بداهه های نو

ساخت وبلاگ
 

۲۳

 

دلواپسم از یاد تو ، من خواب ندارم

هرقدر ظریفی تو، من اعصاب ندارم

محبوب همه اهل وطن، پیر و جوانی

برجام رقیبانی و من تاب ندارم

 

 

 

می خواستش که بره اون ، اون ور جَو

بسازه مسکن، آسون، اون ور جَو

فرستادش دو تا میمون با موشک

ببینه وضع میمون، اون ور جو

ازش پرسیدم ای لولوی ملت

خودت کِی می شی مهمون ، اون ور جو؟

تو رو جون رفیقات، جون بابک

برو با کلّ یارون اون ور جو

تو که باریده ای اینجا خداییش

یه چن سالی ببارون اون ور جو

تو که دادی هوا آینده ی ما

بساز لطفا یه ایرون اون ور جو

برو مریخ، یا که اون طرف تر

برو یک چند میلیون، اون ور جو

فقط اونجا اگه دیدی فضایی

نگی بزغاله ، شیطون، اون ور جو

که اونجا مثل اینجا نیست داداش

بگی بد، می شی بی جون اون ور جو

 

 

 

 

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست ...

نعش آن دلبر بد شکل و بد افکار کجاست

مرده و زنده ی او دردسر جان من است

جان من مرده اگر، عاقبت کار کجاست؟

او که یک عمر فقط خرج تراشید کنون

خرج کفنش چه شده، قبر دل افکار کجاست؟

البته قبر گران است، برای دفنش

مفتکی مقبره ای در ته یک غار کجاست؟

او که مرده است ولش کن خبری تازه بده

بهر من دلبرکی یاور و دلدار کجاست

گر شود جور به جان تو نمی پرسم من

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست ...

 

 

 

دیشب تو بر دریای چشمانم،

باران شدی طوفان بپا کردی" ؟

گیسوی خود را می تکاندی و

دل را به عشقت مبتلاکردی

من را ز خاک تیره ی دنیا

برداشتی من را جدا کردی

من خاک بودم تو دمیدی و

آدم شدم کار خدا کردی

یک سیب دادی دست من بانو

حوا شدی جنت رها کردی

من را کشاندی از بهشت حق

پیش خودت، با ما صفا کردی

بر خاک این عالم برای من

یک جنت دیگر بنا کردی

گفتی بیا من آمدم، گفتی

حالا برو! رفتم، دعا کردی

وقت دعا قلبت خدایی شد

باران شدی طوفان بپا کردی

 

 

 

باید قبول کرد خدا اشتباه کرد

با خلقت تو زندگیم را تباه کرد" ؟

من را کنار تو نهاد خدا بعد لحظه ای

با عشق صحنه ای که کشیده نگاه کرد

چشم تو را عسل، سر زلفت طلا ولی

قلب تو را سیاه، سیاه سیاه کرد

عشق تو را به قلب نهاد و به شیطنت

حتی نگاه سوی تو را هم گناه کرد

من شاه عشق بوده ام اما خدا خودش

من را غلام، شخص تو را هم که شاه کرد

پیغمبری جدید، ز من آفرید و بعد

از بهر دین تازه تو را هم اله کرد

این قصه را هرآنکه شنیده است گفته است

باید قبول کرد خدا اشتباه کرد

 

۲۲

 

١- سالى كه نكوست از بهارش پيداست

 

می گفت به من که اقتدارش پیداست

دین داری او از انتظارش پیداست

گفتم که مگر ندیده ای فیش طرف؟

سالی که نکوست از بهارش پیداست

 

٢- آتش كه گرفت ، خشك و تَر ميسوزد

 

از ماده نگو که جنس نر می سوزد

عشق آمده پس جنس بشر می سوزد

نزدیک نشو به زن ،برادر ! زیرا

آتش که گرفت خشک و تر می سوزد

 

٣- از كوزه همان برون تراود كه در اوست

 

می گفت که من دکل مکل دارم دوست

یک هاله ی زرد دارم و ده ها پوست

در جیب دو لیست، در کنارش بابک

از کوزه همان برون تراود که در اوست

 

 

٤- بهر كجا كه روي آسمان همين رنگه !

 

طرف با هاله با لولو قشنگه

با بابک اونکه فعال و زرنگه

از اینجا رفت تا US ببینه

هوا در کل دنیامون یه رنگه

 

 

 

 

با چمدانی پوسیده 

دنیا را دنبال تو گشته ام

عاقل نما ها مسخره ام می کنند

که چمدان پوسیده ات را رها کن

بیچاره ها نمی دانند 

این چمدان کهنه تنها امید من برای زندگیست

نمی دانند که تو این چمدان را به دستم دادی 

و گفتی برو

و نمی دانند آن را بر زمین نخواهم گذاشت 

تا خودت آنرا از من بگیری

 

 

 

 

پاک کن ات را بردار

و ذهنم

اندیشه ام

خاطراتم

اصلا خودم را پاک کن

پاک کن

و دوباره مرا بکش

خاطراتم را بکش

دنیایم را بکش

اما ....

اما این بار جوری بکش که دوست داری

جوری که روزی مجبور نباشی دوباره پاکم کنی

 

 

 

یه زنبوری هف هش سال پیشتر این

همین دورو برا، تهران، ورامین

دقیقش میشه توی باغ پاستور 

خودش رو زوری جا کردش به فی الفور

به مردم داد وعده من بهارم

براتون مفتکی من گل می کارم

سرش زرد و به روی کله هاله

یه نیش تیز هم داشتش نخاله!

خلاصه باغ ما رو زنبوره دید

گلای باغ ما رو زنبوره چید

شده ش زنبوره درد ما رو علت

نیشش تا دسته رفت تو قلب ملت

خلاصه گل که مفتی مال اون شد

فدای میل اون پیر و جوون شد

عسل ایشون برا ملت نیاورد

ولی کلّ دکل های ما رو خورد

 

 

 

از ریشه ملخ تمام باغم را خورد

گاوم سر زا رفت، الاغم هم مرد

تقدیر برای آنکه کامل بشود

با باد درخت آرزومان را برد

 

 

 

به قدری خسته و دلتنگ و ‌دلگیر و غم آلودم

که هرعکسی که میگیرند از من، تار می افتد....

"اصغر عظیمی مهر"

هزاران بار فالم را گرفته کولی و گفته

که توی فال من روزی وصال یار می افتد

هزاران بار من گفتم نمی خواهم دگر او را

ولی بعدش به قلب من، غمت هربار می فتد

تو با مژگان خود تیری، رها کردی به سوی من

به پایت قلب مسکینم، کبوتر وار می افتد

از این کوچه گذشتی، ولی می بینمت بانو

نگاهم تا که بر کوچه، به در دیوار می افتد

خدایی تو مگر بانو! که هر کس با تو همدم شد

چنان منصور خواهد شد، سرش بر دار می افتد

به بعد مرگ من کیهان، خبر دارد بدون عکس

که هرعکسی که میگیرند از من، تار می افتد....

 

۲۱

 

درخشکسال عشق تو زندانی ام هنوز

لیلا ندیده ام که بیابانی ام هنوز" ؟

دعوت شدی به عشق، به این قلب پر طپش

اما نیامدی تو به مهمانی ام هنوز

ابروی خنجریت دلم را گرو گرفت

من زیر تیغ ، پیش تو قربانی ام هنوز

زلفت به باد داده ای و در هوای تو

بانو! خراب زلزله، طوفانی ام هنوز

من را ز خویش عیان رانده ای و من

چشم انتظار وعده ی پنهانی ام هنوز

دل وقف توست، عبد شدم در سرای تو

آخر بگو برای چه می رانی ام هنوز

باران اشک چشم شده سیل و باز هم

درخشکسال عشق تو زندانی ام هنوز

 

 

 

مانده پیش من تنها، خاطرات بارانی

نامه های سوزانده، دفتری که می دانی

عکسی از گلی، قلبی، تیری و کنار آن

دعوتی به یک جشن و دعوتی به مهمانی

صندوقی پر از گلها، خشک وپرپر و پیشش

یک کتاب شعر از من، حافظی و قرآنی

شعر و شعر و شعر و شعر، وصف لحظه ای با تو

گریه در شبی بی تو، گریه های طوفانی 

گریه بر فراق تو، بعد وعده ای شیرین

وعده ای خوش از بین،وعده های پنهانی

رفته ای تو و بعدت، رفته حاصلم بر باد

مانده پیش من تنها، خاطرات بارانی

 

 

 

بغض دریا، اشک ماهی از تو بود

در شب تیره سیاهی از تو بود

ماه مغرور منی بانو بخند

راندن من، اشتباهی از تو بود

من گنه کارم که ترکت کرده ام؟

این جدایی هم گناهی از تو بود

منبع الهام هر شعر و غزل

شعر حافظ تا پناهی از تو بود

من که جان دادم به راه عشق تو

این غزل هم، ای که ماهی، از تو بود

 

 

 

با فیش حقوق خود ، به شیراز آید" گلچین

بادبدبه با محافظ و ناز آید

کرده است حقوق او هواآلوده

چون گرد غباری که به اهواز آید

 

 

 

نمی دانم چرا آزار داری! " گلچین

به جیبت مهره های مار داری

کوتوله، قد تو همقد بچه

دهانی گنده تر از غار داری

 

 

 

 

از اولش هم گفته بودم که سری ازمن 

دیدی که من حق داشتم عاشق تری از من 

تکتم حسینی 

آنقدر محبوبی که حتی با عبور خود

دیوانه می سازی مرا، دل می بری از من

هی غمزه هایت را حراجش میکنی جایش

عشقم، دلم، فردای من را می خری از من

بانو بپوشان زلف خود را از رقیبانم

زلف طلایی از تو و صد روسری از من

من صد غزل گفتم برایت، البته بانو

داری طلب تو شعرهای دیگری از من

بانو بگو جان خودت جان عزیزانت

چیزی بلد هستی بغیر از دلبری از من؟

گفتی که لایق نیستی گفتم که ای بانو

از اولش هم گفته بودم که سری از من

 

 

 

قول دادم که ز آزار تو پروا نکنم 

جز بساط غم و رنج تو مهیا نکنم" مرحوم توفیق

دولت مهرم و من پاکترین مَردم،پس

جان کردان که بجز حاشیه برپا نکنم

من به هر شهر به کوره دهی صد وعده

می دهم، البت و صد البته اجرانکنم

من لولو را شب تاری بدهم دست پلیس

بابک و خاوری را البته پیدا نکنم

من سه چار لیست زدزدان وطن هم دارم

باز شرمنده، رفیقند، من افشا نکنم

البته عکس زن و دخترتان را دارم

کمترم از خود اگر فاش و هویدا نکنم

با زن و بچه و فامیل برای ملت!

من نیویورک نرم؟ هاله تماشا نکنم؟

گفتمش دولت تو دولت مستعجل بود

رفتی و با تو دگر من اگر اما نکنم

البته گر که بخواهی که بیایی حتما

قول دادم که از آزار تو پروا نکنم

 

 

 

 

یه عده جوون بین مردای مرد

تو گرمای دشتا، تو کوهای سرد

برا حفظ ناموس همسایه ها

زدن بیرون از خونه ها، سایه ها

به جا گردش باغ وتو لاله زار

شدن راهی جبهه با افتخار

جای اینکه بلبل زبونی کنن

بگن ما جوونیم، جوونی کنن

گذاشتن توپ فوتبال و رو زمین

شدن گل، ولی توی میدون مین

اونا آیه ی عشق و از بر شدن

مث لاله تو باد، پرپر شدن 

برا سبز موندن شدن برگ زرد

یه عده جوون بین مردای مرد

 

۲۰

 

غرورت را من ای زن دوست دارم

چنان گلهای گلشن دوست دارم

اگرچه پای تا سر جمله حُسنی

حجابت را گل من دوست دارم

 

 

 

 

تو را چادر چو دُر می سازد ای زن

شبیه غنچه ها در باغ و گلشن

تو ناموس وطن ، مرز عفافی

تورا زین رو هدف بگرفته دشمن

 

 

 

دوباره با غزل از ابتدایش بوی غم دارم

دلم امشب تو را می خواهد و دردا که کم دارم

اردشیر هادوی

دوباره یک سفر بی من، دوباره یک شب بی تو

چرا رفتی؟ چرا ماندم؟ ببین چشمان نمدارم

ترا با عشق می خوانم، ترا در صد غزل گفتم

مرا که شاعرت کردی، بگو که محتشم دارم

تو زلفت را تکان دادی، دلم شد زیر و رو بانو

فرو می ریزد و حالی چو ارگ شهر بم دارم

تو بودی تکیه گاه من، تو رفتی قد کمانی شد

ببین پشت سر خود را ، ببین که قدّ خم دارم

غزلها خواندم و رفتی، مرا با اخم خود راندی

تو لبخندی بزن جانم، که شعر طنز هم دارم

فدای خنده ات بانو، بخندو غم فراری کن

دوباره با غزل از ابتدایش بوی غم دارم

 

 

 

 

هر کسی که لاف شیرین میزند فرهاد نیست

هر سکوتی معنیش هم معنی ِ فریاد نیست

فرهان محمدی 

گفت او شیرین فراوان گفته در اشعار خود

گفتمش تبلیغ شیرینی کند، قناد نیست؟

گفت من او را به پای منقلی دیدم شبی

گفتمش بهر تفنن بوده، پس معتاد نیست

گفت که ایشان سر ملت بریده از قفا!

گفتمش ملت خطایی کرده! او جلاد نیست

گفت او ما را نهاده بر سر کار، ای داداش

گفتمش کار آفرینی مثل این استاد نیست

غبغب زیر گلوی حضرت مشتی فلان

جان تو جانِ خود من حاصل غمباد نیست

خورده او مال من و تو مال بیت المال را

البته این مال خواری بعد از او آزاد نیست

فیش او شش صفر دارد، البته سمت چپش

چندتایی هشت و نه دارد ولی در یاد نیست

یک نفر پرسید از من اینهمه اعدادِ او

عین حقّ اوست؟ ایشان آدمی شیاد نیست؟

گفتمش نه! چون که او تخم دو زرده می کند

این شکم با این فراخی که تمامش باد نیست

در زمان و قرن تبلیغات، من دارم یقین

هر کسی که لاف شیرین میزند فرهاد نیست

 

 

 

 

چه خوش بختی تو ای بانو

که دنیای قشنگی 

سبز و پر گل

پیش رو داری

اگرچه مطمئن هستم

که این تصویر یک رویاست

موظب باش

حتی خواب این ها هم

شده در شهر ما ممنوع

مواظب باش

نگو با هیچ کس از خواب خود حرفی

که اینجا چاه یا که کاروانی نیست

در اینجا هر برادر گرگ خونخواری ست

 

 

 

 

نکند باز پریشان شده گیسوی تو تاب افتاده

یا که از اول شب مردمِ چشمانِ تو خواب افتاده

کمال حسینیان

چشم من خیس شد و آمده ای در چشمم

باز هم معجزه شدعکس تو ای ماه در آب افتاده

لب نهادی تو به جام می و عالم مات است

از لب سرخ تو مستی بی حد به شراب افتاده

چشمت از باده ی لبهای تو مِی می نوشد؟

که چنین چشم تو مست است و خراب افتاده؟

چادری بر سر خود کرده ای بانوی عشق

از حجابت همه ی خلق به تشویش و عذاب افتاده

دل به امید شراب از لب تو راهی شد

عاقبت دید که با وعده ی واهی به سراب افتاده

گشته دنیا همه پر از تو از عطر سر زلف شما

نکند باز پریشان شده گیسوی تو تاب افتاده

 

 

 

 

مسیر عشق تو بانو

به هر گامش هزاران قلب عاشق بر زمین دارد

چنان طور است 

و من موسای چوپانم

بدون کفش من می آیم و دارم

به دل امیدِ وحی تو

که شاید در ته این ره

شوم پیغمبر عشقت

که شاید با عصایی از درخت نور

زقلب سنگ این مردم

بجوشانم هزاران چشمه ی امید

 

 

۱۹

 

غروب 

بغض ابرها

باران

همه ی اینها بهانه است

از بس برایت گریه کرده 

چشمهای خدا هم سرخ شده است

 

 

 

 

"آواز کوچه لحن خیابان، عوض شده ست" ؟

گویا مرام مردم ایران عوض شده ست

دیگر خدا کریم ، رحیم و قدیم نیست

مفهوم دین و معنی ایمان عوض شده ست

یوسف عفیف نیست، زلیخا ز غصه مرد

گویا تمام قصه ی قرآن عوض شده ست

حاتم گدای مال پرستی ست کنج شهر

اسطوره های بخشش و احسان عوض شده ست

حوا که سیب داد به آدم ، همان زمان

حق خنده کرد، آدم و شیطان عوض شده ست

مردی لباس تازه به بر کرد، گفتمش

آدم نباشی پوشش و پالان عوض شده ست

استیکری شده ست سلام و کلام ما

آواز کوچه لحن خیابان، عوض شده ست ؟

 

 

 

باز باران 

بی ترانه 

بی تو و بی شال و شانه

باز هم تنگ غروب و

بازهم بغضی شبانه

کاش که یادم نیاید

آنچه گفتی عاشقانه

 

 

 

غروب

بغض 

باران

چشمهای تو

گلوی من

چشمان همه ی شهر

دیدی درست گفتم:

با رفتنت دنیا شاعر شده است

 

 

 

همراه بسیار است اما همدمی نیست

مثل تمام غصه ها این هم غمی نیست

فاضل نظری

حوا دگر سیبی ندارد چونکه اینجا

شیطان فراوان گشته اما آدمی نیست

هرکس غمی دارد برای خویش تنها

همراه و همدل یا شریک ماتمی نیست

دنیای ما دنیای نامردان پست است

کوران عصادزدند، اینجا حاتمی نیست

هیزند چشم مرد و زنها، کودک و پیر

اینجا میان خانه ها هم محرمی نیست

طفلان بی بابا فراوانند در شهر

اما هزار افسوس، اینجا مریمی نیست

شد ربنا اسباب فتنه گشته سانسور

اینجا برای ربنا جامی، جمی نیست

اینجا هوا آلوده ، آب و خاک ، ایضا

جز روی چشمان یتیمان شبنمی نیست

پیغمبران هر سو دکان واکرده اند و 

اینجا برای شغل آنها خاتمی نیست

مردم اگر چه هر که ده همراه دارند

همراه بسیار است اما همدمی نیست

 

 

 

محبت کن،محبت می توان کرد

 فقط با عشق صحبت می توان کرد" ؟

اگر همراه مایی که دمت گرم

وگرنه رفع زحمت می توان کرد؟

اگر مشهد اگر کرمان اگر بلخ

بفرمایی تو ، خدمت می توان کرد

اگر که خسته هستی مشتِمالی

اگر گاف دادی غفلت می توان کرد

سرت را بی کلاهی دیده گفتم

خدایی نفی طلمت می توان کرد

اگر سخت است کسب و کار و خدمت

با پارتی کارِ راحت می توان کرد

محبت کن سر جیبت رو شل کن

محبت کن،محبت می توان کرد

 

 

 

 

چون که دندان و دهان داریم ما

اشتیاق و میل نان داریم ما " مسگر پور

گفتمش ساکت نمی گردی چرا

داده پاسخ چون زبان داریم ما

یک نفر می گفت نا محسوس و گنگ

قاطر جفتک پران داریم ما

بار ما را تا که بر دوشش کشد

ملتی آوازه خوان داریم ما

می شود تکذیب اولی بر خبر

بس که کیهان و جوان داریم ما

چند تایی یادگاری از همان 

دولت مهر و چاخان داریم ما

می زد او باتوم بر فرق حقیر

تا نگویم استخوان داریم ما

بسته با یارانه قفلی بر لبم

دیده تا دندان، دهان داریم ما

 

 

 

 

هوا خوب است شب هم دلپذیر است

دلم در چشمه چشم تو گیر است " مظفر

مرا در جمع یاران دیده گفتی

چرا رنگ شما مثل پنیر است؟

سفیدی مثل ماست و با نمک چون

پنیر، البته آنهم که ز شیر است

جوابت را به شعری داده گفتم

عزیزم شعر بنده سرکه شیره است

مرا طناز و شاعر آفریدند

شدم شاعر، سرم همواره زیر است

همیشه نان باقی توی روغن

ولیکن نان من کلا خمیر است

نمک تنها میان شعر دارم

خوراکم بی نمک نانی فطیر است

اگر گشتم سفید از گشنگی بود

دلم اما سیاه و عین قیر است

همین که زنده هستم شاکرم من

که لطف ایزدی بر این حقیر است

که شاعر یا بمیرد گشنه یا که

میان بند و زندانی اسیر است

 

 

 

 

به دنبال چه میگردی در این دنیای عادتها 

رها کن پیله را جانم، برو دنبال فرصتها " ؟

نترس از تیرگی خود را رها کن از خودت حتما

به خورشیدی رسی روزی، شوی غرق عنایتها

برو بالا و بالاتر، فراتر از جهان، مردم

به جایی مثل آیینه، بدون قتل و غارتها

برو تا عرش حق آری برو تا قلب انسانها

خدا را تا عیان بینی در این مهد محبتها

رها کن کعبه ی خاکی، رها کن دیر و بتخانه

زیارت کن دلی عاشق، رها کن این زیارتها

دلی بشکسته پیدا کن، اگر که معرفت خواهی

که دُر معرفت دارد، دل خون از خیانتها

به خرق عادت این دنیا، شده دنیای آدم پس

به دنبال چه میگردی در این دنیای عادتها

 

 

 

 

اگر یار یار نشد دیوار بهتر

اگر گل گل نشد پس خار بهتر" مظفر

خدایی دولت پر مهر محمود

برای جعل هر آمار بهتر

که با مهر و محبت مادران را

بغل می کرد او هربار بهتر

غلط کردم که محمود رو نمی خوام

چنان ظلمی نشه تکرار بهتر

حسن حتی اگه بد باشه تیمش

بجان تو از آن سرکار بهتر

که خواندم گرچه که ماها خماریم

ز بنگِ و شیشه این سیگار بهتر

 

 

۱۸

 

 

سلام داداش، فدات شم مرد خونه

تو نیستی، مُرده، خیلی سرده خونه

تو نیستی، آبجیت اینجا مونده تنها

می خندم ظاهرا، دلتنگم اما

بابا خوبه، مامان دلتنگی داره

همش می گه داداشت.... بی قراره

بابا مثل تموم مردای مرد

غمش رو کرده قایم پشت لبخند

میگه اسمال ما حالا یه مَرده

تموم شه کار دشمن بر می گرده

تو مسجد پیش مردای محله

میده پز،پیش اکبر خان دوکله

گمونم حل شده جریان زهرا

بیای از جبهه دامادی ای شاللا

داداش جون آبجی قربون تفنگت

فدای چشمای خیلی قشنگت

بشم قربون ریش مثل بابات

سبیل تازه سبز پشت لبهات

مواظب باش داداشی، زودی برگرد

نری خط یا شهید شی، زوده نامرد

الهی بشکنه دستت داداشی

سر صدّامو صد سال زنده باشی

بخند ! آره ، فدات شم شوخی کردم

جون لیلا ! خودم دورت بگردم

داداش راستی.... ببخشید روم به دیوار

برا آبجیت اومد بازم یه خواسگار

تقی، موبره، بچّه مش ماشاللا

با گل اومد پریروز خونه ی ما

یه چی می گم یواشک خواهرونه

خوبه، خوش تیپه ، میگن پاسبونه

نمی دونم که راسته یا بهونه س

بابا گفته که اسمال مرد خونه س

بابا گفته برای عقد لیلا

باید اسمال بیاد بعدش، ای شاللا

خلاصه جون لیلا جون مامان

مواظب باش داداش سرباز ایران

گرفتم ختم انعام ختم یاسین

شما رزمنده ها پاینده باشین

 

 

 

۱۷

 

میان خواب و رویا طرحی از کابوس میگردم 

شبیه طرح بی پروای یک ناقوس میگردم 

مریم انصاری فر

تو که از پیش من گاهی روی آن سو تر ای بانو

دچار غصه ها ، غمها، پر از افسوس می گردم

لبت را قسمت من کن، که عمری همچنان مجنون

به دنبال لبت لیلا، پیِ یک بوس می گردم

شنیدم قبل از این دوران نبوده عشق قلابی

نمودم باور و حال، پی اش در طوس می گردم

به عشق عشق دنیا را همه گشتم نبود اینجا

کنون شبهای عمرم را پی فانوس می گردم

چنان درّی نهان از من تو مروارید دنیایی

منم غواص و این دنیا چو اقیانوس، می گردم

شده روزم چنان شبها ، چو زلفت تیره من عمری

میان این شب وحشت، در این کابوس می گردم

 

 

 

 

دزد

هکر

قاتل

و بدتر از اینها

همه و همه لا اقل در ماهِ عسل این سیما جای دارند

اما ربنای تو فتنه بر انگیز است

این سیما و این صدا لیاقت تو را ندارند

وقتی

"از عرش صدای ربنا می آید"

 

 

 

 

«من بابت عید رمضان ، دلشادم» الهه خدّام محمّدی

از حرمت خوردن عیان آزادم

افسوس که لقمه ای ندارم، بنده

دلخوش به هواخوری میان بادم

 

 

 

 

قهر است همیشه با من این تصویرت

عادت شده بی محلی و تحقیرت

یارانه ی عشق، بوسه، را می خواهم

من مستحقم، شکایت از تدبیرت

 

 

۱۶

 

نشستیم آن سوی غمها

به ریش ما بقی خندان

که مشکل، مشکل ما نیست!

جناح ما که پیروز است!

ولی غافل که درد مردمِ دیگر

اگر امروز

اگر فردا

چنان سوراخ یک کشتی

کند ما را اسیر خود

 

 

 

 

"یا رب شب دوشین چه مبارک سحری بود"؟

اسبی عربی مهمون یک ماچه خری بود!

آن خر که خر شاه خرِ با جنمی بود

رم کرد، ولی اسب عجب با هنری بود

 

 

 

 

"روی گشاده ای صنم ، طاقت خلق می بری "؟

با دو سه غمزه خر کنی، عاشق خویش ای پری

خر کنی و سوار او ، می روی از میان ما

می روی و دل مرا ، می سپری دست زری

 

 

 

"یا رب شب دوشین چه مبارک سحری بود"؟

زایید خر شاه، عجب خوش خبری بود

زایید خر شاه و زایید خرِ ما

زایش توی زایش، عجب خر تو خری بود

 

 

 

 

رسیده عید رمضان شاد باشید

تمام روزه داران، شاد باشید

در این سی روزه گر با قصد قربت

دهان بستید از نان، شاد باشید

یتیمی ، یا فقیری گر در این ماه

نمودی شاد و خندان شاد باشید

بجای خواندن هر روزه ی آن

عمل کردی به قرآن شاد باشید

بجای لعن و نفرین گر در این مه

نرفتی راه شیطان شاد باشید

که عید واقعی حتما همین است

اگر گشتید انسان شاد باشید

 

 

 

بیا بانو

بیا و پرده را از روی خود بردار

بیا و گوشه ی چشمی

به ما بی چارگان و بی کسانت کن

که عید واقعی یعنی

مه روی تو را بینیم

یعنی روزه ی چشمان

زدیدارت به سر آید

و ما صبحی

نمازی سوی محراب دو ابرویت

بجا آریم 

بیا و عید را با خود برای ما

بیاور ای همه خوبی

 

۱۵

 

از نسیم رمضان گشت جهانم آباد

دل من شاد شد و گشته ز غمها آزاد

ماه پر برکت رمضان به سر آمد یا رب

عیدی ما بده یک مملکت خرم و شاد

 

 

مدیری کیفش از دستش رها شد

در کیف مدیر قصه وا شد

برون افتاد از کیفش دو تا فیش

و باد آمد دو تا فیشش هوا شد

مدیر فیش بر باد و نگون بخت

خروش آمد که ای مردم! چرا شد؟

به اوبا خنده گفتم آنچه را باد

برایت هدیه آورد و عطا شد...

سرانجامش فقط باد است و این فیش

چو باد آورده بود، سهم صبا شد

 

 

 

شنیدم دختری زشت و بد اندام

سوار کره ی خر در تلگرام

مدیر پیج تاپی گشت پر لایک

به پیج خویش،مهوش داشت او نام

پدر تاجر، مامی رفته به پاریس

برای صد جوان واکرده او دام

یکی پرسید مهوش! عشق بنده

کجایی کی دهی آخر مرا کام؟

زری چوپان، همان مهوش مجازی

به عاشق داد در آن لحظه پیغام

که من الان نشستم پشت بنزم

 نشسته در کنار بنده بابام

دو سه میلیون برام بفرست عزیزم

که دعوت کرده ام او را به یک شام!

جوانک داد پاسخ زکی! بنده

حسن هستم نشستم روی حمام

فقط خواستم بگم غیر مجازی

تورا دارم می بینم از روی بام

 

 

 

 

نشسته پشت فرمونِ الاغی

یه خانم، زشت رو، گنده دماغی

موبایلی داره تاچ! اندروید! اما

نداره مرکب ایشون چراغی

میون کوه و دشت و توی دره

خانم می گرده دنبال کلاغی

که شاید اون کلاغ خاک بر سر

ز شو آرد وِرا خطّ و سراغی

یهو آمد مسِج! از شوی ایشان

که عشقم! سر خوشی؟ تب داری؟ داغی؟

نشستی توی خونه یا که حالا

میون دشت یا که توی باغی؟

جوابش داد خانم بنده الان

سوار خودرو ام، خوبی؟ تو چاقی؟

دارم میرم بگیرم میوه و نون

کبابی، گوجه ای، مشتی سماقی

که مهمون داره بابام امشب و تو

شوی فردا رقیب باجناقی

یا با سکه میای خونه یا فردا

میان ما نباشد جز طلاقی

واگویه های قلب مرد تنها...
ما را در سایت واگویه های قلب مرد تنها دنبال می کنید

برچسب : تکنیک های بداهه نوازی در گیتار,بداهه نوازی های تار, نویسنده : 8jirjirack5 بازدید : 152 تاريخ : يکشنبه 18 مهر 1395 ساعت: 14:36