.............

ساخت وبلاگ

زندان

بیست و سوم فروردین  ۱۳۹۹

فریاد می زد خلا اش را

شکم مردی که مغزش پر بود

از شعرهای عاشقانه

و قفل سکوت داشت

دهان مردی که دلش خالی بود

از محبت نان

اینجا 

عاشقها تنها می میرند

غفلت

بیست و دوم فروردین  ۱۳۹۹

"روزگار ما به غفلت از تن آسانی گذشت

عمر ما چون چشم قربانی به حیرانی گذشت"*

زنگ هشیاری هزاران بار خورد و غافلیم

زندگی مان در حبابی از پریشانی گذشت

دوستان و آشنایان یک به یک رفتند و ما

فاتحه خواندیم و دوران غزلخوانی گذشت

جای عبرت، دست کوبیدیم پشت دست خود

مهلت کار و عبادت در پشیمانی گذشت

سجده ی ما ذکری از ایزد میان خود نداشت

سجده هامان با تماس مهر و پیشانی گذشت

دین حق تسلیم بودن پیش حکم ایزد است

سرکشی کردیم و آن سانی که می دانی گذشت

ما مسلمانان کافر پیشه ایم و غافلیم

روزگار ما به غفلت از تن آسانی گذشت

*صائب تبریزی

امید صبح

بیست و دوم فروردین  ۱۳۹۹

"سردی دی نبرد گرمی شب های مرا

نزند غصه به هم  شادی  دنیای مرا"*

گرچه از هر طرفی سیل بلا می آید

متلاطم نکند این همه دریای مرا

در شبی سردتر از هر شب دنیا چشمم

می کشد چشم ببیند گل فردای مرا

خوانده ام جایی خبر می رسد از راه سحر

کرده این مژده چنین مست غزلهای مرا

می رسد در سحری نوگل باغ عالم

می کند غرق شعف سینه ی شیدای مرا

می شود عید رهایی، می رسد موسم گل

می کند سجده جهان دلبر زیبای مرا

تا دلم گرم به این صبح امید ست و وصال

سردی دی نبَرد گرمی شب های مرا

*رحمت کاشانی

تکرار

بیست و یکم فروردین  ۱۳۹۹

"ای روح غزل دوباره تکرارم کن!

از برزخ بی نشانه احضارم کن!"*

فرصت بده تا بگویم از خوبی تو

مداح خودت شاعر دربارم کن

سلطان جهان! گدای خود کن من را

انگشت نمای شهر و بازارم کن

من بنده ی تو شدم، ببندم محکم

با خویش ببر به باغت و خوارم کن

تکفیر کن و بکُش مرا با دستت

منصور توام، ببین و بر دارم کن

نادیده بگیر عشق من را اما

هرگز نگو ترکم کن و انکارم کن

مهمان منی به خواب هایم هر شب

یک صبح بیا به خانه، بیدارم کن

من، بی تو فقط تفاله ای ناچیزم

ای روح غزل دوباره تکرارم کن!

*مجید محبعلی

بی خوابی

بیستم فروردین  ۱۳۹۹

"من شمردم گوسفندان را ! ولی خوابم نبرد!!

هم شمردم این و هم آن را ولی خوابم نبرد"*

اول شب یک نفر در زد، مگر مهمان شود

گرچه رد کردیم مهمان را ولی خوابم نبرد

یک دو تا سرفه نمودم پشت در، در رفت و رفت

درس دادم بنده شیطان را ولی خوابم نبرد

سایه اش از پیچ کوچه رد شد و بیرون زدم

دیدم از آن دور کیوان را ولی خوابم نبرد

زود برگشتم به خانه بی خیال نان گرم

گرم کردم توی فر نان را ولی خوابم نبرد

نان یخچالی کجا و نان گرم بربری

کردم از دل لعن ووهان را ولی خوابم نبرد

ای بمیری کوفتِ ۱۹، ای کرونا ! ای پلید!

لعن کردم چند حیوان را ولی خوابم نبرد

آخر شب مشتی قرص خواب را بلعیده ام

بعد هم کردم رها از پای تنبان را ولی خوابم نبرد

سی چهل شب در قرنطینه نشستم تا سحر

پر نمودم هشت دیوان را ولی خوابم نبرد

شعر و قرص  و فیلم و لالایی ندارد فایده

من شمردم گوسفندان را ! ولی خوابم نبرد!!

*احسان طاهری

عصیان

هفدهم فروردین  ۱۳۹۹

"روز پیری آدمی دارد غم نان بیشتر

خواب در پایان شب گردد پریشان بیشتر"*

برف پیری روی کوه صبر انسان چون نشست

گریه هایش می شود در زیر باران بیشتر

آدمی آه و دمی بوده است از روز نخست

می کشد هر دم از این رو آه سوزان بیشتر

عشق، این ممنوعه از آغاز دنیا درد ماست

می کند انسان عاشق، جرم و عصیان بیشتر

سیب یا جنت؟ کدامش انتخاب آدم است؟

در دلش دارد کدامین میل، انسان بیشتر؟

حق تعالی خالق انسان خاکی بود و حیف

می شناسد این بشر را، شخص شیطان بیشتر

روح خود را حق دمید و روح شیطان پلید

دارد انگاری میان خلق جریان بیشتر

ظاهر انسان خدایی روی خاک تیره است

میل شیطان دارد انسان، در دل و جان بیشتر

می کند هر لحظه توبه از بدی هایش بشر

می رود سوی بدی، روح پشیمان بیشتر

گرچه شیطان از همان اول کنار آدم است

می برد سوی بدی در خط پایان بیشتر

اول این قصه سیب و گندمی دارد به دست

آخرش دارد فریبش شکلی از نان بیشتر

*احسان ناصر 

سرفه

هفدهم فروردین  ۱۳۹۹

شد فصل بهار سبزمان از غم زرد

خورشید جهان ما شده تیره و سرد

در بارش بی امان باران غزل

یک سرفه زدیم گوشه ای از سر درد

گفتند که این نشانه ی ویروس است

حالا شده ایم از جهان رانده و طرد

یک گوشه ی خانه حبس گشتیم ولی

دارد غم دیگری به دل شاعر مرد

خانم شده حاکم و گریزی هم نیست

مائیم وَ کهنه ای و یک عالم گرد

ای  کاش کرونا بکشد من را یا

پیروز شوم بر او در این تخته ی نرد

تقدیر غلط 

شانزدهم فروردین  ۱۳۹۹

"کاشکی قصه ی ما اینهمه دلگیر نبود

و بشر نادم و سرخورده ز تحقیر نبود"*

کاش دنیای پر از غصه ی  ما انسانها

مملو از قصه ی عشاق ز جان سیر نبود

و قلم دست خدایی که به جز با عقلش

ننویسد به جهان قصه ی تقدیر نبود

این خدا سیب نمی فهمد و جنت دارد

مطمئنم که دلش پیش دلی گیر تبود

کاش شیطان لعین کاتب تقدیرم بود

عاشق آن گاه چنین لایق تکفیر نبود

آخر قصه ی عشاق جهان در آن روز

یک دل خسته ی از مرحمت تیر نبود

حیف که رانده شد ابلیس و خدا حاکم ماست

کاشکی قصه ی ما اینهمه دلگیر نبود

*سیما اسعدی 

لطفا بیا

سیزدهم فروردین  ۱۳۹۹

آقا! بیا و با خودت، باران بیاور

با خود، کمی عشق و کمی عرفان  بیاور

یابن علی المرتضی! یک شب بیا و....

بر سفره ی احساس ما هم، نان بباور

در ما بدم، عیسای ما ! پروازمان ده

بشکاف نیل اشک را، قرآن  بیاور

اعجاز کن، ای آخرین مرد الهی!

فصل بهاران را ، به این دوران بیاور

شاعرترین مرد زمین! روح غزلها !

لطفا بیا و با خودت ایمان بیاور

تا کی فقط مرثیه؟ تا کی شعر غمگین؟

صدها غزل، با خود به این دیوان بیاور

اینجا، کسی عاشق نخواهد شد پس از این

وقت ظهورت، یک دو تا انسان بیاور

شرمنده ایم از تو، که سربازت نبودیم

با خود ابوذر، میثم و سلمان بیاور

ما را ببخش و خود دعا کن تا بیایی

خورشید را با خود به شبهامان بیاور

ما با غمی دیرینه درگیریم آقا !

لبخندی در این نیمه ی شعبان بیاور

چشمان ما، خشکیده از بس گریه کردیم

آقا! بیا و با خودت باران بیاور

الکل

دوازدهم فروردین  ۱۳۹۹

"گر چه رازی داشته با نام الکل افتخار

نام الکل با کرونا بیشتر شد ماندگار"*

ماه اسفند از کراماتی که چین صادر نمود

کرد دستورات دینی از میان ما فرار

گشته تعطیل آن جماعات و خطابه بعد از آن

شد مجاز الکل به حکم شیخ در این روزگار

تازه شیخی در یکی از شهرها تولید کرد

الکلی که مثل و مانندش نباشد در دیار

راستی چت، آن چت تصویری ممنوعه هم

می شود تبلیغ در هرجا و دارد اعتبار

با همه نیکوئیِ ویروس چینی گشته است

ماچ و بوسه منع و گشته جان بنده بی قرار

در فراق روی یار و حسرت لبهای او

الکلی گشتم وَ حالا مست مستم یا خمار

از کرونا من نمی میرم ولی بی الکلی

می کُشد آخر مرا یا می کِشد بالای دار

هرچه مشکل هست دارم با همین الکل کنون

هر چه رازی داشته با نام الکل افتخار

*سام البرز

خودم

یازدهم فروردین  ۱۳۹۹

"می کشد بیرون مرا از قعر این دریا خودم

می شوم رگبار و می بارم بر این غمها خودم"*

در میان جنگل تن ها منم تنهاترین

می کنم شیون بر این تنهاترین تنها خودم

گم شدم در بین مردم، من یکی از مردمم

شک  کنم گاهی که هستم؟ مردمم من یا خودم

شاعرم، باید بگویم دردها را، شعر من

می شود تصویر آنچه دیدم از دنیا خودم

شهر می خندد به من، بر شعرهایم، بر غمم

می کنم افغان میان بیتها اما خودم

ظاهرش طنز است اما غصه دارد شعر من

دلقکی هستم  که می دانم چه کردم با خودم

بیتهای تلخ من رودی ست که جاری شده

ابر آن: من، کوه آن: من، آخرش دریا خودم

*صالح قدک زاده

شاعر غمگین

یازدهم فروردین  ۱۳۹۹

"با مرگ من شاید علف‌ها جان بگیرند

شب بادهای هرزه ای میدان بگیرند"*

مردم بدون شعرهای پر غم من

شاید سراغ از شاعری گریان بگیرند

شاید پس ازمرگم کتاب  شعر من را

بر سفره ی احساس خود مهمان بگیرند

بگذار تا بنویسم از غمهای قلبم

تا جا میان دفتر و دیوان بگیرند

باید که بنویسم تمام غصه ها را

تا قصه های من سر و سامان بگیرند

مستفعلن مستفعلن مستفعلن غم

غم ناله هایم در غزل پایان بگیرند

غم، غم، دوباره غم به غیر از غصه هایم

از من چه را در گردش دوران بگیرند؟

من ابر باران زایی از اشعار تلخم

با مرگ من شاید علف‌ها جان بگیرند

*مژگان عباسلو

دنیای بعداز تو

دهم فروردین  ۱۳۹۹

"وقتی که  رفتی غم درونم غوطه ور شد

چشمان عاشق پیشه ام یکباره تر شد"*

چیزی عوض شد در جهانم،تا تو رفتی...

دنیای من دنیایی پر آشوب و شر شد

مانند زلف تو پریشان شد جهانم

زیر و زبر بعد از تو دنیای هنر شد

شب شد پس از تو روزهای عمر شاعر

دیوان شعرم خالی از اشعارِ تر شد

من در سکوتم غوطه می خوردم ولیکن

دنیایی از حال دل من با خبر شد

باید خودت باشی، ببینی که چگونه

خم زیر بار غصه های تو، کمر شد

دیشب تو رفتی بی خبر،اما جهان دید

یک شاعر دیوانه دیشب دربه در شد

چشمان من دیشب چنان دریای خون بود

وقتی که  رفتی غم درونم غوطه ور شد

*محمد منصوری 

بوسیدنی

دهم فروردین  ۱۳۹۹

"خورشید  خم  شد تا نگاهت را ببوسد

گل غنچه شد تا قرص ماهت را ببوسد"*

من شک ندارم که خدا هم وقت خلقت

می خواست چشمان سیاهت را ببوسد

آدم چرا تبعید شد؟ جرمش لبش بود

وا شد که لبهای گناهت را ببوسد

از قول من  لبهای سرخت را بگو که...

لبهای یار بی پناهت را ببوسد

این اشتباه ست و گناه ست و حرام ست؟

بگذار شعرم اشتباهت را ببوسد

تو آنقدر خوبی که دنیا خلق گشته

تا پای نازت، خاک راهت را ببوسد

چَشم تو تا واشد جهان در رقص آمد

خورشید  خم  شد تا نگاهت را ببوسد

*قیصر امین پور

شبدر سه برگ

هشتم فروردین  ۱۳۹۹

شبدرهای چهار برگ

بماند برای آنها که تو را نمی شناسند

برای من شبدرهای سه برگ نشان خوشبختی اند

وقتی که نام زیبای تو از سه حرف تشکیل شده است

***

شبدرهایم همه سه برگ دارند

از وقتی که برگ چهارم دفتر شعرم

غزل تلخ رفتنت را در قلب خود دارد

بهار غمگین

دوم فروردین  ۱۳۹۹

"بهار آمده اما شکوفه غمگین است

لباس تیره بپوشید، بختمان این است"*

رسیده موسم گل، بلبلی ندارد باغ

برای غنچه چقدر این قضیه سنگین است

کلاغ بد خبری حاکم چمنها شد

که غار غار سیاهش سروده ی چین است

نشسته بلبل خسته میان لانه ی خود

برای سفره ی خود در تدارک سین است

دو بال خسته ی او رو به سوی عرش خداست

دعای سبز دلش مستحق آمین است:

خدای هرچه بهار و خدای هرچه بهار!

ببار بر سر ما لطف خود، که شیرین است

ببین که جان همه در غمی شده مدفون

بخند تا که بخندد دلی که غمگین است

*هخا هاشمی

تحویل سال خانگی

اول فروردین  ۱۳۹۹

ما خادمیم و لحظه ی تحویل هرسال

بودیم کنجی در حرم، مشغول خدمت

لعنت به ویروسی که دنیا را گرفته

امسال محرومیم از این خوان نعمت

حالا کنار هفت سین سفره ی عید

در خانه ایم و کشته ما را درد غربت

کانال یک... کانال دو.... تصویر گنبد...

ماییم و چشمی خیس اشک و کوه حسرت

سخت است بر ما، دور بودن از حریمش

اما شده تکلیف و ما گفتیم اطاعت

هرچند درهای حرم را بسته ویروس 

باب الرضا(ع) باز است تا روز قیامت

آقای خوبیها، دعا کن رفع گردد

در سال نو، این دردها از جان ملت

آقا دعا کن تا که باشد سین هشتم

در سفره ی ما، سین زیبای سلامت

در خانه بمانید

اول فروردین  ۱۳۹۹

"کرونا آمد و ایام شیرین"؟

رسید اما توی خونه بشینین

نبوسین آشنایان رو که یک وقت

کرونا رو ندین هم یا نگیرین

چینی

اول فروردین  ۱۳۹۹

"کرونا آمد و ایام شیرین"؟

به سر آمد برای خلق غمگین

گرفته کل دنیا را غم و درد

شبیه جنسهای بنجل چین

واگویه های قلب مرد تنها...
ما را در سایت واگویه های قلب مرد تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8jirjirack5 بازدید : 143 تاريخ : جمعه 29 اسفند 1399 ساعت: 12:58