بهارانه

ساخت وبلاگ

رود عاشق

بیست و هشتم خرداد  ۱۴۰1

یک عمر، در این دشتِ بی حاصل

گشتم پی دستان پر مهری

گشتم هزاران سال، دنبال‌...

دستی که باشد منشأ خیری

 

یک عصر، عصری گرم گرم گرم

-آتش گرفته سینه ی صحرا-

دستی، تن سرد مرا لرزاند

دستی که با خود داشت، صد دریا

 

لرزیدم و در سینه ام افتاد...

در قلب روزم، صورت ماهی

دیدم، که مردی آمد و خم شد

خم شد، کشید از سوز دل آهی

 

دست مرا، در دست پر مهرش

یک دم گرفت و برد تا بالا

در گوش من، راز بزرگی گفت

در آن زمان کم، لب آقا

 

در چشم او، دیدم خدایم را

مردانه، در من، صورتش را دید

خوشبخت، یعنی دست سرد من

که دستهای ماه را بوسید

 

ازقلب من، برداشت سهمش را

رفت و دلم را با نگاهش برد 

رفت و شنیدم قصه ی او را

مردی که دنیا غصه اش را خورد

 

رفت و صداهای بدی آمد

فریاد بود و غرش شمشیر

دیوی کنارم آمد و می گفت:

انداختم برخاک صحرا، شیر

 

می گفت: قدری دورتر از من....

تیری، دو چشم ماه را بوسید

دستان دریا، روی خاک افتاد

خون شد دل من، دیوِ بد، خندید

 

ماهی که دریا داشت در چشمش

در پشت ابر مردمی غافل...

گم شد، دلم بر روی خاک افتاد

من ماندم و یک دشتِ بی حاصل

مهمان سلطان

بیستم خرداد  ۱۴۰1

من، امشب در حرم، مهمان شاهنشاه ایرانم

از این رو، شاد و سرمستم، به این خاطر، غزلخوانم

جهان، امشب، دلش پر می کشد سوی خراسان و...

خراسان قلب دنیا گشته، در قلب خراسانم

شب میلاد سلطان و گدا، در خانه اش مهمان

به دست لطف او: چشم و دلم بر روی دستانم

ندارم غیر از این قلبِ پر از مهر رضا، چیزی

مرا، او دوست می دارد، من، این را خوب می دانم

صدا می آید از نقاره خانه: آی عاشقها !

هم آهنگش شده قلبم، خداوندا ! پریشانم

بر این خوان، عشق می نوشند، از جام طلای او

به سقا خانه اش وقتی، رسیدم، مست از این خوانم

دلم، پر می کشد تا اوج گنبد، با کبوترها

اگر چه روسیاهم، در حرم ، همراه ایشانم

در اوج سر خوشی، مرغ دعا پر می کشد، از دل

به یاد تک تک یاران، دعاگو، کنج ایوانم

رفیقان! جایتان سبز است، در قلب من عاشق

من، امشب در حرم،  مهمان شاهنشاه ایرانم

دلبرک مذهبی

پانزدهم خرداد  ۱۴۰1

"با من، امشب، زیر باران ،گریه کن

سر به زانوی خیابان، گریه کن"*

لایو؟ از صحن حرم؟ دل می بری؟

بی حیا، مانند انسان گریه کن

در دلم جنگ است، کو ایوان طلا؟

ای که هستی در خراسان، گریه کن

جنگ عقل و عشق، جنگی دائم است

در حرم، برحال حیران ، گریه کن

آی! دختر چادری! زائر نما!

آی شیطان! جان شیطان! گریه کن

نیست امید وصالت، در دلم

یا دعا کن، یا به قرآن! گریه کن

در حرم، جای من، اینها را بگو:

بعد هم، جایم پریشان، گریه کن..‌‌.

ای خدا! آرامشی نابم ببخش

یا تو هم، بر حال طوفان، گریه کن

مثل تو ، تنهای تنها، مانده ام

با من، امشب، زیر باران ، گریه کن

*اهورا ایمان

آشنای غریب

هشتم خرداد  ۱۴۰1

 

کرد آشنا با تو، دل بیگانه ام را
آنکس که داده جان، تنِ ویرانه ام را
خوشبخت، یعنی من، که مرغ عشق نابت....
کرد انتخاب، از روی لطفش، شانه ام را
من، کفتر جلد تو هستم، حق تعالی....
داده به دستت، آب من را، دانه ام را
گلهای قالی های صحن و بارگاهت
دیوانه کرده، جانِ چون پروانه ام را
زنجیر کرده، پنجره فولاد صحنت
قلب همیشه غافلِ دیوانه ام را
یک تکه، از آیینه های بارگاهت
روشن نموده، تا ابد، کاشانه ام را
بگذار، این بد، تا ابد، اینجا بماند
از من نگیر، آقای خوبم! خانه ام را
بگذار، تا خادم بمانم، در حریمت
لطفاً ! نگیر، این منصب شاهانه ام را

همسفر

سی ویکم اردیبهشت  ۱۴۰1

ای سر! به روی نیزه، چون مهتاب بودی

مهتاب؟ نه! مانند شعری ناب بودی

هر تار مویت: مصرع سرخی از این شعر

خود: شاه بیتی، در دل این قاب، بودی

ای آفتاب! ای روشنایی بخش عالم!

در باد، چون زلفت، به پیچ و تاب بودی

از مرکب من رد شدی، رفتی جلوتر

بی صبر، پر قدرت، چنان سیلاب بودی

رفتی و گم کردم تو را، در موج دشمن

همراه با موجِ سرِ اصحاب بودی

برگشته ای و من، نمی بینم سرت را

ای آن که عمری، عزت محراب بودی!

چشمم نمی بیند، ولی از بوی نانت

فهمیده ام، کنج تنوری خواب بودی

من را ببر با خود، از این تاریکی محض

ای آنکه عمری، در دلم مهتاب بودی!

فرزندآوری

بیست و هشتم اردیبهشت  ۱۴۰1

تا شود وا، قفل فرزندآوری
کرد وصلت با کلیدی، قفل ما
مشکل ما، اولش، این قدر بود
مشکل ما، گشته حالا، این هوا

اولش، مشکل، فقط فرزند بود
کاهش جمعیت و نسل رشید
حالیا، در آمده بابای ما
ساده؟ نه! جان شما، خیلی شدید

یک نفر فرمود: جنبش لازم است
تا شود افزوده، افراد وطن
ما، به جنبش آمدیم و شد کنون...
سبز ، دامنهایمان، همچون چمن

با بصیرت، ما به جنبش آمدیم
سبزی جنبش، بصیرت محور است
آفرین برما ! که بابا گشته ایم
گرچه سهم ما، از این کوشش، شر است

ما، که عمری، جور بابا دیده ایم
رفته بر سرهایمان، چیزی گشاد
می دهد دستور، حالا ، بهر ما
نسل نو، این گودزیلاهای شاد

این طرف، فرزند و ناز و عشوه اش
آن طرف بازار و انواع فشار
کرده قیچی، نسل ما را، این دوتا
نیست، راه چاره و راه فرار

آنکه فرمان داد: فرزند آورید
تا دهَم یارانه های بی شمار
حال که، زائیده ام در زیر قرض
نیست، یا کرده فراموش، آن قرار

داد بر باد فنا، مال مرا
وعده ی یارانه های سرسری
گشته بسته، بخت جیب خالی ام
تا شود وا، قفل فرزندآوری

قهرمان

بیست و پنجم اردیبهشت  ۱۴۰1

فرهاد خان! ای سرمربی! نازنینم!
پیروز گشتی در زمین، آقا ! مبارک!
اما ندارد ارزشی، این قهرمانی
اما ندارد ارزشی، این حرکت تک

تیم رقیبت، سرخها، بابا ندارند
مسعود رفته، شد یتیم آن ارتش سرخ
با رفتن تیم حسن، از دست رفته
سرمایه ی پنهانیِ با ارزش سرخ

بی ادعا، بی پشت، بی انواع بابا
شد قهرمان تیمت، مبارک، سرمربی!
کردی طلوع و شد تمام، آن شام قرمز
شد، آسمان لیگ مان آبیِ آبی

کندی، به روی کوه مشکل، نقش خود را
فرهاد جان! شیرین ترینها، سهم کامت
حک شد، کنار نام استقلال، امروز
بر روی قلب ما، دوباره نقش نامت

تبریک من، تقدیم آبی های ایران
به تیم پشتیبانیِ این تیم محکم
به سرمربی، به تدارکچی، هوادار
این قهرمانی بی کلک، مانند آدم

شد روی قرمزها، سیاه از خشم، امروز
شد تنگِ بابا، قلب قرمزها، بلا شک
این قهرمانی، در زمین سبز، باشد...
بر تک تکِ ما قلب آبیها ، مبارک

سیسمونی گیت

اول اردیبهشت  ۱۴۰1

زن ذلیلی را، زنش مجبور کرد
تا زند امضا، به ویزای خروج
تا که با داماد و دختر جان، کُند
سوی خوبان جهان، فوراً عروج

مرد، سردار بدون ساز و برگ....
مفلسِ جامانده در بیش از نود...
قرضها کرد و جدا شد، زن از او
رفت، سوی شهری، در آن سوی حد

رفت تا معراج، در آن ساحل و...
گشت زد، در بین خوبان جهان
تا خرد سوغات، بهر شوهرش
رفت بازار و خرید، از این و آن

زن: نماد خیر و خیًر، خیریه
در خرید خویش، صد اعجاز کرد
با کمک، از جیب شوی مفلسش
باب تازه، با خریدش باز کرد

کرد بنیان، دانشی نو: از فرنگ...
کرد وارد جنس ملی، در وطن
تا دهد رونق، به تولیدات ما
تا شود کارآفرین، دور از محن

جنس ایرانی، خرید از ترکها
بار کرد آن را، به روی دوش خویش
تا رسید، این سوی مرز، از دوستان
خورد صدها ناسزا، مانند نیش

کرد استکبار حیله، غافلیم
کرده وارون، داستان خدمتش
می کِشد این خاندان، رنج تو را
تو، نکردی شکر و دادی زحمتش

لطف کن، منبعد دقت کن، عزیز!
شک نکن، بر خادمان کشورت
یا نرو سوی مجازی، بعد از این
یا نخوان جز فارس، جان مادرت!

واگویه های قلب مرد تنها...
ما را در سایت واگویه های قلب مرد تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8jirjirack5 بازدید : 104 تاريخ : جمعه 15 مهر 1401 ساعت: 14:42