سلام زمستان سرد!

ساخت وبلاگ

بیزار
سی ام دی  ۱۳۹۸
 
"من، اینجا از نوازش نیز، چون آزار، بیزارم"*
که چون برگ گلی افتاده در، گودالی از خارم
سرم را، زیر پای عشق تو انداختم، حالا
به لطف چشمهای تو، سری بر چوبه ی دارم
دو زلفت: همچنان دام و دو ابرو: تیغه ی خنجر
من زخمی به تیغ تو، به دام تو گرفتارم
نفهمیدی نگاهم را، نگاه خیس اشکم را
و من، فریاد خاموشی، میان دشت دیدارم
شکسته استخوانم را، فشار بار غم، اما...
تو می خندی و لبخند تو را، از جان خریدارم
مرا، نیش زبان تو، به خاک پای تو انداخت
به قدر مرهمی، لطف از، نگاه تو طلبکارم
نوازشهای تیغ تیز، یعنی: زخم نو، بر تن
من اینجا، از نوازش نیز، چون آزار بیزارم
*مهدی اخوان ثالث
 
 
 
پارادوکس
بیست و نهم دی  ۱۳۹۸
 
"لبت: نه گوید و پیداست، می‌گوید دلت: آری!
که این سان دشمنی، یعنی: که خیلی دوستم داری"*
شبیه هر شب این سالهای رد شده، امشب
دوچشمت، بسته است و من، یقین دارم که بیداری
دو گیسو ،کرده ای پنهان، به زیر روسری اما...
دو تار زلف، بیرون است و دل برده به دلداری
لبت: سرخ است مثل چشمهای خیس اشک من
و چشمت: خشک، چون لبهای من،در اوج تبداری
طبیب دردهای من! نمی فهمی نگاهم را؟
پر است از خواهشی کوچک: پرستاری، پرستاری
فدای آن دو چشم مهربانت، جان شیدایم
برای کاهش دردم، دو چشمت، می کند کاری؟
دوباره، اخم شیرین تو و امید قلب من:
لبت: نه گوید و، پیداست، می‌گوید دلت: آری!
*محمد علی بهمنی
 
 
 
 
از سر وا کردن هایش
بیست و هشتم دی  ۱۳۹۸
 
"آمد، که مثل پیرهنش «تا» کند، مرا
همچون حجابش، از سر خود، وا کند مرا "*
لب را، دوباره مثل اناری ترک زده
واکرد، تا که عاشق و شیدا کند مرا
بیتی،  به عشوه، از  غزلم خواند و خنده کرد
می خواست، تا که شاعر رسوا کند مرا
از زیر روسری، دو سه تا، تار زلف را
بیرون گذاشت، تاکه پر اما کند مرا
اما چرا؟ چگونه؟ کجا؟ می شود مگر...
با تار زلف، غرق تمنا کند مرا؟
یا اینکه می شود، مگر از باد، بهره برد....
تا مست بوی زلف، به رویا کند مرا؟
از دور دید، حیرت گسترده ام، دوید
آمد، که مثل پیرهنش، «تا» کند مرا
*مرتضی لطفی
 
 
 
زخم وطن
بیست و هفتم دی  ۱۳۹۸
 
"هر چه مرهم می گذارم ....بند می آید مگر؟
ای وطن! خون تو، از اروند می آید مگر؟"*
غم، کشیده لشکر از هر سو، به سوی مرز تو
بر لبان مردمت، لبخند می آید مگر؟
یک نفس، بی غم نیامد، در حریم سینه ام
دم وَ غم، با هم، به یک پیوند می آید مگر؟
در رگ هر جوی تو، خون جوانی، جاری است
جای خون، غمها در این آوند، می آید مگر؟
گفتم، از شادی و از عشق و نشد، قلب تو شاد
شادی، سوی تو، به این ترفند، می آید مگر؟
باد صبح، امروز، مست از بوی خوب عشق بود
از دماوند تو، یا الوند می آید مگر؟
می رسد، از دور، بوی لاله های سرفراز
باز هم،  گمنامی از یک جنگ، می آید مگر؟
شد روان، خونابه های اشک، از چشمان شهر
هر چه مرهم می گذارم ....بند می آید مگر؟
*سارا صالحی
 
 
 
طارم
بیست و ششم دی  ۱۳۹۸
 
"هوای خونه، با عطرتو، زنده ست "؟
شده، حتی بابام، از عطر تو مست
برنج طارم اعلا! دمت گرم
گرونی و نمیشه زد بهت، دست
 
 
 
 
نرو
بیست و ششم دی  ۱۳۹۸
 
"دلم غمگینه، اما، با توشادم "؟
نرو یارانه! از جیب گشادم
چل و پنج بار، قسم دادم خدا رو
نری، از جمع شاد خانوادم
 
 
 
دلدادگی
بیست و پنجم دی  ۱۳۹۸
 
"مدتی بود، حواسم، پیِ رفتارت بود
هر که را دید نگاهم، چه گرفتارت بود"*
از زن و مرد، کسی، عاشق غیر از تو، نشد
به گمانم، که خدا نیز، هوادارت بود
هرکجا می روی، دلداده، فراوان داری
بخت و اقبال تو، همراه تو و یارت بود
سیب؟ گندم؟ نه! به لبهای اناریت، قسم
دلم از روز ازل نیز، خریدارت بود
نیست در من، به جز از روح تو،غیر از عشقت
دل حلاج وشم ، عاشقِ بر دارت بود
بر سر دار تو، جان دادن من، زیبا نیست؟
کشته ات، عاشقت و عبد خطاکارت بود
جرم من چیست؟ فقط یک کلمه، یک جمله:
مدتی بود، حواسم، پیِ رفتارت بود
*مهدی کمانگر
 
 
 
دنیای ندیدنی
بیست و چهارم دی  ۱۳۹۸
 
روشنم گشت، که آسایش نابینا، چیست
چون که فهمید دلم، مسلک این دنیا، چیست
روزهایش: همه غم، شب: همه تاریکی و غم
مانده ام، جز غم  و غم، سهم دل شیدا، چیست؟
مردمش: پست تر از پست، همه: اهل ریا
آخرش چیست؟ خدایا ! تو بگو آنجا چیست؟
ما اسیریم، خدایا ! تو گواهی، بر ما
همه در بند جهانیم، بگو: فردا چیست؟
تو خدایی؟ به خدا ! ارزش ملکت، هیچ است
کار تو، در شب این ظلمت نامیرا چیست؟
کاش، من نیز، نه دل داشتم و نه چشمی
حاصل دیدن این هستی نا زیبا، چیست؟
"بَس که نادیدنی، از مردم دنیا، دیدم
روشنم گشت، که آسایش نابینا، چیست ‎"*
*کلیم کاشانی
 
 
 
هوس گناه تازه
بیستم دی  ۱۳۹۸
 
"دوباره سیب وغزل، من، گناه می خواهم
دلی، دچار تو و سر به راه، می خواهم"*
نشسته، برف سپیدی، به روی بام سرم
شراره های دو چشم سیاه، می خواهم
میان ظلمت شبهای سرد دلتنگی
طلوع صورت زیبای ماه، می خواهم
گدای قانعم و قدری، از سر زلفت
طلای جاریِ از دوش شاه، می خواهم
قناعتم، نه همین قدر کم، که کمترین از این
که از دو چشم تو، تنها، نگاه می خواهم
نگاه کن، به من روسیاه و شادم کن
که گم شدم، وَ به پیشت، پناه می خواهم
من، اشتباهی زدم، بوسه بر رخ ماهت؟
قبول! از تو، همین اشتباه می خواهم
لبان سرخ تو، سیب است و شاعرم، امشب
دوباره سیب وغزل، من، گناه می خواهم
*رضاقریشی نژاد
 
 
 
درد و درمان
هفدهم دی  ۱۳۹۸
 
آنکه زخمم می زند، خود نیز، درمان من است
بخت من، این ست: قاتل، راحت جان من است
قاتل بی رحم من! با میل من، با دعوتم
سالها، در کنج قلب خسته، مهمان من است
سالها، هم، درد من بوده ست و  همدرد غمم
سیب، گندم، جنت و حوا و شیطان من است
من، خودم عبد سر کویش شدم، او، تا ابد
تا خدایی هست، عشق و دین و ایمان من است
زندگی، یک شعر بود و او، شبیه یک ردیف
در تمام بیتهای شعر و دیوان من است
از خط اول، نوشتم او، فقط او، او، وَ او
رد پای او، کنون، در بیت پایان من  است
"مثل قلیانی، که می سوزاند، که آرامت کند
آنکه زخمم می زند، خود نیز، درمان من است"*
*حسین زحمتکش
 
 
 
مرد میدان
شانزدهم دی  ۱۳۹۸
 
در جنگ دشمن، شیر غران بود: قاسم
سرداری، از جنس شهیدان بود: قاسم
یک عکس، پشت میز، از قاسم ندیدم
یعنی: همیشه مرد میدان بود: قاسم
 
 
 
حاج قاسم
پانزدهم دی  ۱۳۹۸
 
دیروز، دنیا داد زد: ناجی ست: حاج قاسم
امروز، خواندم جایی: معراجی ست: حاج قاسم
سردار؟ سرلشکر؟ سپهبد؟ نه! برای ما
همراه نام تو، فقط حاجی ست،: حاج قاسم!
 
 
راه سلیمانی
سیزدهم دی  ۱۳۹۸
 
پر زد شهید دیگریّ  و همدلی، باقی ست
سرباز اگر شد کشته، بعد از او، ولی باقی ست
قاسم سلیمانی، اگر جان داده، در این راه
دشمن بداند: ملت و سید علی، باقی ست
 
 
 
 
شیخ و چراغ
دوازدهم دی  ۱۳۹۸
 
جناب شیخ، با لبخند خود آمد، سراغ ما
و کم آورد، در پیش جمال او، چراغ ما
زمان چیدن محصول باغات است و از این رو
سر لطف آمد و آمد، پس از عمری، به باغ ما
جناب او، پیاده آمد و برگشت، اما من...
نفهمیدم، چه شد، گم شد، پس از ایشان، الاغ ما
اگر از قافیه ترسی، نبود البته می گفتم
که شد جارو، به فرمان کراماتش، اتاق ما
و ایضاً اینکه نه فرشی، نه ظرفی، مانده در خانه
وحتی هیزمی هم نیست، در کنج اجاق ما
زبانش، گرم ذکر حضرت باری تعالی بود
و کاری کرد، یخ کرده، سماور های داغ ما
به تدبیرش فزون کردند، یارانش، چو یارانه
سبدهای معیشت را، به روی کوه داغ ما
جگر سوز است حال شهر ما، البته می سوزد
به داغ لطف او، غیر از جگر، گاهی دماغ ما
چرایش را نفهمیدم، ولی این قصه را می گفت
به آواز بلندی، روی بام ما، کلاغ ما:
«چو دزدی با چراغ آید، گزیده تر برد کالا»
از این رو شیخ، دیشب با چراغ آمد، سراغ ما
 
 
 
رژیم
دهم دی  ۱۳۹۸
 
احسنت، بر رژیم گذشته! درود باد...
بر آن رژیم رفته و بر روزهای شاد
آن روزها، که خنده ی ما، خاطره نبود
افسوس، رفته است، تمامیّ آن به باد
 
لعنت، بر این رژیم! رژیم پر اختناق
بر این رژیم پر هوسِ مملو از نفاق
بر این رژیم لعنتیِ امر و نهی کن
حتی، میان خلوت من، گوشه ی اتاق
 
لعنت، بر این رژیم! که هر کس خلاف آن...
گامی گذاشت، تیر بلا خورد، یا که مرد
یادش به خیر! دیس پلو، کاسه ی کره
یادش به خیر! سیخ کبابِ بلند و طرد
 
یک کله، پاچه، مغز، بناگوش، با دو چشم
آب و ترید سنگک خشخشاشی سحر
ششلیک ظهر و اشکنه ی عصر و مرغ شام
ممنوع گشته است، بمیری، رژیم خر!
 
من، چاق نیستم، به خدا ! چاق نیستم
یک کله، پاچه، کاش مرا، در سحر دهید
من، با رژیم، دشمنم و گشته ام اسیر
در دست این رژیم، مرا، بال و پر دهید
 
نوشابه، چیپس، کاسه ی آبگوشت، بد نبود
باور کنید، زندگی یعنی: همین و بس
در من، هوای خوردن انواع خوردنی ست
با عشق خوردن ست، که من، می کشم نفس

من را چکار، با کلم و سبزی و کرفس؟
با این رژیم سخت، شوم زود، زنده یاد
من، عاشق رژیم پر از چربی ام، بگو:
احسنت، بر رژیم گذشته! درود باد
 
 
 
 
قلب پر ترک
نهم دی  ۱۳۹۸
 
دارد ترک ها، صفحه ی قلبی، که دارم
با این همه، آماده ی فصل بهارم
سبز است، در اوج زمستان های تیره
قلب سراسر زخمیِ چشم انتظارم
چشم انتظار آن شب یلدایی ام من
که تو، نشسته باشی، در آن شب، کنارم
هرچند می بازم، ولیکن، شرط بستم
با خود، که می آیی، اسیر این قمارم
باید بیایی، قول دادی، یادتان هست؟
گفتی تو و من، پایبند این قرارم
اصلاً،  بیا من را بکُش، با ناز و برگرد
حلاج این عشقم، مهیا، بهر دارم
تیرم بزن، تیرم بزن، تیرم بزن باز
من زنده ام، با زخمهای بی شمارم
زخمی عشقت، هستم و افتاده بر خاک
پا، بر سرم بگذار، تا من، سر برآرم
"باران، نمی بارد، به خاک تشنه ی دل
دارد ترک ها، صفحه ی قلبی که دارم"؟
 
 
 
گلدان خشک
هشتم دی  ۱۳۹۸
 
"ای کاش، بغضی تر کند، آغوش گلدان را
ای کاش، از بر می شدم، شعر زمستان را"*
می آمدی، مثل بهار از راه و می دیدی
در دشت قلبم، لاله های سرخ هجران را
می شد، کنار هم بمانیم و کنار هم...
پر خنده می کردیم، این دنیای حیران را
دستت، میان دست من بود و نگاه ما
در هم گره می خورد و با هم کل تهران را...
باغ بهشت سیب، می کردیم و با سیبی...
مبهوت می کردیم، حق را، بلکه شیطان را
افسوس که، تو دوری از من، دورم از سیبت
افسوس که، هرگز نمی فهمی، پریشان را
بی تو، کویر خشک قلبم، داغ غم دارد
ای کاش، بغضی تر کند، آغوش گلدان را
*مهتاب بهشتی
 
 
 
 
خسته
هفتم دی  ۱۳۹۸
 
"من، بیست و هفت سال، خودم را دویده ام
تازه، به نقطــه ی نرسیدن، رسیده ام"*
من... بیست و هفت سال.... تو را... انتظار را
بر روی بوم پاره ی قلبم، کشیده ام
تو ... بیست و هفت سال... مرا طرد می کنی
ناز تو را، به قیمت عمرم، خریده ام
من: سرو بوده ام، وَ تو: گل، معجزه ست این
من، با نسیم صبح، به سویت پریده ام
من، ریشه های خویش، در این خاک سرد را
با آرزوی وصل تو ، شخصاً بریده ام
یک عمر، با امید وصال تو، زنده ام
غیر از فراق و غربت و ماتم، ندیده ام
من را کنار خویش، ندیدی و خسته شد...
قلبم ،به کنج عزلت قلبم، خزیده ام
دیگر، توان سیر و سفر، نیست در دلم
من، بیست و هفت سال، خودم را دویده ام
*محمدعلی پورشیخ
 
 
 
 
گفت و گو
ششم دی  ۱۳۹۸
 
گفتا: تو بال بگشا، راه بهانه، با من
پرواز کن، به سوی من، آب و دانه، با من
یک صبح اگر بیایی، تا خانه ام، پس از آن
تا روز حشر جام و بزم شبانه، با من
آتش بگیر و ققنوسِ عشق پاک من باش
در قاف عشق، بهر تو کاخ و لانه، با من
گفتم: که بوسه ای از، لبهای توست، کافی
در وصف بوسه ی تو، صد عاشقانه، با من
تیغ از تو و سر از من، من را بکُش، عزیزم!
گفتا: تو شاعرم باش، شهد ترانه، با من
گفتم: به سوی کویت، راه و نشانه ای هست؟
گفتا: بیا به سویم، راه و نشانه، با من
عاشق شو و بسوز از، عشق و بیا، به سویم
چشم پر آب داری؟ سر از تو، شانه با من
"گفتم: بهانه‌ای نیست، تا پر زنم به سویت
گفتا: تو بال بگشا، راه بهانه، با من"*
*مهدی سهیلی
 
 
 
من بیچاره
پنجم دی  ۱۳۹۸
 
"پیش تو، بسی، از همه کس، خوارترم من
زان روی، که از جمله، گرفتارترم من "*
از این همه، همراه و قرین تو، به قرآن!
دلداده ترم، لایق دیدارترم: من
ای نوگل زیبا ! که چمن، شیفته ی توست
از بلبل و پروانه، خریدارترم: من
حلاج کجا و من و عشق من و دردم؟
منصورتر از اویم و بر دارترم: من
در قله ی عشقی، تو و غافل ز من، اما...
در راه تو، هر ثانیه، بیمارترم من
بیمار غم عشقم و با این همه دردم
از حال تو، از خویش، خبردارترم من
یک کوه غمم، سرو غرورم من و اما...
پیش تو، بسی، از همه کس، خوارترم من
*وحشی بافقی
 
 
 
وای
چهارم دی  ۱۳۹۸
 
لب بر لبم بنه، که برآرم چو نای، وای!
بشنو دمی، تو از لب من: بانگ وای! وای!
یک لحظه، از سرای، بیا، بین عاشقان
پیچیده، بی نگاه تو، در هر کجای، وای!
نگذار، کار عشق، کشد سوی آه و سوز
ای وای اگر، بلند شود: ای خدای! وای!
آغاز عشق، نام تو بود و هزار حیف...
در قاف عشق، گم شده ای، ای همای! وای!
صبحی، رسید بوی تو، با باد و هوش، رفت
گر پا نهی، تو نیمه شبی، در سرای، وای!
در خلوتی، که شعر، در آن موج می زند
عطر حضور ناب تو و عطر چای، وای!
"سوز دلم حکایت ساز تو می کند
لب بر لبم بنه، که برآرم، چو نای: وای!"*
*شهريار
 
 
 
 
لبخند تو
دوم دی  ۱۳۹۸
 
"وقتی، که لبخند تو، در باران، موثر بود
امواج موهای تو، در طوفان، موثر بود"*
ای، من، فدای خنده هایت! سرخی لبهات...
همچون، نفسهای خدا، در جان موثر بود
مهمان لبخند تو بودم، عاشقم کردی
لطف تو، در شیدایی مهمان، موثر بود
هر خنده ات، جانی دمید و یک غزل گفتم
شیطان شدنهایت، در این انسان، موثر بود
مستفعلن، مستفعلن، مستفعلن، زلفت...
رقصید و در ابیات این دیوان، موثر بود
یک دفتر از اشعار ناب، از خنده ات، دارم
این خنده، از آغاز، تا پایان، موثر بود
احسنت! بانو جان! مرا، شاعرترین کردی
تشویق هایت، حضرت سلطان! موثر بود
بر گریه های ابر چشمم، خنده ها کردی
گرمای لبخند تو، در باران، موثر بود
*جابر ترمک
 
 
 
جامانده
اول دی  ۱۳۹۸
 
"از معیشت، قطره‌ از دریا، نصیب ما نشد
بیست ملیون خانوار، اعلام شد، اما نشد"*
نان ما، اندازه ی یک لقمه ی کوچک، نبود
نام ما، در لیست محرومان، ولیکن، جا نشد
هی سبد، پشت سبد آمد، به سوی خانه ها
یک سبد، اما نصیب شاعر شیدا، نشد
شد، کمر خم، زیر بار نرخ بنزینِ گران
یک عصا، سهم من بیچاره ی دولّا، نشد
دست گیری، از ضعیفان، یک شعار خوب بود
رای ها دادیم، اما یاوری، پیدا نشد
تیر و ترکش، قسمت ما بود و صبری، تا ابد
جز همینها، سهم ما، از سفره ی دنیا نشد
سفره ی این انقلاب، از خون ما، رنگین شده
پای ما، در وقت خوردن، روی سفره وا نشد
بی خیال مال دنیا، قانعیم و شاکریم
درد مان این ست، ظالم، باز هم رسوا نشد
شاعریم و دل بزرگیم و از این رو، منعمیم
از معیشت، قطره‌ از دریا، نصیب ما نشد
*سام البرز واگویه های قلب مرد تنها...
ما را در سایت واگویه های قلب مرد تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8jirjirack5 بازدید : 179 تاريخ : چهارشنبه 2 بهمن 1398 ساعت: 8:56