بهمنی از شعر

ساخت وبلاگ

آرزوی سوخته
پانزدهم بهمن  ۱۳۹۷
جان دادن این شمع را، یک خانه می دید
چشمان گریان مرا، پروانه می دید
تن سوخت، دل آتش گرفت، از ماتم عشق
ای کاش، این بیهوده را، جانانه می دید
افسانه عشق
پانزدهم بهمن  ۱۳۹۷
"تا دل نشود عاشق، دیوانه نمی گردد
تا نگذرد از تن، جان، جانانه نمی گردد"*
هرکس که سر و جان را، نگذاشت سر جامی
میخانه، نخواهد دید، مستانه نمی گردد
آوارگی، یعنی عشق، هرکس نشد آواره
با دلبر جانانه، همخانه نمی گردد
مجنون نشود هرکس، جز آنکه دلی دارد
هر بی سر وپا، در عشق، افسانه نمی گردد
از چاه به کاخ مصر، یوسف برسد آخر
در چاه نیفتاده، دردانه نمی گردد
باید که شوی بلبل، تا خال رخَش بینی
هر کرکسی افسون از، این دانه نمی گردد
در دام سر زلفش، بنداز دل خود را
تا دل نشود عاشق، دیوانه نمی گردد
*مولانا
انسان نما ها
پانزدهم بهمن  ۱۳۹۷
انسان چه ‌کند، با این، خرس و سگ و میمون ها
این جامعه ی خالی، از خسرو و مجنون ها
این: قاضی و چون کفتار، آن: کاسب و چون گرگ ست
آن بوقلمون شیخ ست: سر دسته ی ملعون ها
آقای مدیر انگار، یک خر به درون دارد
هرچند چنان شیری، غریده به بیرون ها
من: خرس و تو: چون بره، او: مرغی و طاووسی ست
صد جغد نهان گشته، در باطن محزون ها
هرکس که به بالا رفت، انگار، خدا گشته
ابلیس شده حاکم، بر چهره ی مادون ها
آدم....؟ نشود پیدا، حوا....؟ شده ناپیدا
یک خاطره جا مانده، از جنت و مفتون ها
در نسل بشر دیگر، آدم نشود پیدا
کورش شده پنهان در، اسکندر مقدون ها
انگار که صد پاییز، در جان بشر خفته
زردی شده مستولی، بر چهره ی گلگون ها
آدم بچه ها، امروز، تنها، ولی در جمعند
زهر ست، که می نوشند، در شیشه ی معجونها
"جز کنج مزار، امروز، کس، دادرس کس نیست
انسان چه ‌کند، با این، خرس و سگ و میمون‌ها"*
*بیدل
تصویر عشق
پانزدهم بهمن  ۱۳۹۷
"زیباترین تصویر از عاشق، دیوانگی، در زیر باران است
پاییز و باران، محترم، اما، تنها نماد عشق، آبان است"*
من عاشقم، یک کهنه عاشق که، دارد هزاران تجربه در عشق
مانند من، هرکس شود، داند، انسان، چرا از خود گریزان است
عاشق، نمی خواهد جهانش را، حتی خودش را هم، نمی خواهد
جایی، برای غیر دلبر نیست، در سینه ای که، عشق مهمان است
آتش زده،؛ بر هستی اش عاشق، کرده حراج او، آبرویش را
وقتی خریدی عشق، می فهمی، جان نیز، یک کالای ارزان است
آدم، به سیب آدم شده، آری! همزاد آدم، سرکشی بوده
آن که، رها کرده بهشتش را.... دنبال سیب و گندم، انسان است
برخیز! راهی شو، به سوی عشق، بگذر، ز هرچه مانعت گردد
سختی ندارد راه ما، برخیز! طی مسیر عشق، آسان است
همراه، با من باش، در باران، با من بیا، تا بیکران عشق
زیباترین تصویر، از عاشق، دیوانگی، در زیر باران است
*علی صفری
نماز کامل
پانزدهم بهمن  ۱۳۹۷
آن نمازم، که به لبخند تو، باطل شده است
مطمئنم، به خدا، واصل و کامل شده است
آخرین بخش، از ایمان من است، این لبخند
روح من، موج و لب سرخ تو، ساحل شده است
من، همانم که شده، کشته به راه دل خود
و دو چشم تو، چو آهوست، وَ قاتل شده است
این؛ نه حرف دل من، این من دیوانه ی توست
هرکه دیده ست، به این مسئله، قائل شده است
من، به لبخند تو مومن شده ام، دین من ست
ای خوش آن کس، که به لبهای تو، واصل شده است
"شک ندارم، که به معراج، مرا خواهد بُرد
آن نمازم، که به لبخند تو، باطل شده است"*
*یاسر قنبرلو
عصیان
پانزدهم بهمن  ۱۳۹۷
"هرکسی عاشق شود، کارش، به عصیان می کشد
عشق، آدم های ترسو را، به میدان می کشد "*
عاشقی، بازی ندارد با کسی، در این جهان
روی هرچه، جز خودش، یک خط بطلان می کشد
ابر باران زای باغ سبز را، عشق است که
همره باد پریشان، تا بیابان می کشد
کشتی آرام خوابیده، به بندر را ببین
عشق، تا آنسوی دریا، قلب طوفان می کشد
می نهد، بر گردنت یک بند، شاید: تار مو
با همین یک تار مو، تا خط پایان می کشد
چشمه ای از عشق، سییبی بود، در باغ خدا
عشق، عصیان کرد و آدم، بار جبران می کشد
آدمی، عاشق شد و سیب خدا، افسانه بود
هرکسی، عاشق شود، کارش به عصیان می کشد
* اصغر عظیمی مهر
ایرانی
پانزدهم بهمن  ۱۳۹۷
"مفتخر هستم، که یک ایرانی ام
حیف، گشته باعث ویرانی ام"*
برتر از ،کل جهانم، جان تو!
سرگلِ دسته گل انسانی ام
اهل مشهد، یزد، تبریز و ری ام
زابلی، شیرازی یا گیلانی ام
البته، هرجا که باشد اصل من
با غریبان، لوطی و تهرانی ام
حیف که، در خارج از اشعار خود
نیست مانع، بر غم عریانی ام
نیست، پولی در بساط جیب من
با وجود این خوشم: ساسانی ام
با همین شادم، که از نسل فلان.....
فی المثل، از نسل خوب مانی ام
گشنه ام، اما میان گشنگی
مفتخر هستم، که یک ایرانی ام
*الهه خدام محمدی
هفت سنگ
پانزدهم بهمن  ۱۳۹۷
یک توپ ،کافی بود و بعدش، هفت تا سنگ
بعدش، دلی بی غصه و خالی ز نیرنگ
پرتاپ توپ و خنده های ساده و شاد
دنبال هم بودن، به دور از حمله ی جنگ
شادی ،برای بردهای کودکانه
بازنده بودن، بی هراس از طعنه و ننگ
آزاد، از هر بند و هر نامی، رفاقت
شاد و صمیمی، با صفا و خوب و یکرنگ
ما، بچه بودیم و برای شادی ما
یک توپ، کافی بود و بعدش، هفت تا سنگ
مفهوم آزادی
چهاردهم بهمن  ۱۳۹۷
"گر تو آزاد نباشی، همه دنیا قفس است
هر کجا هست، زمین تا به ثریا، قفس است"*
فکر اگر ماند، به تُنگی و گرفتارش شد
بهر ماهی، همه جا، برکه و دریا قفس است
ولی از بهر قناری، که دلش آزاد است
خانه اش، عرش خدا، ظاهرش اما قفس است
شد زمین گیر جهان، هرکه، به خود شد عاشق
سهم خودخواه، ز سرمایه ی فردا، قفس است
در پی شادی و آزادیِ از نفست باش
هی نزن ضجه، نکن ناله: خدایا قفس است....
این جهان، رحم کن و باز کن از غیب، دری
گر تو، دربند خودی، عرش معلا قفس است
نیست آزاد، کسی که، به خودش دل بسته
گر تو آزاد نباشی، همه دنیا قفس است
*فریدون مشیری
شریک قافله و ...
چهاردهم بهمن  ۱۳۹۷
"خوابند وکیلان و خرابند وزیران
بردند، به سرقت، همه سیم و زر ایران"*
مسئول، چو مهمان، به سرای وطن آمد
دادند سرانجام، همه مُلک، به مهمان
گفتند: غلامیم همه، بر در مردم
گفتیم: بفرما و نشستند، بر این خوان
با نام وکیلی و وزیری و امیری
خوردند و به ما، هیچ نماسید، از ایشان
هر روز، یکی خورد زمین، جنگل و دریا
از قدرت این هاضمه، ماتیم، وَ حیران
ما، صاحب آن خانه ی آباد، نبودیم؟
حالا، چه توان کرد، به این خانه ی ویران؟
گفتیم: که برخیز، تو که صاحب زوری
گفتند: که ساکت! که به فکرند، هم الان
از لای در خانه ی قدرت، نگهی کرد
پیری به سرا، گشت، چنان ابر بهران
هق هق زد و فرمود: امیدی به درون نیست
خوابند وکیلان و خرابند وزیران
*عارف قزوینی
اندوهگین
چهاردهم بهمن  ۱۳۹۷
"خود را، شبی در آینه دیدم، دلم گرفت
از فکر اینکه قد نکشیدم، دلم گرفت"*
دیدم که نیست، موی سیاهی به روی سر
از کودکی، به پیری رسیدم، دلم گرفت
سرگرم بازی، کرد مرا، دست روزگار
از روی نوجوانی پریدم، دلم گرفت
آقا شدم، بزرگ شدم، این مقام را...
با قیمتی گزاف خریدم، دلم گرفت
با دست خویش، رشته عشق و امید را
از دست قلب خویش، بریدم، دلم گرفت
لعنت به من! که در گذر از باغ زندگی
حالی نکرده، غنچه نچیدم، دلم گرفت
پایان روز عمر، رسیده ست، کم کمَک
خود را ، شبی در آینه دیدم، دلم گرفت
*مهدی نقبایی
غمنامه
سیزدهم بهمن  ۱۳۹۷
اندوه این سینه، غم من، صد کتاب است
مثل قناری، در قفس، حالم خراب است
این داستان عشق، حالم را گرفته
پایان هر فصلش، سراب است و سراب است
من، از تنفر پر شدم، وقتی که دیدم
هر پرسشی دارم ز دنیا، بی جواب است
هر روز، غم ها بیشتر، شادی ست کمتر
هر لحظه، سهم من، هزاران التهاب است
باید بگویم، قصه خود را، در این شعر
ظرف غم و اندوه، تنها شعر ناب است
من، صاحب دیوانی از اشعار نابم
اندوه این سینه، غم من، صد کتاب است
جهان بی عشق
سیزدهم بهمن  ۱۳۹۷
"از غم خبری نبود، اگر عشق نبود
دل بود، ولی چه سود، اگر عشق نبود"*
عاشق شده که، شده روان، جانب دشت
مرداب شمار، رود، اگر عشق نبود
خورشید، شود خموش و دلسرد، شود
آتش، بشود چو دود، اگر عشق نبود
از عشق، خدا، بنا نهاده ست جهان
می شد عدم، این وجود، اگر عشق نبود
در بستر خاک خشک، گُل، تا به ابد
بی واهمه می غنود، اگر عشق نبود
زیبایی شعرها، تمامش عشق ست
مرثیه شود، سرود، اگر عشق نبود
با این همه مدح، عشق، پر دردسر ست
از غم، خبری نبود، اگر عشق نبود
*قیصر امین پور
لب دوخته
سیزدهم بهمن  ۱۳۹۷
چون، لبم دوخته است ، آن که، دلم سوخته است...
چهره ام، مشتعل از، قلب برافروخته است
مانده ام مات، که این نوگل خندان، ز کجا...
این همه، شعبده و دلبری آموخته است؟
گیسویش، خرمنی از گندم ناب است و طلا
خرمنی، از دل آدم بچه، اندوخته است
در لبش، کندویی از شهد و عسل، کرده نهان
مانده ام، اینهمه را، بهر چه نفروخته است؟
وای، بر حال دل هرکه چو من، گشته خموش
سکته ای، عاقبت عاشق لب دوخته است
"با همه، سوزِ دل و سوزِ درون ، خاموشم
که لبم، دوخته است ، آن که، دلم سوخته است"*
*رهی معیری
شبهای دونفره
دوازدهم بهمن  ۱۳۹۷
"شبهای قشنگ جمعه ام،  عالی شد
قلبم، به هوای وصل او، خالی شد "؟
خواندیم دعا، میان مسجد، بعدش
شام من و او، دوباره باقالی شد
یک چند برش، لبو خریدیم ، لبو....
اسباب جدید جشن و خوشحالی شد
از راه رسید، گشت ارشاد، ای وای!
در کوچه، به پا، عجیب جنجالی شد
این از سر کوچه، جیم شد، دلبرکی
انگار که، قهرمان یک رالی شد
این، رفت درون ون! به جبر مامور
آن، در ته کوچه، پهن، چون قالی شد
شد، کوچه تهی زغیر، من ماندم و او
شبهای قشنگ جمعه ام ، عالی شد
تبعیدی
دوازدهم بهمن  ۱۳۹۷
"از شب چشمان تو، افتان و خیزان می روم
از نگاه سرکشَت، زار و پریشان می روم"*
در دلت، مهمان عشقت، گشته یک دنیا و من
از دلت، چون بوده ام، ناخوانده مهمان، می روم
با دلم، همراه و همدل باش، قدر یک نفس
قدر یک لبخند، بعد از آن، به قرآن! می روم
آشکار ست، این که من، عاشق ترینم در جهان
با همه دلدادگی ها، باز پنهان می روم
قلب خود را، کن چراغانی، برای رفتنم
شادمانی کن، عزیزم! دارم از آن می روم
می روم، اما بدان، این انتخاب عشق نیست
چون، تو گفتی، عاشقانه، اشک ریزان می روم
چشمهایت، آتشی سوزنده بوده، از ازل
تا ابد از عشق، چون آتش پرستان می روم
ای سیه چشمی، که خورشیدست، در چشمان تو
از شب چشمان تو، افتان و خیزان می روم
*امیرحسین نوروزی
هلو
دوازدهم بهمن  ۱۳۹۷
یه خیکوی مشنگی، که ببو بود
قیافه ش، بدتر از صدتا لولو بود
فِراری، چون که داشت (از ارث باباش)
برای دخترا، مثل هلو بود
پریسکه های فاطمی
یازدهم بهمن  ۱۳۹۷
کوثرش را که گرفتند
ضرب المثلهایش تغییر کرد
از این به بعد
علی می ماند و چاهش
****
دل و دماغ بیرون رفتن از خانه را ندارد
مردی که
پشت در نیم سوخته ی خانه اش
 زنش را غریبانه می زدند
*
آبی، که بر جسم زهرا می ریخت
آب سردی، بر پیکر آرزوهای علی بود
که می سوزاند
جگرش را
*
دستهایش، تاول می زد
وقتی، کوثرش را شبانه می شست
حسنی
یازدهم بهمن  ۱۳۹۷
حسنی که یادتون میاد، تنبل باغ و بستان
اون که رفوزه بود همش، تو دوره ی دبستان
اون که همش، تو کوزه بود، شلخته بود، همیشه
یه لنگه پا، یه سطل به دست، پاتخته بود همیشه
اون که با سوسک و موش می شد، بلای هرچی دختر
دعوا به پا می کرد همش، تو کوچه، توی دفتر
عروس و سیخ می کرد که مادر شوهرت، جفا کرد
خواهر شوهر رو سیخ می کرد: عروستون دعا کرد
خلاصه، هرچی شیطونی، بود، تو جوونیاش کرد
حالا ولی، آق حسنی، شده برا خودش مرد
مدیر شده، واسه خودش، کلاس میذاره، واس ما
انگاری که ندیدیمش، قبلاً از اینا، به مولا!
کیف سام سونت، تو دستشه، مزدا به زیر پاشه
شکم نگو.... یه تپه ی، نمی تونه دولاّ شه
شما ولی، غریبه نیستین، بذا رو راست بگم
هنوز، یه شیطونه حسن، بلای جونه، هر دم
ولی، به جای سوسک و موش، ارز و دلار، بلاشه
عروس و ول کرده، بلا، به شهرمون می پاشه
یه روز میره، سراغ ارز، یه روز، سراغ گندم
با پول مفتی که داره، میفته جون مردم
سر بسته گفتم،  دلیل مشکلمون و الان
حسنی که یادتون میاد، تنبل باغ و بستان
زیباترین
دهم بهمن  ۱۳۹۷
"هیچ کس، غیر تو، در باور من، زیبا نیست
موشکافی نکنم.....مثل تو، در دنیا نیست"*
گشته ام، در همه ی عالم و آدم، پیِ تو
که مگر، مثل تو پیدا بشود..... اما نیست
و تو، دنبال یک،ی مثل من، عاشق، هرگز...
پرسه در شهر نزن، مثل منی، اینجا نیست
من، پر از عشقم و پر مهر، خدا می داند
گرچه، در ظاهرم از عشق، ردی پیدا نیست
آن قدر، عشق، در این سینه، دپو کردم که....
مطمئنم، که کسی، مثل دلم شیدا نیست
چشم دل، محو رخ توست، بپرس از حالم
هی نپرس از چه، دو چشم سر من، دریا نیست
چشم من، خشک شد از بس، زده زل، بر رخ تو
آب، در خشکی این چشمِ شده رسوا نیست
هیچکس، مثل من از عشق، نشد دیوانه
هیچکس، مثل من اینگونه، تک و تنها نیست
باورش، سخت شده، من، به تو وابسته شدم
هیچ کس، غیر تو، در باور من، زیبا نیست
*شها
زائر یا مسافر
دهم بهمن  ۱۳۹۷
زائر، توی مشهد باشه، دیگه یه زائر نیست
حتی، میون صحن باشه، جز مسافر نیست
این شهر هم، مثل تموم شهرای عالم
هرکی مسافرنیست، شهرونده، مجاور نیست
مونده فقط، تغییر رسم شاعری اینجا
دستور بیاد: آئینی هرکی گفته، شاعر نیست
ما، زائریم و ما مجاور، هرچی بد باشیم
ایمون، به ریش و چادر و اسباب ظاهر نیست
از قول ما، با شهردار، این رو بگین لطفاً:
اینجا حرم هم داره، تنها کافه دایر نیست
اینجا، فقط شیشلیک و پارک ملت و موزه
شاندیز سرسبز و کلات و ارگ نادر نیست
پایتخت، تو دنیای اسلامه، الان مشهد
پایتخت غرب وحشی و یک شهر کافر نیست
هیچکی، تو شهرداری نمیدونه؟ نمی فهمه....
مشهد، یه روح معنوی داره، ظواهر نیست؟
باشه، قبوله، زائرامونم، مسافر شن
نستالوژیِ دکه ی زائر، به خاطر نیست؟
یک عمر، اینها، دکه ی زائر بودن اما.....
شورای شهر ما میگه: این، مال زائر نیست
ساده بیا
نهم بهمن  ۱۳۹۷
بی آنکه، دلبری کنی از این و آن، بیا
ای ماه! شب شده ست، در این آسمان بیا
تاریک تر، ز بخت من، اصلاً جهان ندید
در این شب سیاه، چو ماه جهان بیا
در دیده ام، هزار هزاران ستاره اشک
دارم برای عشق، به این کهکشان بیا
من: آفتاب بر لب بامم، تو: ماه شب
لطفی کن و به خانه ی این نیمه جان بیا
از عشق، گفته ام، غزلی تازه.... شعرِ تر
تا بشنوی غزل، خودت از این زبان، بیا
ابرو کمان من! به خدا! خسته شد دلم
بی ناز و بی ادا، سوی این قد کمان بیا
"ایمان خلق و صبرِ مرا، امتحان مکن
بی آنکه، دلبری کنی از این و آن، بیا"*
*فاضل نظری
راه رو
نهم بهمن  ۱۳۹۷
"اگر چون رود می خواهد، که با دریا بیامیزد
بگو، چون چشمه بر زانو، گذارد دست و برخیزد"*
میان کوه های سخت و خاک نرم بستانها
خودش باشد، از اینکه رنگ از آن گیرد، بپرهیزد
هزاران مشکل است و مرد، عاشق با همه دنیا.....
نه! با نفس خودش باید، که در هر لحظه بستیزد
فقط یک شرط دارد راه عشق و عاشقی: رفتن
فقط کافی ست ،عاشق از وجود خویش، بگریزد
اگر دنیا به او فرمان، دهد که یک نفس بنشین
به گوش دل، بگوید راز عشق و دل، برانگیزد
به پای دل، تواند مرد عاشق، طی کند هر ره
نترسد، گر عرق از چهره یا که، آبرو ریزد
بگو از قول من، با عاشق صادق، که راهی شو
اگر چون رود می خواهد، که با دریا بیامیزد
*فاضل نظری
وعده
هشتم بهمن  ۱۳۹۷
سرمای برف و گرمی لبهای داغت
برف سفید و زلف رنگ پرکلاغت
باشد برو، اما بدان یک روز، یک شب
با بوسه هایی تازه، می آیم سراغت
آشفتگی
هشتم بهمن  ۱۳۹۷
"چنان آشفته ام کردی، که ابراهیم بت ها را
به حدی دوستت دارم، که دنیا دوست، دنیا را"*
نمی دانم، صحیح است این، که می گویم، ولیکن تو...
چنانم کرده ای که کرده آن یوسف،  زلیخا را
مرا، مجنون خود کردی، مرا افسانه خواهی کرد
و از رو، برده ای بانوی من، مجنون و  لیلا را
تو را، بر کوه قلب خود، کشیدم با سر ناخن
که فرهادم وَ شیرینی و می بیند جهان، ما را
همه افسانه های این جهان را، زیر و رو کرده
معمای نگاه تو، خودت، حل کن معما را
چه داری در نگاه خود، که من را زیر و رو کردی
به آتش می کشی با هر، نگاهت جان شیدا را
منی، که چون بتی سنگی، غرورم شد مثَل، حالا..
چنان آشفته ام کردی، که ابراهیم بت ها را
*محمد سعید شاد
لحظه ی شهود
هشتم بهمن  ۱۳۹۷
فقط یک لحظه فهمیدم، که خیلی دوستت دارم
و بعدش، گیج این عشقم، اسیر قلب تبدارم
اگر حلاج، چون می گفت، من حقم، سر دارست
منی، که گفته ام دور از تو هستم، از چه بردارم؟
پی یک رد پا از عشق، دور خویش، می گردم
نه انگار آدمم، انگار، روح سرد پرگارم
سرودم شعرها، در هریکی، رازی بیان کردم
مرا، رسوای مردم می کند، یک روز، اشعارم
تو، با چشمان خود از من، گرفتی راحت من را
و من، دنیای دردم را، به چشمانت بدهکارم
"چه شد در من؟ نمی دانم، فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظه فهمیدم، که خیلی دوستت دارم"*
*نجمه زارع
بدنام
هشتم بهمن  ۱۳۹۷
چون قصه‌ها، مرگ مرا، نیرنگ می‌دانند
یک مرد، با قلبی، ز جنس سنگ می دانند
با مردم دنیا، ندارم سازشی، من را...
با خویشتن هم، دائما در جنگ می دانند
اشعار من، وقتی ملاک مردم دنیاست
من را، یکی بی درد و شوخ و شنگ، می دانند
حال مرا، مردم نمی فهمند، دردم را...
افسرده های خسته و دلتنگ، می دانند
آنها، که مثل من، تمام عمر را، یکسر
خوردند، چوب دانش و فرهنگ، می دانند
"کنج قفس، می‌میرم و این خلق بازرگان
چون قصه‌ها، مرگ مرا، نیرنگ می‌دانند"*
*فاضل نظری
طلوع جاودان
هشتم بهمن  ۱۳۹۷
"طلوع می کنی، از مغرب جهان  دلم
سپیده می شود انگار ، آسمان  دلم"*
دوباره، ماه جمال تو، می شود پیدا
در این سیاهی دنیا، به کهکشان دلم
چه ماه روشنی! به به! چه چشم زیبایی!
که روشن است، به نور شما، جهان دلم
دلم، فدای دو چشم تو، چشمک نازت
که سوسویش، شده امید و آرمان دلم
رها کن، آن شب زلف سیاه را، بر رخ
که رفته، طاقت من، طاقت و توان دلم
بریز، ابر دو گیسو، به روی ابروی خود
که خنجری ست، دو ابروت، در میان دلم
خبر ،رسیده که امشب، به فکر من هستی
طلوع می کنی، از مغرب جهان  دلم
*سیما اسعدی
ترس عاشقانه
هفتم بهمن  ۱۳۹۷
ترسم ،صدای پرپرم، از خواب بیدارش کند
یا بوسه های سرد من، بیمار و تبدارش کند
از یک طرف، می ترسم از، بیماری اش، از آن طرف...
هرشب دعا دارم، خدا، من را پرستارش کند
یک شب، در اوج تب مرا، بوسید و من، داغم از آن
ای کاش، آن یک بوسه را، صدبار تکرارش کند
گویند، در هر بوسه ای، صدها گناه ست و خطا
یارب! ثوابش کن، که او، تکرار و بسیارش کند
دارم، هوای بوسه ای و می خرم، با جان خود
آن گل، مرا، با بوسه اش، هردم بدهکارش کند
من، باغبانی خسته ام، در باغ عشق و جز دلم....
حتی صبا، هرگز مبادا آنکه، تیمارش کند
"پروانه! امشب پر مزن، اندر حریم یار من
شاید، صدای پرپرت، از خواب بیدارش کند"*
*فائز دشتستانی
سفر
هفتم بهمن  ۱۳۹۷
"سفر، بهانه ی دیدار و آشنایی ماست
از این به بعد، سفر، مقصدِ نهایی ماست "*
کنار هم، برویم و کنار هم، باشیم
سفر؟ نه! عشق، دلیل و مسیر غایی ماست
دو رود، مثل همیم، از قبیله ی عشقیم
سکون: شروع غم و مرگ ما: جدایی ماست
به سوی برکه ی عشق و صفا، سفر کردیم
سفر، رفیق شفیقِ دل هوایی ماست
هوای دیدن هم، یار هم شدن، آری!
دلی، که وقف تو شد، هدیه ی خدایی ماست
خدا، به ما، به جز از عشق، هدیه ای داده؟
نه! قلب عاشق ما، اوج بی نوایی ماست
بیا، رفیق سفر باش و همره قلبم
سفر، بهانه ی دیدار و آشنایی ماست
*فاضل نظری
چرا می روی
هفتم بهمن  ۱۳۹۷
"از پیشِ چشمِ خیسِ من، مست و خرامان می روی
ای گل همه اندام تو! ای سروِ بستان! می روی؟"*
باشد ، برو، بی من برو، خوش باش، من را ترک کن
اما بدان، از پیش یک، مجنونِ حیران می روی
من، کوچه های عشق را، بعد از تو، جارو می کنم
یک روز، می آیی یقین، هرچند، الان می روی
گل، حال یک پروانه را، کی درک خواهد کرد؟ کی؟
همراه، با باد صبا، از این گلستان می روی
حوای من! من آدمم، در خاکدان زندگی...
من را، رها کردی چرا، همراه شیطان می روی؟
بی سیب، من را در جهان، تنها رها کن، عشق من!
ای زلف تو، یک خرمن گندم، چه آسان می روی
بی وسوسه، در این جهان، من ماندم و یک چشم، غم
از پیشِ چشمِ خیسِ من، مست و خرامان می روی
*داوود نادعلی
روز مبادا
ششم بهمن  ۱۳۹۷
"یک روز، اگر آن چه نباید، بشود چه؟
همچون من اگر، فالِ تو هم، بد بشود چه؟"*
یک بار، دلت رفت، به یغمای نگاهی
این حادثه ی خوب، مجدد بشود چه؟
آنکس، که دلت، گیر به چشمش شده، ناگاه
همراه یکی، راهی مشهد بشود چه؟
بی رحم شود، سنگ دلی، پیشه کند باز
از روی دل عاشق تو، رد بشود چه؟
دنیا، همه اش مانع وصل تو و عشقت....
دنیا، همه ی خوب و بدش، سد بشود چه؟
صد توبه، از این گفته ی ناجور ،ولیکن.....
یک روز، اگر آن چه نباید، بشود چه؟
*حسین بیگی نیا
گرانی
پنجم بهمن  ۱۳۹۷
بلای کشور ایران، گرانی
وبای جان محرومان، گرانی
رفیق پولداران و رئیسان
گرفته از گدایان، جان، گرانی
بدون دعوت آمد، سوی ما و....
شده، در خانه ها مهمان، گرانی
گدا گشتند، مردم، از زن و مرد
خداوندا! شده سلطان، گرانی
ندارد دین، کسی که گشنه مانده
حدیث ست و شده شیطان، گرانی
خداوندا! به ما هم، رحمتی کن
ببر، از کشور ایران، گرانی
انتظار
پنجم بهمن  ۱۳۹۷
از جمعه های بی شما، تا کی بنالم؟
پر گشته، از هجران تو، هر روز سالم
نوری تو و در پشت ابری، رسمش این نیست
عِلمی تو و من، مملو از، صدها سوالم
تاریخ، یعنی: سالهای غیبت تو
تقویم، یعنی: روز شب، افسرده حالم
ظاهر، ولی غائب، کجایی، نور مطلق؟
ای غائب حاضر! نمی افتی به فالم؟
ابری برایم، ابر رحمت! بارشت کو؟
درگیر هجران تو، در این خشکسالم
رویت، شده مخفی و لطفت، گشته ظاهر
از جمعه های بی شما، تا کی بنالم؟
کندوی عسل
پنجم بهمن  ۱۳۹۷
"گرچه گاهی، حال من، مانند گیسوهای توست
چشمه ی آرامشم، پایین ابروهای توست"*
ماه هستی، یا ستاره؟ چشمکت، دل می برد
یک جهان، درگیر با چشمان و سوسوهای توست
جینگ، جینگ یک النگو، برده عقل و هوش من
این چنین، دلبر شدن، کار النگوهای توست
شیر بودم، در تمام عمر و صیدم کرده ای
صید، کار دائم چشم چو آهوهای توست
در لبان خود، عسل داری مگر؟ شیرین لبم!
آرزویم، بوسه ای، بر شهد کندوهای توست
آبشاری، از طلا، چشمی ندیده در جهان
جز دو چشم من، که محو دوشت و موهای توست
بخت من، مشکی تر از چشم تو شد، بیچاره من
گرچه، گاهی، حال من، مانند گیسوهای توست
*رضا نیکوکار
عکسی برای بابا
 پنجم بهمن  ۱۳۹۷
یک ژست خوب دخترانه، مثل مامان
لبخند هایی پر ترانه، مثل مامان
یک عکس، با یک دوربین کهنه، ژستش؟...
با زلف افشان، روی شانه، مثل مامان
بابا، ندیده روی من را، تا به الان
آخ جان! دارم یک بهانه.... مثل مامان
با....با...؟ فقط، یک عکس خندان بوده عمری
در قاب چوبی، کنج خانه، مثل مامان.....
هر روز، می بوسم، دو چشمش را و گاهی...
هم، صورتش را مخفیانه، مثل مامان
بابا، کجایی؟ در بهشتی؟ خوش به حالت!
می جویم از تو، یک نشانه، مثل مامان
باید، بگیرم عکس، تا من را ببینی
با ژست خوب دخترانه، مثل مامان
خزان مانا
چهارم بهمن  ۱۳۹۷
"پاییز.... نه! نرفته و آسان نمی رود
از آسمان چشم تو، باران نمی رود"*
پائیز، عاشق ست، شبیه خودم، خودت
این پا شکسته، تا خط پایان، نمی رود
گفتم، خودت.... به جان تو سوگند! یاد تو....
از خاطرم، به عشق! به قرآن! نمی رود
یادش بخیر! من، تو و پاییز و برگ زرد
آن خاطرات، از دل و از جان نمی رود
مهمان سینه است، غم خاطرات تو
ویران شده ست، خانه و مهمان، نمی رود
داغت، نشسته در دل من، داغ از غمم
دلسوخته، که سوی زمستان نمی رود
یک روز، من، بهارترین بودم و ببین
حالا، خزان، ز جان بهاران نمی رود
آوار زرد غصه، دلم را گرفته است
پاییز.... نه! نرفته و آسان نمی رود
*ر.عمران
سینوس عشق
چهارم بهمن  ۱۳۹۷
"گاهی، شرار شرم و گاهی، شور شیدایی ست
این آتش، از هر سر، که بر خیزد، تماشایی ست"*
از عشق می گویم، همین آتشفشان درد
آتشفشانی که، تمامش، شور و شیدایی ست
این بهترین، این شعله ای، از حضرت دادار
این که، به چشم خلق، یک بدنام هرجایی ست
هرکس، که عاشق شد، خدایی می شود آخر
آخر، زمینی نیست ،عشق ما و بالایی ست
دیروز و امروزش، ندارد معنی و ارزش
عاشق، به فکر وصل، در آغوش فردایی ست
بگذار، تا راحت، بگویم قصه ی خود را
من، فکر و ذکرم، اینکه تو، یک روز می آیی ست
هر چیز، غیر از این سرودم، قصه ای دارد
گاهی، شرار شرم و گاهی، شور شیدایی ست
*فاضل نظری
گنج نامه
چهارم بهمن  ۱۳۹۷
"گيسوانت را بياور، شانه، پيدا مى شود
بغض دارى؟شانه ى مردانه، پيدا مى شود"*
خنده های تو، چه شیرین است، لبخندی بزن
مثل من، فرهادی، در افسانه، پیدا می شود
خانه ات آباد! از من رو نگردان، صبر کن
گنج ها، در قلب این ویرانه، پیدا می شود
دل، ز دستم رفته، آهو چشم من! صید تو ام
جز تو، صیادی چنین مستانه، پیدا می شود؟
چاره ای، جز صید تو بودن، ندارد قلب من
زلف تو، دام است و خالِ دانه پیدا می شود
من، پرستوی تو هستم، تو، گل عشق منی
مثل من، یک بلبل دیوانه، پیدا می شود؟
گوشه ای، از باغ آغوش پر از مهر شما
از برای، این پرستو، لانه پیدا می شود؟
دست های من، چه کم از باد دارد؟ عشق من!
گيسوانت را بياور، شانه پيدا مى شود
*حامد عسگرى
دزد دانا
سوم بهمن  ۱۳۹۷
دزد دانا، در کنارت، دزد گویان می دود
آری! این شیطان صفت، در جلد انسان می دود
می دهد، گندم نشانت، تا پی اش راهی شوی
خوب می داند، که انسان، در پی نان می دود
می نشیند، روی منبر، با لباس دین و شرع
با لباس دین حق، این نامسلمان می دود
گاه، علامه ست، گاهی دکتر و گاهی مدیر
گاه، در راه خدا، گه راه شیطان می دود
هم نشین و محرم رازت شود، دشمن، شبی
روز بعدش، آگه از اسرار پنهان، می دود
نیست، در دنیا، رفیقی جز خدای مهربان
هرکسی، یار خدایش نیست، حیران می دود
شیر، بی نیروی عشق حق، شود چون بره ای
آهوی این دشت، چون یک شیر غران می دود
"کم، فریب هم زبانی های مردم را، بخور
دزد دانا، در کنارت، دزد گویان می دود"*
*سعید صاحب علم
پایانِ نامه
سوم بهمن  ۱۳۹۷
"انتهای یک شب برفی، کسی جان می دهد
مرگ، می آید، به این غم نامه، پایان می دهد"*
آخرش، در یک شب تاریک، یا یک روز سرد
ساقی، جام مرگ را هم، دست انسان می دهد
دست این تقدیر، این پیر فسونگر، در جهان
کوهی از اندوه را، با لقمه ای نان می دهد
نان بی منت، به ما، کی داده دست روزگار؟
نان ما بیچارگان را، دست سلطان می دهد
این خدای مهربان، با ما، گمانم دشمن است
آدمی، یک دانه گندم خورد و تاوان می دهد
سیب یا گندم، چه ارزش داشت، در پیش خدا؟
که بشر، جان عزیزش را، به جبران می دهد
ابتدای روز گرم خلقت آمد، آدمی
انتهای یک شب برفی، کسی جان می دهد
*مرضیه فریدونی
نسیم و شقایق
سوم بهمن  ۱۳۹۷
"نسیمی، در مسیرش می کشد، ناز شقایق را
و با نرمی، نوازش می کند، ساز شقایق را"*
شقایق، قصه از عشقش، برای باد می گوید
و فردا، شهر می فهمد ، غم و راز شقایق را
نسیم، از باغ خواهد برد، تا هر کوچه ی این شهر
طنین درد عاشق را و آواز شقایق را
دلش را، این نسیم بی سر وپا، داده دست گل
جهان، در باد می بینند، اعجاز شقایق را
نسیم، عاشق شده انگار، می آید سر موقع
و می بوس،د به ترفندی، لب باز شقایق را
یقین دارم، که در صبحی، پر از نور و پر از شادی
جها،ن با باد خواهد دید، پرواز شقایق را
شقایق، عاشقانه جان، به پای باد، خواهد داد
نسیمی، در مسیرش می کشد، ناز  شقایق را
*وحیدرشیدی
عشق قدیمی
سوم بهمن  ۱۳۹۷
"سلام! ای عشق دیروزی! منم، آن رفته از یادی...
که روزی، چشمهایم را،به دنیایی نمی دادی"*
منم، در بند عشق تو، که در راه وصال تو
گذشت از زندگی، از دوستان، حتی از آزادی
و تو، آن دلربایی که، دلم را، برده ای، آن سان...
که غم، یعنی غم عشقت، برای من، شده شادی
به شیرینی لبخندت، دلم، مجنون شده، لیلا!
و شد تقدیر من، بعد از تو، مجنونی و فرهادی
سکوت مطلقم در ظاهر و آرام و بی دردم
ولی، در سینه ام دارم، به قدر کوه، فریادی
بیا و بشنو از من راز غمهای جهانم را
که دار،م در دل ویرانه ام، یک دشت، آبادی
مرا، ویران نکن با اخمت و من را، مران از خود
تو که، یک خنده ی من را، به دنیایی نمی دادی
*محمد رضا نظری
معجزه ی آمین تو
سوم بهمن  ۱۳۹۷
"آمدی...معجزه ای بود، مداوا شدنم
گم شدن، در خودم و پیش تو، پیدا شدنم"*
گریه و مرد؟ محال است، محال است، محال
تو چه کردی، که شدی، باعث دریا شدنم؟
باعث حیرت شهر است، چنین بی تابی
باورش نیست، چنین واله و شیدا شدنم
من، همانم، که کسی، راه به قلبم نبرَد؟
نه! دلم را ببر، آماده ی یغما شدنم
زیر پای تو، در این کوچه، فتاده ست دلم
دست تو باید و امداد تو، تا پا شدنم
چیست، در عمق نگاه تو، که دل را برده؟
عاشق چشمت و درگیر معما شدنم
در تب عشق، تنم، کوره ی سوزانی بود
آمدی...معجزه ای بود، مداوا شدنم
*نجمه سادات سیدی
گناه عشق
سوم بهمن  ۱۳۹۷
"به نستعلیق قرآن می سپارم، اشتباهم را"*
به دست ایزد دانا، تو را، یعنی که ماهم را
صراط المستقیم زندگی را، بعد دیدارت
ز خاطر برده، کج کردم، به سوی عشق راهم را
نه ،سیبی می کشم دندان و۹ نه، یک دانه ی گندم
به خرمای لبت آغاز کردم، من گناهم را
تو زیباتر ز هر لیلا و شیرین و زلیخایی
من فرهادِ مجنون می کَنم، با دست چاهم را
گدایی بر در شاهان دنیا، ذلت است، آری!
و استثنا نمود عشق این، گدایی را و شاهم را
عزیز مصر قلب من، تویی و من گدای تو
به دستت بسته ام، از اول قصه، نگاهم را
نوشتم بسم رب العشق، گفتی: اشتباه ست این
به نستعلیق قرآن می سپارم، اشتباهم را
*هوشنگ ابتهاج
اشغالگر
دوم بهمن  ۱۳۹۷
به اشغالت در آوردی، دل من، این فلسطین را
گرفتی از دل مجنون، غم لیلای شیرین را
تو، آن تهمینه هستی که، گرفت از رستم دستان
دل و دین را و رخشش را، سپر، گرز و تبرزین را
چه گویم، از تو و چشم سیاه کافرت آخر؟
که محراب دو ابرویت، گرفته از جهان، دین را
دو زلفت را رها کردی، میان باد و می رقصد
به هم زد، رقص زلفت، رسم دینداری و آیین را
بکش، آن روسری را بر، سر زلفت که می ترسم..
خدا، پایین بیاید تا، ببوسد زلف مشکین را
نمی دانم، تو را می خواهم آخر، یا دل خود را؟
و می دانم، که می خواهی، تو هم آن را و هم این را
"تو مثل قوم صهیونی، که با آن چشم زیتونی ...
به اشغالت در آوردی، دل من، این فلسطین را"*
*کاظم بهمنی
هیس!
اول بهمن  ۱۳۹۷
"از نرگس مستانه ی بیمار، مگو
از چشم بگو، غزال تب دار، مگو"*
هرچند، که شهر، باخبر شد ز غمم
ازگریه و از تکیه به دیوار، مگو
من، یوسفم و اسیر زندان، دیگر...
از چاه و برادران و بازار مگو
هرکس که رسید، گرگ خونخواری بود
من، یار ندیده ام،تو از یار مگو
دل، زخمی تیر لطف دلدار شده
از لطف دو چشم ناز دلدار، مگو
این چشم، مرا نموده دیوانه ی خود
از نرگس مستانه ی بیمار، مگو
*آرزو آذری فر
گواه شیشه ای
اول بهمن  ۱۳۹۷
دلم را برده چشمان تو، مدت هاست، مدت هاست
نشستن، پای چشمان پر از ناز شما، زیباست
نمی دانم، که می دانی ،چه کرده چشم مست تو؟
پس از آنکه تو را دیدم، شب و روزم، به واویلاست
دو چشمت، حمله کرده سوی قلبی، بی کس و تنها
و بازنده، در این جنگ است، آنکه بی کس و تنهاست
دو چشمت، آبی دریا و چشمان سیاه من...
به شوق آبی چشمان زیبای تو، چون دریاست
شبیه جذر و مد آب دریا، اشک چشمانم
به هر، بالا و پایین رفتن پلک تو، در غوغاست
خروش اشکهایم را، ندیدی، چشم خود بستی
گواهم، چشم  آیینه ست، چشمانی که نامیراست
"تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من
خودش، از گریه ام فهمید، مدت هاست، مدت هاست"*
*فاضل نظری واگویه های قلب مرد تنها...
ما را در سایت واگویه های قلب مرد تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8jirjirack5 بازدید : 156 تاريخ : دوشنبه 22 بهمن 1397 ساعت: 21:06