خداحافظ تابستان

ساخت وبلاگ

برایم زمان بگذار

سی و یکم شهریور ۱۳۹۷

 

"مرا نگاه کن و جای من خزان بگذار

مرا به تلخ ترین فصل داستان بگذار"*

فدای چشم سیاه تو جان ناچیزم

دوباره تیر نگاهی در این کمان بگذار

بزن به تیر نگاهت دل مرا لطفا

و رد پا به روی این دل جوان بگذار

دو خنجری که به بالای چشم خود داری

تکان بده و ردی روی عمق جان بگذار

برای کشتن من نقشه ای بکش امشب

برای عاشق ناچیز هم زمان بگذار

و باز در ته این قصه شو پرستارم

به دست ناز خودت لقمه در دهان بگذار

بهار باش و مرا سبز سبز کن بانو

مرا نگاه کن و جای من خزان بگذار

*رضا اسم خانی

 

 

 

اول مهر

سی و یکم شهریور ۱۳۹۷

 

"دوباره صبح فردا اول مهر

دوباره شور وغوغا اول مهر"*

ز تابستان نفهمیدیم چیزی

رسید از راه آقا! اول مهر

غم درس و غم مشق دبستان

و تحقیق دانشگا! اول مهر

-نگو ایراد داره بیت بالا

که برده هوش من را اول مهر-

دوباره جیغ مادر در سر صبح

که برخیزید ازجا اول مهر

خدایا رحم کن امسال بر ما

و یا بر جیب بابا اول مهر

کتاب و کیف نرخش رفته بالا

شده دولّا و پنلا اول مهر

شبیه برگ پاییزی شده زرد

رخ بابا رخ ما اول مهر

همین دیروز اینجا بود خرداد

دوباره صبح فردا اول مهر

*سعید مسگرپور

 

 

غم بزرگ

سی ام شهریور ۱۳۹۷

 

ای وای! از فرزند زهرا سر ربودند

از دست او انگشت و انگشتر ربودند

ای کاش می شد کور، چشم دهر وقتی

از دحتران مرتضی معجر ربودند

 

 

 

بیا مادر

بیست و نهم شهریور ۱۳۹۷

 

مادر! بیا در کربلا، زینب پریشان است

جسم حسینت، روی خاک دشت، عریان است

مادر! بیا! اینجا شبیه کوچه، پرنامرد

اینجا، شبیه خانه ی ما، خیمه سوزان است

گهواره ی ششماهه ی مهپاره ای، خالی

یک مادر بیچاره و بی شیر، گریان است

اینجا، علی صد پاره، اینجا، یک علی بی سر

حتی خدا، بر ماتم ما، اشک ریزان  است

هر گوشه ی صحرا، یکی از ماست، روی خاک

دشت بلا، پر از عزیزان، از شهیدان است

بهر رضای حق، حسینت را، فدا کردند

این دشت، پر از مومنان نا مسلمان است

گم شد در این صحرا، عزیز قلب فرزندت

دنبال او، زینب، در این صحرا پریشان است

 

 

لبهای پاره

بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۷

 

دیدم لبت را درد گوشم شد فراموشم

لبهای تو، پاره ترست از هر دو تا گوشم

با صورتی نیلی، قدی خم، پای خون آلود....

با باری از درد یتیمی بر سر دوشم....

می خواستم یک شب بخوابم بین آغوشت

اما سر پر خون تو آمد در آغوشم

وقت سفر از کربلا دیدم که عریانی....

بر خاکها، از غصه ات امشب کفن پوشم

ای قاری قرآن به روی نی، میان طشت

خاموشی ات دراین خرابه کرده خاموشم

خاکستر و خون روی ریشت بود و در آن بین

دیدم لبت را، درد گوشم شد فراموشم

 

 

 

اتفاق تازه

بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۷

 

"یک اتفاق تازه مرا بی قرار کرد

باید نشست و یک غزل تازه کار کرد "*

باید به شعر حرف دل خویش را نوشت

فکری به حال این دل چشم انتظار کرد

از صبر خسته ایم، به چشمان تو قسم

صبر از دلم گریخت، قرارم فرار کرد

حلاج بوده ام من و نامردِ روزگار

چون گفتم از تو شعر،سرم را به دار کرد

ای مهربان به سوی دل من نگاه کن

باید به چشم هات غمم را مهار کرد

دیشب به خوابم آمدی بانوی مهربان

این تفاق تازه مرا بی قرار کرد

*علی فردوسی

 

 

 

 

دختر بابایی

بیست و ششم شهریور ۱۳۹۷

 

ای کاش می شد می شدم یک لحظه مهمانت

می دید چشمانم دوباره روی خندانت

برگرد باباجان مرا پیش خودت بنشان

جان رقیه گردد ای بابا به قربانت

از آتش خیمه گرفته دامنم آتش

برگرد و بنشان دخترت را روی دامانت

دیشب، سر من را نوازش کردی و امشب

سر می نهد بر خاک صحرا، طفل نالانت

هر جای این صحرا، چرا بوی تو را دارد؟

اسبان چه کردند،ای پدر با جسم بی جانت

در دشت پر دشمن، پس از آنکه سفر کردی

یک عمه ماند و دشمنان و جمع طفلانت

بابا، برادرها، عموها، نیستند امشب

بی مرد، می ترسند فرزندان گریانت

بر گوشهای پاره و روی کبود ما

خالی ست جای بوسهای پر ز درمانت

امشب، برایم، قاتلانت آب آوردند

آتش گرفتم، ازغم لبهای عطشانت

هرچند می دانم، تو راکشتند نامردان

ای کاش، می شد می شدم یک لحظه مهمانت

 

 

 

 

قربانی

بیست و ششم شهریور ۱۳۹۷

 

بگذار بی بهانه ای قربانی ات کنند

خنده به غربتت، به پریشانی ات کنند

رنگین کمان عشق جهانگیر می شود

عاشق شو و نترس که بارانی ات کنند

شاعر شو و نترس از این غربت بزرگ

عاقل نشو که بی غزلت فانی ات کنند

بیرون بریز حرف دلت را که واژه ها

بر روی بوم شعر چنان مانی ات کنند

رسم زمانه است غریبند عاشقان

هرگز مخواه که شمع به مهمانی ات کنند

از این بترس که یک شب غریبه ها

دعوت به جشنهای غزلخوانی ات کنند

"آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند"*

*فاضل نظری

 

 

دختر چوپان

بیست و پنجم شهریور ۱۳۹۷

 

"شبان گیس بلند عشیره پدری

فدای نی لبکت گله گله حور و پری"*

فدای آن حرکات ظریف انگشتت

که خوب قلب مرا می بری به در بدری

هزار پیچ سر زلف خویش را واکن

شروع کن به تکان دادن و به عشوه گری

دو زلف تیره ی تو زسر روسری تا کی؟

سیاه شب شده درگیر رشته های زری

تو از تمام خدایان رومی و یونان

تو از خدای خدایان آسمانی سری

تو خالق غزلی از تو شور می ریزد

گلوله ی نمکی کوه شور و پر شرری

میان دشت بیا گرگ گله ی من باش

شبان گیس بلند عشیره پدری

*مجید آژ

 

 

 

 

بی تاب

بیست و پنجم شهریور ۱۳۹۷

 

"بی تابم و دلخسته تر  از آه شبانگاه

دارد به کجا می بردم این غم جانکاه "*

چشمان مرا بسته جهانی که در آنم

من بی خبرم راه کدام است، کجا چاه

چون گله ای دنباله روی نی لبکیم و

با ساز خودش برده مرا بخت به بیراه

بر کوه غم و درد کشم ناله ی جانسوز

شاید شود آن ماه از این گمشده آگاه

بیچاره پلنگی که منم بر سر این کوه

در حسرت یک بوسه به سیمای تو ای ماه

بگذار ببوسم لبت و بعد بمیرم

بی تابم و دلخسته تر  از آه شبانگاه

*حنظله ربانی

 

 

تشنه ی احساس

بیست و پنجم شهریور ۱۳۹۷

 

"کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت ؟

که تشنه مانده دلم در هوای زمزمه هایت"*

مرا به چشمه ی لبهای سرخ خود بنشان

و بشنو از لب من قصه های جور و جفایت

مرا که رام تو بودم اسیر غصه نمودی

الهی.... لعنت و نفرین؟ نه! جان من به فدایت

الهی مهر و محبت به جای جور و جفاها

بیاید از سویت ای شاه من به سوی گدایت

بیا و مثل همان روزگار خوب جوانی

کنار من بنشین و بگو ز مهر و وفایت

کویر قلب مرا بارش صفای تو باید

کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت ؟

*حسین منزوی

 

 

 

 

اشتباه

بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۷

 

"آرزویم بود و با خلقی بیانش کرده‌ام

وای بر من! آرزوی دیگرانش کرده‌ام"*

راز مخفی در نگاهم بود از روز نخست

مشت خود را باز و رازم را عیانش کرده ام

من خودم او را پس از باران تند اشکها

فاش پیش خلق، چون رنگین کمانش کرده ام

با همه غیرت که دارم، نام خوبش را خودم

در غزل آورده و فاش جهانش کرده ام

وای بر من! این غزل را هرکسی می خواند و

من به دست خویشتن ورد زبانش کرده ام

شاعری هم کار دستم داد در پابان کار

آرزویم بود و با خلقی بیانش کرده‌ام

*‌سجاد سامانی

 

 

 

بوسه ی آخر

بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۷

 

"خواستم بوسه گرم از لب گلگون ببرم 

حال بايد جگر داغ و دل خون ببرم"*

کو لب و کو سر نورانی تو؟ کوثر من!

قصه غصه خود را به کجا؟ چون ببرم؟

بر رگ سرخ گلوی تو.... لب خواهر تو

وای اگر جان ز چنین مهلکه بیرون ببرم

بعد تو.... بر لب من خنده؟ خدا دور کند

با دو چشم آبرو از دجله و کارون ببرم

می روم جانب دشمن، به سخنرانی خود

قصه ات را همه جا با دل محزون ببرم

عمری با دیدن تو خنده به لبهام نشست

حال بايد جگر داغ و دل خون ببرم

*فاضل نظری

 

 

 

 

تکراری

بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۷

 

دروغ تزندگی یک دروغ تکراری ست

واقعیت؟ نه بلکه سرکاری ست

ثانیه ثانیه سقط شده ایم

ثانیه ثانیه عزاداری ست

تپه تپه تمام زندگی مان

گشته آباد و جمله گلکاری ست

هرکه پابند زندگانی شد

مثل اسبی که بسته ی گاری ست

اولش گل نشانمان دادند

آخر قصه مان ولی خواری ست

سگ دو عمری زدیم ددر دنیا

آنچه که سهم ماست، بیگاری ست

هی دویدیم و اول راهیم

چرخ گردون؟ نه چرخ عصاری ست

قیمت خاکدان مان یک سیب

علت زندگی گنه کاری ست

ما به جرم پدر گرفتاریم

زندگی یک هبوط اجباری ست

جان به تاوان سیب او دادیم

زندگی نیست این، بدهکاری ست

تا اسیریم در زمین خدا

کارمان گریه کارمان زاری ست

زندگی مرگ ممتد انسان

زندگی یک دروغ تکراری ست

 

 

 

 

مرگ تدریجی

بیست و سوم شهریور ۱۳۹۷

 

هر ثانیه یک تکه، من گم شد در اینجا

یک تکه ازمن حرف مردم شد در اینجا

روحم زمانی زائری بارانی بود و

گاهی مسافرجانب رم شد در اینجا

باحال وروز من، محیط من عوض شد

گاهی پاریس و گاه هم قم شد در اینجا

عاشق، مسافر، شاعری سرگشته، بامن

کشته، برای بار چندم شد در اینجا

فریاد می زد روح من ازدرد مردن

بیچاره درگیرتکلم شد در اینجا

شاکی شد از من روح من از بس که مُردم

سرگرم، روحم با تظلم شد در اینجا

هر ذره از من روزی ، جایی، از کفم رفت

هرثانیه یک تکه من گم شد در اینجا

 

 

 

 

پری بفرست

بیست و سوم شهریور ۱۳۹۷

 

"برای من که پُرم از قفس پری بفرست

اگرنه ...یک-دونفس بال باوری بفرست"*

برای آنکه مگر قد کنم علم لطفا

بگیر دست مرا یا صنوبری بفرست

هزار سال گذشت از سکوت چشمانت

برای کافر قلبم پیمبری بفرست

میان کوچه ی بن بست آرزو گیرم

مرا به خانه ببر یا که خود دری بفرست

بکُش مرا و نکِش این قدَر مرا هر سو

پیام عشق به پای کبوتری بفرست

که طاقتم به سر آمد از این نبودنها

برای من که پُرم از قفس پری بفرست

*سید وحید سمنانی

 

 

 

 

درد تنهایی

بیست و دوم شهریور ۱۳۹۷

 

"من به زودی به نبودن هایت عادت می کنم

از غم ات می میرم و یک خواب راحت می کنم"*

بی تو در زیر زمین.... نه! بی تو ممکن نیست، نه

من تو را حتی به مردن نیز دعوت می کنم

زندگی با بودنت زیباست مردن نیز هم

مرگ را چون زندگانی، با تو قسمت می کنم

قصه ی تلخی ست مردن در مسیر زندگی

بی تو من این مرگ ممتد را روایت می کنم

می رسم روزی به پیش پایت و با اشک چشم

با کف پای تو از چشمت شکایت می کنم

باورم کن بودن بی تو برایم مردن است

ترک اگر کردم تو را دارم جنایت می کنم

من غلط گفتم دروغ است اینکه روزی گفتمت

من به زودی به نبودن هایت عادت می کنم

*محسن مهرپرور

 

 

 

جان من و جان  شما

بیست و دوم شهریور ۱۳۹۷

 

نیمه جانی‌ست در این جسم، به ‏قربان شما..

که شده دار و ندارم، همه از آن شما

ای همه لطف، همه مهر، سراپا خوبی

مهربان باش کمی، جان من و جان شما

من گدای تو ام و شاه جهانی، مپسند...

که رود گشنه ، گدایی ز سر خوان شما

از کرم لقمه ای لبخند مرا مهمان کن

گرچه ناخوانده شدم عاشق و مهمان شما

کار در دست دلم نیست، پریشان شده ام

دیده ام دوش سر زلف پریشان شما

باد می آمد و گیسوی شما رقص کنان

دل ز من برد در آن گوشه ی ایوان شما

"‏از دلم‏ تا لبِ ایوان شما ‏راهی نیست

‏نیمه جانی‌ست در این فاصله،‏قربان شما"*

*فریدون مشیری

 

 

 

دوستت دارم حسین

بیست و یکم شهریور ۱۳۹۷

 

نوکری بی دست وپایم دوستت دارم حسین

هست در دنیا نوایم دوستت دارم حسین

گرچه در درگاه عشقت روسیاهم، رد نکن

عشق من را، جانفدایم دوستت دارم حسین

رد نکن از خانه ی خود روسیاهی خسته را

شاهی و من هم گدایم دوستت دارم حسین

می شود دنیا بهشت آن لحظه ی نابی که من

پیش تو، در کربلایم دوستت دارم حسین

در تمام عمر خواندم نام زیبای حسین

در قیامت کن صدایم دوستت دارم حسین

"رند عالم سوزم اما تا به نامت می رسم

نوکری بی دست وپایم دوستت دارم حسین"؟

 

 

 

 

جدایی و تنهایی

بیست و یکم شهریور ۱۳۹۷

 

"بفرما؛ آخرش این شد؛ هزاران شهر دور از هم

دوتامان غرق تنهایی و محو حالتی مبهم"*

یکی درگیر اشعاری سراسر ناله و گریه

یکی دیگر اسیر دست یک لشکر غم و ماتم

تو در آن سوی این دنیا غریبی و نمی خندی

و من در گوشه ی شهر خودم هرگز نمی خندم

به هرجای جهان حال و هوای آسمان این ست

غباری از غم و غصه وَ چشمانی پرِ از نم

جدایی کرده ویرانه دو قصر آرزوها را

یکی مان قصر شیرین و یکی مان هم شده چون بم

گمانم قلب پر مهر تو غم دارد که در این سو

شده جاری ز چشمانم دوباره اشک من کم کم

نگفتی این سفر ما را جدا هرگز نخواهد کرد؟

بفرما؛ آخرش این شد؛ هزاران شهر دور از هم

*جواد مزنگی

 

 

 

تاخیر

بیست و یکم شهریور ۱۳۹۷

 

"تو با آن ساعت خوابیده در مچ دیر خواهی کرد

مرا هم با قرار باطل خود پیر خواهی کرد"*

مرا از هرچه جز عشقت رهاندی، گرچه می دانم

ته این قصه من را از جهان هم سیر خواهی کرد

تو آهو چشم، می دانی که با آن چشم پر فتنه

برای صید قلبم کار صدها شیر خواهی کرد

نمودم دستهایم را مسافر در شب مویت

و با آن زلف پر پیچت مرا درگیر خواهی کرد

منی که آینه بودم برایت را به سنگ غم

شکسته، خویشتن را در جهان تکثیر خواهی کرد

هزاران وعده ی زیبا برای دیدنت دادی

و می دانم که در اجرای آن تاخیر خواهی کرد

که ساعت پشت دستانت شبیه بخت من خفته

تو با آن ساعت خوابیده در مچ دیر خواهی کرد

*مسعود کیانی

 

 

 

 

 

شور شعر

بیست و یکم شهریور ۱۳۹۷

 

خاموش شد آتش، ولی خاکستری دارد

این شاعر دل مرده، شوری و شری دارد

این سربدار عشق! این دلداده ی خاموش

تا سر نهد بر پای عشق خود، سری دارد

ته مانده ای از آن غزلهای شرر بارش

در یادگاری از جوانی، دفتری، دارد

هرچند خشکیده ست احساسش ولی حالا

قلبی شکسته چشم از حسرت تری دارد

دیگر نمی گوید غزلهای هوس انگیز

حالا، سر پیری، نگاه بهتری دارد

آری! برایت شعر خواهم گفت اما این....

اشعار، این دفعه هوای دیگری دارد

هرچند تلخ است این غزل اما برای من

بن بستها هم سوی چشمانت دری دارد

"آسان فراموشت نخواهم کرد، این آتش...

خاموش اگر شد باز هم خاکستری دارد"*

*پانته ‌آ صفائی

 

 

 

 

پرچم عشق

بیستم شهریور ۱۳۹۷

 

"می زنم یک پرچم از نامت به درب خانه ام

شال مشکین عزایت هم به روی شانه ام"*

این علمها، هرکدامش شمعی از عشق شماست

دور شمع عشق نابت همچنان پروانه ام

پابه پای عاشقانت در مسیر عاشقی

می روم همراه هیأت جانب جانانه ام

عاقلان با پای در گل مانده منعم می کنند

بی خیال حرف عاقلها که من دیوانه ام

آب سقاخانه های هیأتت را خورده و

تا ابد مست از می عشق و از این پیمانه ام

کاخ آباد جهان را من رها کردم که من

دلخوش بزم عزایی گوشه ی ویرانه ام

بی سر و پا و گدای کربلایت کن مرا

جان زهرا کن عطا این منصب شاهانه ام

تا که با نام شما روشن شود جان و دلم

می زنم یک پرچم از نامت به درب خانه ام

*س احمدوند

 

 

 

 

بوسه در تاریکی

بیستم شهریور ۱۳۹۷

 

تاریکی و تنهایی و همراهی غم

یک اشتیاق ناب، یک احساس مبهم

عکس تو و صد بوسه بر لبهای سرخت

بی ترسی از شرع و خدایی و جهنم

هی بوسه بر لبهای سرخ کاغذی و

اشکی که می بارد به روی آن منظم

باران تند اشکهایی عاشقانه

طوفانی از فریادهای پر ز ماتم

لعنت به این شبهای بی تو بودن من

لعنت به آن .... باید گناهت را ببخشم

جرم از تو و عشقت نبوده اینکه حالا

مانده برایم قامتی هنچون کمان خم

باید بگویم عشق من! خوبی تو؟ خوبم

این هم دروغی تازه از یک قلب پر غم

 

 

 

نامم را بنویس

بیستم شهریور ۱۳۹۷

 

"بنویس مرا هق هق باران بنویس

با قافیه ی باز پریشان بنویس"*

من سیب نمی خورم ولی نامم را

یک بچه ی آدم و یک انسان بنویس

از خوشه ی گندمی نخوردم هرگز

یک بار مرا کنار شیطان بنویس

از جنت و حوری اش فراری هستم

در نامه ی من گناهی آسان بنویس

یگذار که با گناه سیبی به زمین

تبعید شوم مرا گریزان بنویس

از کفر خدا هراس دارم من را

یک بنده ی تا ابد مسلمان بنویس

حوایی مرا بس است لطفا امشب

در روزی من زنی از ایشان بنویس

اصلا همه ی کتاب من دست شماست

هر چیز که می پسندی از آن بنویس

کافی ست که نام من به چشمت آید

بنویس مرا هق هق باران بنویس

*رویا ابراهیمی

 

 

 

 

پرواز بی سرانجام

بیستم شهریور ۱۳۹۷

 

"دلم هر روز پر می زد تمام آسمانت را

کبوتر می شدم شاید بیابم آشیانت را"*

دلم می خواست یک طوطی شوم تا آخر قصه

شکرخندی شود روزی، ببوسم من لبانت را

سر پیری دلم عاشق شدو شاعر شدم آخر

بنازم ناز چشمت را و رخسار جوانت را

لبت سرخ و دو چشم آبی و زلفی از طلا داری

بنازم هفت رنگ صورتت، رنگین کمانت را

بخوان نام مرا با آن دهان غنچه بانو جان

که می بوسم به پاسخ غنچه ی سرخ دهانت را

تمام آرزوها را برایت یک غزل کردم

که آرد بر سر لطف ان دل نا مهربانت را

به شوق دیدن لبخندی از لبهای سرخ تو

دلم هر روز پر می زد تمام آسمانت را

*علی نیاکویی لنگرودی

 

 

 

 

عشق و حسادت

نوزدهم شهریور ۱۳۹۷

 

کاشکی دور و برت باشم و جرأت نکنم...

که بگویم سخنی، فرصت حرکت نکنم

پیش تو باشم و هی شعر بخوانی پیشم

من به همراهی با شعر تو فرصت نکنم

با لبت باسر زلف تو و با چشمانت

کار دارم، به نگاه تو قناعت نکنم

من حسودم کسی را پیش خودت راه نده

‍ من سر عشق تو عمرا که شراکت نکنم

پیش من هستی و دستم به تو هرگز نرسد

جز به چشمان تو این قصه حکایت نکنم

"چه غمی بیشتر از این که تو جایی باشی

بشود دور و برت باشم و جرأت نکنم"*

*علی صفری

 

 

 

 

ماه غم

نوزدهم شهریور ۱۳۹۷

 

آمد شب ماتم، رسید از ره محرم

ماه عزا، ماه بلا ماه پر از غم

ماهی که می بارد به دنیای دل ما

اندوه،ماتم، باز هم اندوه و ماتم

ماه حسین و ماه زینب، ماه عباس

ماه رقیه، اصغر و غمهای عالم

امشب لباس مشکی ما را بیارید

آمد زمان روضه و اشک دمادم

بر سینه و بر سر زدن از ماجرای

ظلم و جفا بر اشرف اولاد آدم

با نوحه خوانهای عزای او بگویید

گویند از میراث آن شاه معظم

از سربلندی بین گودال بلاها

جان دادن و آزادگی، رسم وفا هم

آری رسیده ماه آزادی و رادی

آمد ندا از آسمان آمد محرم

 

 

 

 

عاشق

هجدهم شهریور ۱۳۹۷

 

در پنجره یک عشق خوب و ناب را دیدم

بی فاصله، یک عاشق بیتاب را دیدم

عاشق شدم،شاعر شدم در آن زمانی که

از چشم های پنجره مهتاب را دیدم

 

 

 

 

به تو چه

هجدهم شهریور ۱۳۹۷

 

اگر عاشق مهر و ماهم به تو چه

اگر یاغی یا سر به راهم به تو چه

تو از درد هجران چه می دانی ای شیخ؟

ثواب و گناه نگاهم به تو چه؟

 

 

 

 

 

بی خوابی

هجدهم شهریور ۱۳۹۷

 

"مثل بیماری که بالاجبار خوابش می برد

مرد اگر عاشق شود دشوار خوابش می برد"*

می کند تکرار نام دلبرش در وقت خواب

با همین لالایی و تکرار خوابش می برد

می کند تزریق شعری در رگ احساس خویش

با چه دردی و غمی بیمار خوابش می برد

با غم ماندن در این زندان تاریک فراق

با غم دوریّ از دلدار خوابش می برد

پلکهایش تا نبیند روی غیر یار را

می رود بر روی هم، انگار خوابش می برد

وای بر حال دل ما شاعران که بخت ما

زیر دست چرخ لاکردار خوابش می برد

بخت ما خوابیده و حال دل ما هم شده

مثل بیماری که بالاجبار خوابش می برد

*اصغر عظیمی مهر

 

 

 

 

 

داستان مرد شاعر

هجدهم شهریور ۱۳۹۷

 

امشب شبی مستانه دارد مرد شاعر

کوه غزل بر شانه دارد مرد شاعر

سنگین شده بارش ولی بهر پریدن

بالی چنان پروانه دارد مرد شاعر

با ماه می گوید سخن، از پشت شیشه

غم، یک دل دیوانه دارد مرد شاعر

فرهاد کوه است فقط در شعرهایش

در قصر شیرین خانه دارد مرد شاعر

در شعرهایش خانه ای همسایه ی ماه

ویرانه ای شاهانه دارد مرد شاعر

دارد شتابان می نویسد، صد گلایه

از دیو این افسانه دارد مرد شاعر

صد ها گله از آفتاب و ابر و جنگل

از موش یک ویرانه دارد مرد شاعر

زخم تبر ها بر درخت آرزویش

از دوست از بیگانه دارد مرد شاعر

هی می نویسد از غم و از عشق و نفرت

امشب شبی مستانه دارد مرد شاعر

 

 

 

نام مرا بنویس

هجدهم شهریور ۱۳۹۷

 

ای کاش شود مطلع دیوان تو ای دوست

نام من دیوانه و حیران تو ای دوست

یک شعر بگو از من و از اینکه چگونه

عاشق شدم و زار و پریشان تو ای دوست

از جنت و از سیب، بگو؛ از تو و گندم

از وسوسه از دیده ی شیطان تو ای دوست

بفرست کمی وحی از آن دیده ی پر کفر

تا اینکه شوم عبد و مسلمان تو ای دوست

دعوت کن و بگذار شبی در همه عمرم

من هم بشوم یکشبه مهمان تو ای دوست

از جام دو چشم تو مرا منع نمودند

چشمان خمارم شده گریان تو ای دوست

"خواهم که بمیرم سر هرمصرع چشمت

خونم بشود مطلع دیوان تو ای دوست"*

*امیرعلی پاشایی ساری

 

 

 

 

عطر یاد تو

هفدهم شهریور ۱۳۹۷

 

"می دهد عطر تو را انگار یاسِ خانه ام

نه...خیالاتی شدم...با رفتنت دیوانه ام"*

نه... من و دیوانگی؟ خواب و خیالی بیش نیست

تا تو گل هستی یقینا بنده هم پروانه ام

آی ای بانوی باران، آبشار زلف را

از چه مخفی کردی از چشم من و از شانه ام؟

دلبری هم راه و رسم خویش را دارد گلم

فکر کردی با رسوم عاشقی بیگانه ام

جام لبهای تو،  جامی از عقیق سرخ بود

لب گزیدی از چه و خش دار شد پیمانه ام

از لب لعل تو عطر مستی می آید هنوز

می دهد عطر تو را انگار یاسِ خانه ام

*میثم قاسمی

 

 

 

 

قاصدک پرپر

هفدهم شهریور ۱۳۹۷

 

هنوز مثل قاصدک میانِ کوچه پرپرم!

هنوز با نسیمها به هر بهانه می پرم

نگاه ناز و مست تو، نگاه عاشقانه ات

بهانه می شود که من لباس خویش می درم

به قیمت تمامی وجود خویش آخرش...

کمی، فقط کمی از این نگاه مست می خرم

چه می شود که آخر سفر زمان مرگ من

ببینم اینکه آمدی نشستی در برابرم

"شنیده‌ام زِ پنجره سراغ من گرفته‌ای !

هنوز مثل قاصدک میانِ کوچه پرپرم!"*

*حسین منزوی

 

 

 

 

کمین نگاه

شانزدهم شهریور ۱۳۹۷

 

"مرا نگاه عجیب تو در کمین انداخت"*

اسیر کرده و در دام پر ز چین انداخت

اسیر کرده مرا چشم آهویت وقتی

نگاهی جانب این مرد خوشه چین انداخت

دو خوشه گندم زلف طلایی ات من را

ز روی عرش خداوند بر زمین انداخت

ربود جام لبت عقل و هوش و صبرم را

مرا کشید و به یک جام انگبین انداخت

و راند عاقبت از خانه مرغ عاشق را

به چین اخمی که بر چهره، بر جبین انداخت

پریدم از سر کوی تو و دوباره مرا

چرا نگاه عجیب تو در کمین انداخت؟

*مسعود کیانی

 

 

 

 

حلقه ی آغوش تو

شانزدهم شهریور ۱۳۹۷

 

"آغوشِ تو دلچسب ترین حلقه ی دنیاست"*

این حلقه چنان هاله ی یک ماه، فریباست

در گرمی آغوش تو در نرمی دستت

گهواره ی این شاعر دلخسته مهیاست

بگذار که سر بر سر آن شانه بخوابم

رخصت بده که فرصت من امشب و فرداست

دستی بکش از مهر به موهای من امشب

یا شعر بخوان لحن صدای تو چه زیباست

امشب به خرابات دل من نری کت

تا خویش ببینی که چه شور است و چه غوغاست

در این دل دیوانه ی شوریده ی مست و...

در عمق نگاه تو عجب شورشی برپاست

از شرع نترس و بده یک بوسه به شاعر

در دین من این بوسه حلال است و مصفاست

معنای بهشت است در این دین بغل تو

آغوشِ تو دلچسب ترین حلقه ی دنیاست

*آذر قاسمی

 

 

 

 

 

حادثه بی پایان

شانزدهم شهریور ۱۳۹۷

 

"گفته بودی که چرا زود به پایان نرسید

راستش زورِ منِ خسته به طوفان نرسید"*

راستش بوی سر زلف تو با باد صبا

آمد و حیف که دستم به تو آسان نرسید

حیف که زلف تو تا خانه ی ویرانه ی من

به غزلخانه ی ایران، به خراسان نرسید

من چنان بندی و تو شاه خطاپوش ولی

لطف بی حد تو آخر به من ای جان نرسید

دستخط تو، امان نامه ی تو آخر کار

به غم آمده تا دفتر و دیوان نرسید

و غمت آمد و جلاد غزلهایم شد

یاری از سوی تو یا جمع عزیزان نرسید

من سرم رفت به پای غزلی شور انگیز

و غزل... حیف به دست تو، به سامان نرسید

عمری در پای تو و شعر تو جان می دادم

حرفت این بود چرا زود به پایان نرسید

*کیانوش صفری

 

واگویه های قلب مرد تنها...
ما را در سایت واگویه های قلب مرد تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8jirjirack5 بازدید : 160 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 9:03