شعرهای تازه

ساخت وبلاگ
 

۲۷

 

انار و حافظ و شب بو

یه مشت آجیل 

زنی تنها

غمی زیبا

غم تنهایی یک بانوی زیبا

و فال حافظ شیراز

که سنگی می شود لعلی

و امیدی به قلب سنگ 

و لبخندی به روی لب

و شب

حافظ

انار 

و یک زن تنها

 

 

 

 

می سرایم برایت از پیمان

از لب و باده، مستیِ مستان

فاعلاتن مفاعلن فعلن

وزن اشعار دفتر و دیوان

یا که بر روی صفحه ی قلبم

می کشم نقش عاشقی گریان

عاشقی مات دختری کولی

دختری شوخ و اندکی شیطان

گور بابای شعر و نقاشی

گور بابای عاشقان، رندان

" گر سر صلح داری، اینک دل

ور سر جنگ داری، اینک جان" هاتف اصفهانی

 

 

 

خانه پوشالی

آدمها پوشالی

آرزوها پوشالی

دنیا پوشالی

و همه ی اینها در زمینه ای سبز

در روشنای روز

و درکنار گلهای خوش بو

خدایا

دنیای واقعی و پوشالی چقدر به هم نزدیکند

 

 

 

 

دو تا هم دم

دوتا یار قدیمی

مانده از دوران عشاقی

 که هر یک لیلی و مجنون

که هر یک وامق و عذرا

که هریک خسرو و شیرین

که هریک واقعا عاشق

بدون ادعا

بی خواهش بیجا

به نانی قانع و چایی

به لبخند دم عصری

تمام عشق در کنج اتاقی می شود معنا

اتاقی می شود با عشقشان زیبا

نمی میرند تا عشقی به دل دارند

 

 

 

«همه ی عمر نوشتم که کسی می آید!

همه ی عمر به این جمله فقط میخندید!

آی مردم! منم آن عابر لبریز از بغض

آی مردم که به رویم در خود می بندید!»؟

 

در ببندید ولی حرف مرا گوش کنید

حرف یک مرد، که نامردیتان را دیده

مردی از جنس بلوری که شما سنگ زدید

گرچه که خرد شده، باز لبش خندیده

 

من همان عاشق بدنام، همان مجنونم

که مرا لیلی این شهر بیابانی کرد

آنکه دل داد به عشقی که شما رد کردید

آنکه یک عمر در این شهر غزلخوانی کرد

 

آن غزلخوان که شما راهی صحرا کردید

تا که بر خواب شما هیچ گزندی نرسد

تا به آرامش این شهر خراب و ویران

از غم مرد خدا هیچ گزندی نرسد

 

از غمم باد خبر برده برای لیلی

لیلی عشق به مجنون گذری خواهد کرد

گرچه من مرده ام و نعش میان قبرم

دلخوشم سوی مزارم نظری خواهد کرد

 

من که مُردم ولی ای کاش شما مردم شهر

هی نخندید به مردان خدا، عاشق ها

گر کسی گفت "کسی می رسد آخر روزی"

در نبندید بر او، جان وی و جان شما

 

 

۲۶

 

یه زن اینطرف، یعنی من،قهره و

یه مرد اون طرف، یعنی تو، راهیه

شبیه همه آدمای بزرگ

بازم وقت تصمیمای واهیه

 

یه تصمیم برا قهر ، رفتن، سفر

بدون بغل واسه بدرود گرم

بدون یه بوسه یا یه کاسه آب

بدون نگاهای مخفی ز شرم

 

شبیه همه آدمای بزرگ

داریم پشت به هم راهمونو می ریم

یه بچه توی هرکدوم از ماها

داره دس تکون می ده مثل قدیم

 

یه دختر تو من داره داد می زنه

پسر بچه ی تو جوابش می ده

یکی میگه آی خوشگله! عاشقم

یکی زلفاشو پیچ و تابش میده

 

بیا بچه شیم صاف و صادق بشیم

بزرگی دیگه واسه ما کافیه

تاکی باید از این جدایی بگم

برای ردیف کردن قافیه

 

 

 

دل خوشم با غزلی تازه، همینم کافی است

تو مرا باز رساندی به یقینم، کافی است

محمد علی بهمنی

من تو را عاشقم و قانعم و می گویم

عکسی از روی تو را گر که ببینم کافی است

بلبلی مستم و تو گل شده ای ، جان خودت

برگی از باغ شما گرکه بچینم کافی است

ابرویت قبله ی عشق است، فقط یک سجده

سوی تو در همه ی عمر به دینم کافی است

نام تو از سر من نیز زیادست فقط

حرفی از اسم تو بر روی نگینم کافی است

شبنمی از عرق شرم به رویم دارم 

آبرو از عرق شرم جبینم کافی است؟

باز هم بی تو ام و شعر خیالی گفتم

دل خوشم با غزلی تازه، همینم کافی است

 

 

 

ماه عکس خود را در دریا نظاره می کرد

و آسمان شهاب باران شد

و تو بازهم برای تماشا لب پنجره آمدی

قسم می خورم که امشب عاشقی خود را خواهد کشت

 

 

 

ای که هوای منی بی تو نفس ادعاست

ذکر کمالات تو تذکرة الاولیاست

غلامرضاطریقی

الکل لبهای تو مست نموده مرا

راضی ام و کشف من، بر غم عالم دواست

زلف تو همچون طلا، ریخته بر دوش تو

دوش تو ، جان خودم، معدن ناب طلاست

ابروی تو قبله شد، مومن چشمت شدم

مومنِ کافر منم، عشق تو عشق خداست

چشم تو آبی چو آب، غرق شدم توی آن

ساحل چشمان تو، حضرت دریا کجاست

آب حیات لبت، آرزوی من شده

خال سیاه لبت، خضر من و رهنماست

آدمم و سیبی از، عشق تو را طالبم

ای که هوای منی بی تو نفس ادعاست

 

 

 

 

آدمم سیب بیاور، ز جنان برخیزم

حرفی از عشق بگو تا ز بیان برخیزم

بگذر از کوچه ی ما، حضرت خورشید، بیا

خاک راه تو ام و رقص کنان برخیزم

در نهان وعده ی دیدار به من داده ای و

من پی راز نهان ، روز، عیان برخیزم

بانوی شعر و غزل، حضرت معشوقه بیا

نیمه شب، تا که سحر از سر جان برخیزم

یا که فرمان بده تا بر سر نعش دل خود

فاتحه خوانده و من مرثیه خوان برخیزم

"یا رب از ابر هدایت برسان بارانی

پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم" حافظ

 

 

 

 

بگشای در سرای و بستان

منقل بگذار در شبستان

سعدی

یک سیخ کمی دوای افغان

در سینی لب طلا، بگردان

پر دود کن این هوای ما را

با طعم دوسیب، عطر قلیان

شعری تو بخوان ز دفتر من

این جمع عبوس را بخندان

یک جام دو تا پیاله از می

یک ساقی ناز و تخس و شیطان

با چیپس وَ ماست، ماست موسیر

یک سیخ کبابِ بره بریان

باید که بیاوری برایم

تا آن که شوم کمی غزلخوان

بنگر سر کوچه را یواشک

اندر پی گشت، چراغِ گردان

خالیست اگر که کوچه بعدش

بگشای در سرای و بستان

 

 

 

بنی آدم اعضای یک پیکرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

سعدی

یکی دست ،آن دیگری چشمِ تن

یکی روح و جانِ میان بدن

کمک کار این بود وآن دیگری

مواظب که راه بدی نسپری

یکی لب برای سرودن از او

یکی در پی کشف یک رنگ و بو

یکی پا برای سفر در زمان

یکی فکر گم گشته در لا مکان

همه در پی روز میعاد او

همه رفته بر باد از یاد او

از این عضوها: عاشقان جهان

به فرموده ی سعدیِ عاشقان

اگر پست اگر از بقیه سرند

بنی آدم اعضای یک پیکرند

 

 

 

 

تا به جانش برسد معرکه ی دیدارم

نرسد خواب به چشم و به دلم، بیدارم 

من ز خود از همه ی خلق همه آدمها

هرکه و هرچه بجز یاد شما بیزارم

با مژه شخم زدی قلب مرا ، بعد از آن

باغبان گشته، به دل عشق تو را می کارم

شاعرم بانوی من، بیت دو ابروی تورا

بارها شعر سرودم شده این تکرارم

من چو حلاج شدم، محو تو ام حضرت عشق

عاشق سنگ تو و عاشق چوب دارم

بر سر چوبه ی این دار، از آن بالاها

من تو را می نگرم، محو رخ دلدارم

شب اگر صبح شود، تا تو نیایی به سرم

نرسد خواب به چشم و به دلم، بیدارم

 

 

۲۵

 

بعد از آنکه لبت را از روی لبانم برداشتی

لبانم را خواهم دوخت

حتی خود تو، هم حق نداری

لذت آن بوسه را از کام من بدزدی

 

۲۴

 

روز اول خلقت

زلفهای تو در دستان خدا می درخشید

و خدا محو ماه روی تو

آسمان و زمین را آفرید

ستارگان را چون چشمانت درخشان

شب را چون موهایت سیاه

کهکشانها چون نگاهت ادامه دار

و زمین را مثل قلب....

 

 

 

میان دست لرزانم

سر زلفت چنان یک آبشار نور

شده جاری 

و دنیا هم

به دور ما شده چرخان

و من با تو 

شدم قلب جهان، بانو

 

 

 

غروب جمعه، دلتنگی، غم دل

بیا تا که سر آید ماتم دل

دعا کردم دعا از دل که شاید

فقط یک هفته باشی محرم دل

واگویه های قلب مرد تنها...
ما را در سایت واگویه های قلب مرد تنها دنبال می کنید

برچسب : شعرهای تازه,شعرهاي تازه,شعرهای تازه عاشقانه,شعرهای تازه عاشقی,شعرهای تازه شمس لنگرودی,شعرهای تازه کوتاه,شعري تازه,شعری تازه از فاضل نظری,شعرهای ناب و تازه, نویسنده : 8jirjirack5 بازدید : 157 تاريخ : يکشنبه 18 مهر 1395 ساعت: 14:36