دو هفته شعر با اسفند

ساخت وبلاگ

 

آرامش طوفانی

چهاردهم اسفند ۱۳۹۶

 

دو سه خط با تو سخن گفتن و آرام شدن

یعنی با وعده ی بیهوده ی تو خام شدن

یعنی با بندی از آن گیسوی سرکش در باد

در کف دلبر جانانه ی خود رام شدن

مستی با دیدن یک جام عقیقی و خمار

عاقبت در هوس بوسه بر آن جام شدن

بین مردم به چنین یار بنازی اما

در ته قصه ی خود، عاشق بدنام شدن

پر زدن دور سر یار و فدایی گشتن

مرغ سر کنده ی افتاده ی بر بام شدن

من به این جمله رضا داده ام و دل دادم

قسمتم بوده که آگاه در این دام شدن

"همه ی دل خوشی ام آخر شب ها این است

دو سه خط با تو سخن گفتن و آرام شدن"*

*حسین رضائیان

 

 

داغ داغ

چهاردهم اسفند ۱۳۹۶

 

"چای داغی که دلم بود به دستت دادم

آنقدر سرد شدم از دهنت افتادم"*

با سر زلف تو وقتی که گره خورد دلم

رفت با زلف تو بر باد فنا بنیادم

من اسیر غم تو، بندی زلفت شده ام

با غم عشق تو از بند جهان آزادم

ای که شیرین دهنی! خوش سخنی یادت رفت؟

من همان عاشق بیچاره ی تو، فرهادم؟

آتشی از نگهت بر دل من می بارد

گرچه می سوزم از آن،خرمم و دلشادم

تا تو از گرمی این عشق نصیبی ببری

چای داغی که دلم بود به دستت دادم

*علیرضا آذر

 

 

ادب مرد به ز دولت اوست

چهاردهم اسفند ۱۳۹۶

 

نگو! این حرف، حرف مش حسن نیست

که این تکذیب ، درمان وطن نیست

اگر که اشتباهی کردی، چون مرد....

بگو: "پوزش" نگو این حرف من نیست

نکن مانند آن قبلی ، اهانت

که اصلا کاری زیبا و خفن نیست

نخوان "بی عقل" ضدّ دولتت را

چنین خواری، سزای این چمن نیست

سیاست را به تدبیر و صداقت...

بیارا، که زمان "جر زدن" نیست

به انصاف و ادب، ما رای دادیم

خلافش، رسم این ملک کهن نیست

سزای هرکه ضد ما سخن گفت

به پیش ما، لجامی بر دهن نیست

حسن آقا! به حُسن خود بیافزا

بزرگی که به زشتی سخن نیست

لبی که وا شود بر فحش و زشتی

پس از آن، تا ابد، شکر شکن نیست

بخند و با ادب چون پیش از این باش

دهان، مرداب و جایی پر لجن نیست

ز یک پیکر نخواندی نسل آدم؟

بدان که تیغ برّان، از بدن نیست

زبان باید به نیکویی بچرخد

که تندی را نتیجه جز محن نیست

ادب بهتر ز دولت بوده، آری!

بدان: زشتی در آداب و سنن نیست

تو باید مظهر آداب باشی

حسن، فحاش باشد که حسن نیست

 

 

حکمت بی وفایی

سیزدهم اسفند ۱۳۹۶

 

"سخت دل دادی به‌ما و ساده دل برداشتی

دل بریدن‌هات حکمت داشت؛ دلبر داشتی"*

سخت بود اما تو از آغاز ، از روز نخست

فکر رفتن، بی وفایی، ظلم در سر داشتی

من که می دانم تو حتی قبل رفتن نیز هم

مثل من بیچاره، دلداران دیگر داشتی

تو همان روز نخست آشنایی، از سرم

هم کله، هم هوش را  با عشوه ات بر داشتی

اشکهای تو دروغ اول عشق تو بود

همچنان تمساح چشمی تا ابد تر داشتی

حیف که من دیر فهمیدم دروغ چشم را

فکر می کردم که چشمانی فسونگر داشتی

ساده دل دادم به تو، سخت است حالا رفتنت

سخت دل دادی به‌ما و ساده دل برداشتی

*علیرضا بدیع

 

 

 

سر به راه

تقدیم به سردار بی سر محسن حججی

سیزدهم اسفند ۱۳۹۶

 

"قسمت این بود که در قسمت آخر بروی

تخته ای باشی و بر رود شناور بروی"*

همتت چشم جهان را ز تعجب وا کرد

قسمتت بود که چون سروِ تناور بروی

آمدی تا به دفاع از همه ی خوبیها

به نبرد صف این لشکر کافر بروی

در دفاع از حرم عمه ی سادات ز خود...

بگذری، با صفت نوکر حیدر بروی

دیدی این راه، نه راهی ست که با پا بروند

قصد کردی بروی ، با سر و بی سر بروی

نام تو محسن و احسان تو خون سر تو

سهمت این بود که بی سر روی پیکر بروی

قصه ی عشق، جهانی شده با رفتن تو

قسمت این بود که در قسمت آخر بروی

*غلامرضا سلیمانی

 

 

 

امان از دست باد

سیزدهم اسفند ۱۳۹۶

 

"خراب از باد پاییز خمار انگیز تهرانم

خمار آن بهار شوخ و شهر آشوب شمرانم"*

خودم اهل جوادیه ولی دنبال دلدارم

همیشه در خیابانهای زیبای لویزانم

جوانی سر به زیر و ساده بودم من ولی حالا

برای دختر حوای تهران شوخ و شیطانم

منم اهل نماز و روزه و پا منبری اما

چرا دلداده ام اینگونه حیرانم وَ حیرانم

من و ته ریش و انگشتر، نگار و شال لب توری

چرا افتاده ام دنبال این حوری، نمی دانم

نگار من حجابش را نموده شل به شیطانی

و من مانند زلف او پریشان پریشانم

امان از باد پاییزی که زلفش را پریشان کرد

خراب از باد پاییز خمار انگیز تهرانم

*شهریار

 

 

 

مرد زندگی

سیزدهم اسفند ۱۳۹۶

 

سنبل بیاور، هفت سین را هم بیاور

بگذار قوری را به روی آن سماور

بانو! پریچهره! عزیز من! نگارم

ای مادر این کودکان،ای یار و دلبر

دارد می آید موقع تحویل سال و

دارد می آید از سفر یک سال دیگر

من خانه را تنها تکاندم طبق میلت

تو با نوازش های خود جان را بپرور

از ترمه یک سفره برای من بینداز

شامی بپز از بهر این بیچاره شوهر

سبزی پلو، ماهی و سالادی و نانی

بگذار و دوغ ترش را هم آن طرف تر

بعدش بیاور روغن ماساژ و با آن

این خستگی را از تن بنده درآور

پایان سال و آرزوهایی که زیباست

من زن ندارم! شعر من گردیده پرپر

ای کاش که من زن بگیرم تا بگویم

سنبل بیاور، هفت سین را هم بیاور

 

 

 

اعتراض

دوازدهم اسفند ۱۳۹۶

 

"آقا اجازه ؟ برده دل از من نگاهتان

اینجا دگر نمی گذرم از گناهتان "*

این جرم توست: بردن دل، بی اجازه از

این دختر غریب، منِ بی پناهتان

این رسم توست؟ اشک به چشمم بیاوری؟

با خنده های قه قه‍ه ی گاه گاهتان؟

با من چه کرده ای که دلم مانده پیش تو؟

با من چه كرده گیسوی چون شب سیاهتان؟

تا بوده دختران ز پسرها ربوده اند....

دل، رسم تازه ای ست فتادن به چاهتان

اینجا هزار دختر بیچاره مثل من

افتاده در مسیر شما، بین راهتان

ای کاش بین این همه ، من را ببینی و

باشم همان که هست زن دلبخواهتان

رد می شوی به ناز، وَ می گویمت مرو

آقا اجازه ؟ برده دل از من نگاهتان

*مریم صفری

 

 

 

خطر عشق

یازدهم اسفند ۱۳۹۶

 

"ای دل مگر نگفته ام از عشق دور باش

عاشق شدی؟ ..بمیرم الهی صبور باش "*

پند مرا به گوش نخواهی گرفت اگر

همچون کلیم راهی میقات طور باش

در این مسیر، خوب و بد راه را نبین

دل را به دست یار بده، کورِ کور باش

هرگز ننال، حرف نزن، لالِ لال و گنگ

سر مست جام باده ی فیض حضور باش

چیزی به غیر عشق نده گوش و کر بشو

مانند شاه های قجر، پر غرور باش

زیبایی مال یار، تو را سهم، زشتی است

خار گل جمال شو و غرق نور باش

اینجا فقط به عشق همه زنده مانده اند

عاشق شدی؟ ..بمیرم الهی صبور باش

*علی فرزانه موحد

 

 

 

سخت ترینها

دهم اسفند ۱۳۹۶

 

در دلِ ابر، نگهداریِ باران سخت است

در شب زلف، نگهداری ایمان سخت است

باورش گرچه کمی سخت شده، باور کن

رد شدن از سر کوی تو، به قرآن سخت است

یک طرف اینهمه عاشق، همه شان غیرتی و

آن طرف یک دل غمگین و پریشان، سخت است

کاش نی شد که بیایی شبی تا خانه ی ما

می شدی در دل من یک شبه مهمان، سخت است؟

لااقل، زلف نده دست صبا، بانو جان!

دل پریشان شدن از زلف پریشان سخت است

من دلم را به تو دادم وَ شدم بی دل تو

شاعری کردن من، با دل گریان، سخت است

"لحظه‌ی بغض نشد حفظ کنم چشمم را

در دلِ ابر، نگهداریِ باران سخت است"*

*کاظم بهمنی

 

 

 

دل بستگی

دهم اسفند ۱۳۹۶

 

"عشق تو به تار و پودِ جانم بسته‌ ست

بی روی تو درهای جهانم بسته‌ست"*

تا چشم تو بسته است روی دل من

چون چشم تو این لب و دهانم بسته ست

من شاعرم و غزلسرای لب تو

لب بسته ای و کنون زبانم بسته ست

لب باز کن و بگو سخن با دل من

در دشت سکوت تو، بیانم بسته ست

تا حرف تو در دل غزلهایم نیست

وقتی که ردیف می نشانم، بسته ست

پرواز غزل از دل من سخت شده

وقتی که لبان ناتوانم بسته ست

باید که رها کنی مرا از خود من

بی لطف تو درهای جهانم بسته‌ ست

*فریدون مشیری

 

 

 

شوکران عشق

دهم اسفند ۱۳۹۶

 

"ته مانده ی آن زهرها در استکان مانده ست

ردّ عبور سایه ها بر پلّکان مانده ست "*

من مُردم و یخ کرده جسمم زیر پاهایت

در سینه ام عشق تو چون آتشفشان مانده ست

راندی مرا از خود، فدای تار گیسویت

شادم که قهرت با من ای نامهربان مانده ست

از من هزاران سال نوری دوری و از دور

هرگز نمی بینی به چشمم کهکشان مانده ست

در چشمهایم صدهزاران اشک،چون خورشید

بعدِ تو چون صد کهکشانِ آسمان مانده ست

تو با همین سیاره های سرد شادی؟ باش!

گرمای نامت تا ابد بر این زبان مانده ست

من با تمام روح و جسمم عاشقت هستم

این ا بدان، اینجا برایت قهرمان مانده ست

تو شاد باشی من به دوری دلخوشم بانو

میل تو گر باشد هنوزم شوکران مانده ست

من فیلسوف عاشق این قرن بی عشقم

ته مانده ی آن زهرها در استکان مانده ست

*حامد حسینخانی

 

 

 

بی باور

دهم اسفند ۱۳۹۶

 

"نمی رنجم اگر باور نداری عشق نابم را"*

و می دانم نخواهی داد بانو جان جوابم را

ولی لطفی کن و پاسخ بده این پرسش من را

چرا پر کرده ای اینگونه رویاها و خوابم را

مگر نه اینکه می گویی مرا هرگز نمی خواهی

چرا داری کنار خود هنوز آن کهنه قابم را

تو دریایی و من تنها حبابی خرد و ناچیزم

بترکان با سرانگشتت، وجودم را، حبابم را

برایت تا دم مردن غزل خواهم سرود، ای کاش

بخوانی بعد مرگ من، شبی شعر و کتابم را

اگر خواندی و خندیدی، به عشق شاعری گمنام

نمی رنجم اگر باور نکردی عشق نابم را

*محمد علی بهمنی

 

 

 

وفور نعمت

دهم اسفند ۱۳۹۶

 

"گرچه گاهی با کمی اصرار پیدا می شود

هر چه می خواهید در بازار پیدا می شود"*

در خود بازار اگر این جنسها کمیاب شد

غم نخواهم خورد، در انبار پیدا می شود

فوق فوقش قیمتش بالاتر است اما چه غم؟

مایه دارم! درهم و دینار پیدا می شود

یا که فوقش پول در جیبم ندارم، غصه نیست

جنس های مفت در آمار پیدا می شود

می روم تا کوچه ی مشهور شهر و می خرم

گوجه ای که نصف میدان بار پیدا می شود

یا اگر پیدا نشد من باز هم بر روی پا

ایست خواهم کرد چون دیوار پیدا می شود

حرف از بحث گرانی من نخواهم کرد، هیچ

توی شهری که در آن رگبار پیدا می شود

من یقین دارم که با کار و شعار یک مدیر

آخرش اجناس چون هربار پیدا می شود

ما در این کشور فقیر اصلا نمی بینیم، نه!

فقر در اینجا؟ مگر بیکار پیدا می شود؟

ما در این شهر بزرگ و شاد غرق نعمتیم

هر چه می خواهیم جز انکار پیدا می شود

نه! بیا مقداری واقع بین شو و این را نگو

فقر گاهی با کمی اصرار پیدا می شود

*ناصر فیض

 

 

 

دم عیسایی

نهم اسفند ۱۳۹۶

 

"عیسای درونم! نفس از بازدم توست

بارانی و درخاک غزل بوی نم توست"*

من مرده ی احیا شده ی لطف تو هستم

پس هرچه که دارم همه اش از کرم توست

ای خوش قدم خوش نفس خوشگل و رعنا

خوشبختی من از برکات قدم نوشت

من سروم و آزاد، اگر خم شده پشتم

شرمنده نباشم ابدا،چونکه خم توست

گشتی تو طبیب دل من ، مرهم دردم

بیماری این قلب، فقط درد غم توست

در من بدَم از روح لبانت که نمیرم

عیسای درونم! نفس از بازدم توست

*علی موحد

 

 

 

انا العشق

نهم اسفند ۱۳۹۶

 

"بی تو در خلوت خود شب همه شب بیدارم

آه… ای خفته که من چشم به راهت دارم"*

وای بر این من آشفته که در باغ دلم

دانه ی عشق تو را شب همه شب می کارم

به لب تنگ چنان غنچه قسم بانو جان

از گل روی جهان، بی رخ تو بیزارم

تو گل باغ دل من، گل هستی، هستی

من ولی خارم و در مرتبه ، پیشت خوارم

تا لبت وا شود و خنده کنی بر حالم

من چنان ابر، به پیش قدمت می بارم

همچنان بانگ انا العشق شعار دل ماست

همچو منصور از این گفته ی خود بر دارم

من زمین خورده ی این عشقم و افتاده به خاک

با سرانگشت محبت، ز زمین بردارم

من به خاک ره تو مانده ام و تنهایم

بی تو در خلوت خود شب همه شب بیدارم

*یداله گودرزی

 

 

 

طُ

نهم اسفند ۱۳۹۶

 

من را ببین! من جز تو معنایی ندارم

وقتی نباشی، من، من و مایی ندارم

افسوس که من را نمی بینی، عزیزم

افسوس که، من در دلت جایی ندارم

تو، یک منی داری که از من می گریزد

من یک تو ام که بی تو فردایی ندارم

بی تو، منِ من پُر غبار آرزوهاست

در آینه، بی تو، تماشایی ندارم

حوا منم، آدم نشو، شیطان من باش

سیبی بده دستم، که من نایی ندارم

در این بهشت پر گناهِ پر ز گندم

شوق ثواب و بیم عقبایی ندارم

همچون هوا پر کن مرا، از عطر خوبت

من را ببین! من جز تو معنایی ندارم

 

 

 

چشم بسته

نهم اسفند ۱۳۹۶

 

چیشمامه بستوم، غصه هام ره می نویسوم

پیش مو کم آورده امشو، خودنویسوم

مو، دختر تنهای ای شهر خرابوم

موصاحب دیوانی از شعرای خیسوم

 

 

 

مواظب باش

نهم اسفند ۱۳۹۶

 

"ای همه جای تو مطبوع و همه جای تو خوش"*

موی تو خوب، رُخت خوب، پر و پای تو خوش

گوئیا حضرت حق خلق نموده است تو را

تا فقط پز بدهد، ای رخ زیبای تو خوش

قوس هرجای تو دل می برد از صد نقاش

 از لب و گونه برو تا کف پاهای تو خوش

از سرت تا به قدمهای تو پر از خوبی ست

در میان همه شان صورت و سیمای تو خوش

من فقط جمله ای از بهر تو دارم، بانو!

گوش کن تا بشود امشب و فردای تو خوش

گشت ارشاد نشسته ست کمین، دقت کن

ور نه باتوم روَد جانب هرجای تو خوش

*حافظ

 

 

 

منجم

نهم اسفند ۱۳۹۶

 

من را منجم کرده موهایت

یک کهکشان

رنگ طلا

وقتی

روی شب موهای تو دیدم

ماه منی

سوسوی چشمانت

مانند ناهید است

وقتی که چشمان تو را از دور می بینم

حس می کنم در دل امیدی هست

 

 

 

در وا نکن

هشتم اسفند ۱۳۹۶

 

نرو هی پشت در، این بار هم شاید گدا باشد

گدایی مثل من عاشق، ولی بی دست و پا باشد

یکی مثل منِ شاعر، اسیر دست عشق تو

گرفتار سرِ مویت، گرفتار بلا باشد

و شاید یک نفر قلبش گرفته پشت در بانو!

و شاید دیدن رویت به درد او دوا باشد

اگر رفتی، نکن دل دل، برویش درگشا شاید

به پشت در هواداری، به دنبال شما باشد

برو، نشکن دل او را، که گر آهی کشد عاشق

دعایش می رود بالا، هوادارش خدا باشد

نکن با دیگران کاری که با این بینوا کردی

عزیزم! مردم آزاری، کجا با ما روا باشد

"زدم دربِ دلت را بارها اما به خود گفتی

که پشتِ در نرو این بارهم شاید گدا باشد"*

*زهرا شاکری

 

 

 

سهم من از زندگی

هشتم اسفند ۱۳۹۶

 

از روزگار، از عمر، از این زندگانی

سهمم شده تنها غروبی در جوانی

مانند خورشیدی که در دریا بمیرد

پایان سرخی بین اشکی ناگهانی

ر اوج قدرت شعر گفتن از لب یار

از حسرت لبهاش مردن، ناتوانی

از سرو قد دلبران شعری سرودن

خواندن برای خویش، باقدی کمانی

یک دفتر شعر پر از اشعار غمگین

در پیش دلبر شوخی و شیرین زبانی

در بین مردم خنده های تلخ کشدار

چون ابر باریدن ز غم، اما نهانی

تنها همین اشعار سهم شاعران است

از روزگار، از عمر، از این زندگانی

 

 

 

ریش و قیچی

هشتم اسفند ۱۳۹۶

 

"تا قیچی و ریش با سران است

کلا همه چیز در امان است"*

هر تار ز ریش روی ایشان

چون تیر به چشم دشمنان است

هم عزت نفس ماست بالا

هم کله ی ما به به پایشان است

این راحت و عزتی که داریم

اززحمت قشر پاسبان است

تا اینکه شوی عزیز ایشان

سد کن ره هرکه او روان است

گر گفت که ماست رنگ شبهاست

تایید کن و بگو همان است

یا مرغ اگر که ناز دارد

تخمش بخور و نگو گران است

اصلا به تو چه نبودن تخم

ایراد ز قشر ماکیان است

در پیش سران نگو چه شد؟ کو؟

خم شد کمرت، بگو کمان است

جرمی که برَد تو را سر دار

ایراد گرفتن و بهانه است

مسموم شده به زهر دشمن

هرکس که بنده بد گمان است

ساکت، نه ببین، نه بشنو، جانم

اینگونه سر تو در امان است

از ریشه ی خود مراقبت کن

تا قیچی و ریش با سران است

*رسول سنایی

 

 

 

ماهی اسیر

هشتم اسفند ۱۳۹۶

 

در برکه، ماهی، بی خبر از درد انسان...

نا آشنا با گشنگی، با درد دندان....

بی هیچ ترسی از شکستن زیر بارِ...

سنگین تهمت، نارفیقیِ رفیقان...

بی خواهش و بی حمله ی نفس ستمگر...

بی شیطنت بی وسوسه از سوی شیطان...

آزاد و پاک و شاد، می رقصید عمری

با زندگی در برکه اش خوش بود حیوان

افسوس که دنیا دنی بود و پر از کین

آشوب شد برکه، امان از دست باران

افسوس، او را دست بخت از برکه دزدید

دل داد ماهی، شد اسیر تور انسان

 

 

 

پروانگی

هفتم اسفند ۱۳۹۶

 

چو فصل آخر این قصه را پروانه می داند

خودش را محو شمع روی آن جانانه می داند

نمی ترسد ز جان دادن به پای دلربای خود

که مردن را شروع قصه ای مستانه می داند

و حال و روز عاشق را نمی فهمند عاقلها

که حال و روز عاشق را فقط دیوانه می داند

میان عقل و عشق آخر چه خواهد شد نمی دانم

که راز این معما را شه میخانه می داند

که رازش را فقط آنکه رها گشته ز بند خود

و گشته ساکن یک خانه ی ویرانه می داند

فقط باید رها گشتن ز بند خویش و افتادن

به دام دل که راهش را دل فرزانه می داند

"نه هر خامی ز پایان شب عاشق خبر دارد

که فصل آخر این قصه را پروانه می داند"*

*باستانی پاریزی

 

 

 

گاه دلدادگی

هفتم اسفند ۱۳۹۶

 

"گاهی برای شانه هایت بی قرارم

گاهی کنارت هستم و اندوهبارم"*

گاهی به عرشم، مست بوی گیسوی تو

گاهی به عشق زلف تو بر روی دارم

من عاشقم، من شاعر شعر تو هستم

من عاشق تو، عاشق شعر و شعارم

افسوس که تو غافلی از عاشق خود

دوری ز دست من،ولی هستی کنارم

لبهای تو، چشمان تو هریک سبویی

لبهای من خشکیده و عمری خمارم

تو تک گل باغ خدای عاشقانی

باید به پایت تا ابد باران ببارم

تا سر نهم بر آن و تا قدری ببارم

گاهی برای شانه هایت بی قرارم

*مجید یغمایی

 

 

 

دعوای حقوقی

هفتم اسفند ۱۳۹۶

 

" غضنفر سخت دنبالِ وکیله"*

آخه اوضاع کارش فیل تو فیله

-نگفتم خر تو خر یا شیر تو شیره

دلیل می خوای؟ قوافی دسته بیله؟_

خلاصه کار آقا گیر کرده

شکایت کرده بانوشون، جمیله

میگه بدشکله، بد اخلاقه آقا

آخه اینها برا قاضی دلیله؟

گرفته صد تا سکه، مهر شو ، باز

می خواد هرچیزی حتی میخ و میله

گرفته حق شو کلا خانم جان

ولی حالا به دنبال شتیله

هزار تا دردسر ساخته تا حالا

خانم با زور قانون ، مکر و حیله

نمونه ش اینکه مشتی رو عیالش

همین پارسال فرستادش طویله

برا اینه که آقای غضنفر

همین آقا که خیلی زن ذلیله

حالا افتاده دنبال دفاع و

یه چن روزه که دنبالِ وکیله

*الهه خدام محمدی

 

 

 

طراوت حضور تو

هفتم اسفند ۱۳۹۶

 

طراوت می دهی با بودنت شعر پریشان را

و خندان می کنی بانو، به لبخندت دل و جان را

منم یک چند روزی را، در این گلخانه مهمانت

گل من میزبانی کن، مرا، ناخوانده مهمان را

نمی خواهم ز تو نانی،نگیر از دستهای من

عزیزم باغ پر گل را، نگیر این باغ دامان را

بیا حوا شو و امشب بده سیبی به دست من

مرا امشب بهشتی کن، عوض کن خط قرآن را

بیا و در غزلهایم رها کن گیسوانت را

پریشان کن مرا و مست خود کن باد و باران را

"تو تلفیق گل و باران و مضمون غزل هستی

طراوت می دهی با بودنت شعر پریشان را"*

*مهدیه نژاد ابراهیم

 

 

 

صید و صیاد

ششم اسفند ۱۳۹۶

 

چشمت چو آهو و نگاهت همچنان شیر

از دیدنت هرگز نگردد چشم من سیر

تیر نگاهت بر دل و جانم نشسته

صید دلم را می زنی با هر مژه تیر

ابرو کمان آرش و محراب مسجد

افتاده در دامت هزاران کودک و پیر

لبها چو جام می، عقیقی، سرخ سرخ ست

موهای تو بر پای دل مانند زنجیر

خال سیاهت دانه ی دام است و قلبم

افتاده در دامت، ندارم بنده تقصیر

ماندم که من صیدم؟ تو صیدی؟ ماجرا چیست

چشمت چو آهو و نگاهت همچنان شیر

 

 

 

لیلاترین

ششم اسفند ۱۳۹۶

 

"خدا می‌خواست در چشمان من زیباترین باشی

شرابی در نگاهت ریخت تا گیراترین باشی "*

و من را کرده دیوانه، و من را کرده مجنونت

و بر تو رنگ و رویی داد تا لیلا ترین باشی

لبانت را چو جام می، عقیقی آفرید و بعد

به چشمت گفت باید پر شرر، شهلاترین باشی

به چشمت گفت باید پر شرر پر آتش و شیطان

 و باید چشمهایی آبی و دریاترین باشی

به تو فرمود باید دلربایی پیشه ات باشد

به من هم گفت باید پیش او شیداترین باشی

و زلفت را سیه، چون شام یلدا آفریده حق

و سهم قلب من این شد فقط: رسواترین باشی

و من راضی به تقدیرم، به دل دادن، به رسوایی

خدا می‌خواست در چشمان من زیباترین باشی

*محمدرضا ترکی

 

 

 

همیشه مادر

ششم اسفند ۱۳۹۶

 

"به مادرم بنویسید حالمان خوب است

به هر کجا بروی رنگ آسمان خوب است"*

برادران همه خوبیم و خواهران خوبند

و حال و روز پدرجان مهربان خوب است

بگو به مادرمان جز نبودنش، اینجا

غمی نمانده و اوضاع این جهان خوب است

اگرچه خانه ی ما غصه دار رفتن اوست

ولی جهان خدا، بهر دیگران خوب است

هوا تمیز و زمین سبز و شاخه ها پر گل

پرنده ها همه شادند و وضعشان خوب است

نه دود مانده و نه سرفه های وحشتناک

به روی سفره ی مان وضع آب و نان خوب است

تمام مردم شهرند شاد و خندان رو

و وضع عشق نکو، حال عاشقان خوب است

نگو که نیست، نگو وضعمان هنوز بداست

بگو به مادرمان باز هم چاخان، خوب است

که در بهشت خدا هم هنوز مادر ماست

و منتظر که ببیند، که حالمان خوب است؟

*سید‌ مهدی ‌موسوی

 

 

 

آهنگ آخر

پنجم اسفند ۱۳۹۶

 

من قول داده بودم

روزی برای قلبت

آهنگ آخرم را

خواهم نواخت،اما...

امروز غائبی و

من راهی ام از اینجا

و جای قلب سنگت

سنگی مقابل من

بر صندلی نشسته

ساز شکسته ام را

من می نوازم و او

چون تو نشسته ساکت

چون تو نشسته سنگین

من نیز چون همیشه

مانند مردی غمگین

چشم انتظار مرگم

ای کاش که بیاید

ای کاش که بیایی

 

 

 

حال روزم خوب نیست

پنجم اسفند ۱۳۹۶

 

"مشعلی در دست بادم، حال و روزم خوب نیست

در دل آتشفشان هم،اینچنین آشوب نیست"*

پرسشی دارم ز قلبت، مهربانم، از چه رو

هیچ کس مانند من پیش شما مغضوب نیست؟

هیچ می دانی که در دنیای پر از دلبران

هیچکس مانند تو در پیش من محبوب نیست؟

عشق را در چشم من می بینی یا نه؟ عشق من

عشق را داری به قلبت؟ چاره اش سرکوب نیست

عشق را می بینی و حاشا نمودی عشق را

قلب یک زن گر نباشد عاشقی، معیوب نیست؟

من به تو راز دلم را گفتم و حالا بگو

حرفهای قلب خود را، صبر من ایوب نیست

زودتر همراه شو با قلب من، با من بمان

مشعلی در دست بادم، حال و روزم خوب نیست

*انسیه سادات هاشمی

 

 

 

همراه شو

پنجم اسفند ۱۳۹۶

 

"قصه اینجاست که دل یار دگر می خواهد

چمدان بسته یکی ، مردِ سفر می خواهد "*

مردی آماده ی دل کندن و راهی گشتن

مردی آماده ی جنگ، اهل خطر می خواهد

راه طولانی این عشق، گذشتن از خود

باختن هرچه که داری و ضرر می خواهد

یاد آن شاعر فرزانه گرامی که نوشت

«بچه بازی ست مگر؟ عشق جگر می خواهد»

هرکه شد اهل خطر، این ره ما، بسم الله

همره ما شدن البته هنر می خواهد

اهل دل، شاعر آشفته ای؟ همراهم باش

طی این راه هنر، شور، شرر می خواهد

دل اگر داده ای از دست، نیا، می مانی

رد شدن از خطر، از خویش گذر می خواهد

عشق هرچند عزیز است ولی راهی شو

قصه اینجاست که دل یار دگر می خواهد

*محمد شریفی

 

 

 

مهندس

پنجم اسفند ۱۳۹۶

 

"مهندس هستی و کاری نداری"*

شبیه بنده ای، یاری نداری

برای زن گرفتن پول کافی

برای رهن یا غاری نداری

عروسی گر کنی شام زفافت

برای دلبرت گاری نداری

برادر هم نداری مثل بنده

برای همسرت جاری نداری

چهار پنج سال رفتی درس خواندی

سوادی، مدرکی، داری؟ نداری

تو حتی مکتب باجی نرفتی

هنرها مثل آن قاری نداری

برلی خودکشی هم مطمئنا

گلوله، سم وَ یا داری نداری

فقط دل خوش به آنی که به ظاهر

مهندس هستی و کاری نداری

*ملیحه خوشحال

 

 

 

عروج و سقوط

پنجم اسفند ۱۳۹۶

 

زمان، تکرار آدمهاست

تکرار همین انسان فرسوده

پر از زنگار

مثل ساعت کوکیِ آقاجان

و در تکرار آدمها

در تکرار سیب و گندم و حوا

جهان می گردد و انسان

دوباره می رود بالا

به سوی جوی شیر جنت الاعلا

و تا تکرار آدم هست

بهشت حق لغایت بی نهایت

تا خدا باقیست

می ماند

و هرکس دل به زنگار زمان

خاک زمین دارد

مسیرش آتش حسرت

مسیرش دوزخ تا بی نهایت جاودان

سوی سقوطی در دل نار است

زمان تکرار آدمهاست

 

 

 

اگر بگذارد

چهارم اسفند ۱۳۹۶

 

هوس گردش پیمانه اگر بگذارد

و دل عاشق ودیوانه اگر بگذارد

می کنم خانه ای در شعر بنا چون یک قصر

این دل عاشق ویرانه اگر بگذارد

می نویسم غزلی مثل جناب حافظ

یک نفس لرزش این شانه اگر بگذارد

می روم تا ته دیوانگی از عشق شما

سرزنشهای همین مردم فرزانه اگر بگذارد

می نویسم ز تو و بوی سر زلف

باد، این همدم جانانه اگر بگذارد

می زنم لب به لب جام لب سرخت باز

پاکی حالت مستانه اگر بگذارد

"عهد کردم نشوم همدم پیمان شکنان

هوس گردش پیمانه اگر بگذارد"*

*عماد خراسانی

 

 

 

جمعه ی بی تو

چهارم اسفند ۱۳۹۶

 

"می نشینم با نبودت جمعه داری می کنم*

مثل هر جمعه دوباره بی قراری می کنم

باز هم با ندبه های صبح جمعه، با دعا

اشک را از دیده ی غم دیده جاری می کنم

تا که از این سهمناک غصه هایم وا رهم

روی موج اشک چشمانم سواری می کنم

ای گل نرگس، کویر قلب خود را جمعه ها

زیر باران دو چشم خود، بهاری می کنم

نیستی؟ هستی ولی من غائبم از محضرت

با تو، در این شعرها نامه نگاری می کنم

هفته ها را منتظر هستم بیایی، آخرش

می نشینم با نبودت جمعه داری می کنم

*مریم قهرمانلو

 

 

 

آیینه ات می شوم

چهارم اسفند ۱۳۹۶

 

"باز در خود خیره شو، انگار چشمت سیر نیست

درد خودبینی است می دانم تو را تقصیر نیست"*

تو، یکی مانند من هستی، اسیر آهویی

عاشق آهو شدنها که گناه شیر نیست

چشمهایت خیره گشته توی چشمانت خودت

آینه را طاقت این گردش تقدیر نیست

تو میان آینه در چشم خود افتاده ای

کار آیینه به غیر از وحدت و تکثیر نیست

من که محرومم ز دیدارت، خودت را جای من

از نگاه عاشقانه سیر کن، شب دیر نیست

شب دوباره توی خوابم می شوم مهمان تو

می شوم آیینه ات، خود کرده را تدبیر نیست

می شوم آیینه تا من را نبینی عشق من

باز در خود خیره شو، انگار چشمت سیر نیست

*فاضل نظری

 

 

 

یک نفر

چهارم اسفند ۱۳۹۶

 

"گاه یک دنیا فقط با یک نفر پر می شود"*

گاه گاهی یک نفر یا یک نظر پر می شود

می شود در خانه ماند و گشت دور دلبری

جای خالی خطر با این سفر پر می شود

من درختی هستم و دستان تو همچون تبر

عشق من، پهلوی من با یک تبر پر می شود

وقتی که دستان تو افتاده دور گردنم

قلب مردم از حسد، خون جگر پر می شود

من خودم باده گسارم، جام لبها را بیار

جان من، این جام قرمز را نبر پر می شود

می خورم از جام لبها باده می ریزم غزل

از غزلهایم جهان، پر شور و شر، پر می شود

دفتر شعرم، جهان من، پر از نام تو شد

گاه یک دنیا فقط با یک نفر پر می شود

*سعید صاحب نظر

 

 

 

انسان

سوم اسفند ۱۳۹۶

 

از چشمهای آسمان افتاده انسان

کرده سقوط از آسمان مانند باران

راهش به سوی قله ها بوده ست روزی

حالا روَد چون رود تا دره شتابان

حالا مسیرش آسمانی نیست، حالا

افتاده راهش در دل داغ بیابان

دیگر کبوتر وار پروازش نباشد

وقتی که بسته دل به غوغای خیابان

انسان ، رها از هر تعلق می تواند

پر واكند تا اوج تا خورشید تابان

حالا زمینی گشته انسان، خاکی گشته

از چشمهای آسمان افتاده انسان

 

 

 

نامیزان

سوم اسفند ۱۳۹۶

 

"دست از سرم بردار میزان نیستم من

آن را که میخواهی به قرآن نیستم من"*

این. سفره را جای دگر وا کن عزیزم

باید بکوچم بانو، مهمان نیستم من

در اینکه درمانی ندارم شکی اما

دنبال دردم، اهل درمان نیستم من

سیبت اگرچه عطر و بو دارد ولیکن

اهل خطا، دنبال شیطان نیستم من

می بوسمت اما بدون عشق، بانو

آخر جَلب، یا اهل چاخان نیستم من

می دانم انسان یعنی یک عاشق ولیکن

حالم بد است انگار انسان نیستم من

شرمنده ام، این شعر اصلا یک غزل نیست

دست از سرم بردار میزان نیستم من

*رضا نیکوکار

 

 

 

عبور از تو

دوم اسفند ۱۳۹۶

 

"از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران"*

رفتم از کوی تو تا شاد بمانی اما

خانه ام گشته کنون شوریده سران

رفتم از شهر تو، خوش باش ولی می گویم

جان دهم از غم تو، از غم بیداد زمان

رفته ام من ولی در خاطر من حاضری و

یاد تو هست در این محفل خونین جگران

حال من را نه تو دانی و نه این مردم شهر

حال عشاق چه دانید شما بی خبران

و بخندید شما بر من و بر حال دلم

و بخندید بر این قامت و این قد کمان

‌با دل پر ز غم و قد کمان می روم و

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

*شهريار

 

 

 

شعر غربت

دوم اسفند ۱۳۹۶

 

یک کت به روی صندلی جا مانده از تو

لعنت به این بختم که من را رانده از تو

رفتی و من ماندم وَ شعر غربت من

این را به گوشم پنجره ها خوانده از تو

 

 

 

اتاق بی تو

دوم اسفند ۱۳۹۶

 

یک صندلی، یک کت، اتاق بی تو غمگین

یک پنجره، بی بودنت، بدتر ز پرچین

یک من، اسیر غربت و تنهایی خود

یک تو، مسافر، راهی یک شهر زرین

کنج اتاق و یک کمد، پر خاطراتت

چشم من و طوفان اشک و بغض سنگین

دستان من، در یک قنوت عاشاقانه

ای کاش بنشیند کنارم مرغ آمین

ای کاش که می آمدی مانند هر روز

با دستهای پر، پر از لبخند شیرین

افسوس که تو رفته ای و مانده اینجا

یک صندلی، یک کت، اتاق بی تو غمگین

 

 

 

دوای دردم

دوم اسفند ۱۳۹۶

 

آتشی افتاده در سینه، دوایش "آب" نیست

هیچ کس در این جهان مانند من بی تاب نیست

نیستی، من ماندم یک قاب عکس کهنه که

عکس تو مانند سابقها میان قاب نیست

آسمانم تیره و ابریست، قلبم نیز هم

روی ماهت نیست، یعنی تابش مهتاب نیست

باز هم شب شد ولی یلدای زلفت غائب است

در شب بی زلف تو، چشمی برای خواب نیست

من همانم، شاعر آشفته ی دلداده ات

طبع من وقتی نباشی طبع مضمون یاب نیست

شعرهایم مرثیه، چشمان من بارانی است

حیف که بی تو غزل هم خواندی و ناب نیست

"بارشِ بی وقفهٔ این چشمها بی فایده ست

آتشی افتاده در سینه، دوایش آب نیست"*

*محمد عزیزی

 

 

 

آخرین چاره

دوم اسفند ۱۳۹۶

 

"چاره این ست و ندارم به از این رای دگر

که دهم جای دگر دل به دل‌آرای دگر"*

مشکل این است که من در همه ی این عالم

غیر آغوش تو هرگز نروم جای دگر

پای من بسته به زنجیر محبت، زلفت

تا روم جای دگر، نیست مرا پای دگر

هی به خود گویم از این خانه برو، بار ببند

باز گویم که نرو، تا برسد چای دگر

چایی تازه، بهانه ست، دلم می خواهد

تا بیایی و رسد وقت تماشای دگر

چای می آوری و دل به تقلا افتد

دیدنت کرده دچارش به تمنای دگر

این همه نقشه کشیده ست دلم، تا نروم

چاره این ست و ندارم به از این رای دگر

*وحشی بافقی

 

 

 

دوست داشتنت

اول اسفند ۱۳۹۶

 

ابری شدم چون گفتی باران دوست دارم

ویران ترین تا گفتی ویران دوست دارم

هی وعده ی یک هدیه را دادی و گفتی

امشب بیا پیشم که مهمان دوست دارم

با جعبه ی سرخ شکلات آمدم من

خندیدی و گفتی کمی نان دوست دارم

تا دیدمت در کافه با گل توی دستت

گفتم تو را بانوی شیطان دوست دارم

دستان تو پر گل شبیه باغ گلهاست

من اینچنین باغ و گلستان دوست دارم

خندیدی و دنیای من شد روز روشن

ابری شدم چون گفتی باران دوست دارم

 

 

 

بوی یار

اول اسفند ۱۳۹۶

 

"ای نسیم صبح بوی جانفزا می‌آوری

من نمی‌دانم که این بوی از کجا می‌آوری؟"*

از کجا این بوی خوب این نفخه ی روح خدا

از کجا این منبع لطف و صفا می آوری

شاید این بو را تو از کنج بهشت از باغ سیب

یا که نه آن را تو از عرش خدا می آوری

آدمم من عاشق حوای زیبای خودم

بوی حوا را بگو اینسان چرا می آوری؟

می بری از سر تمام عقل و هوش بنده را

بوی او را باصفا و پر جفا می آوری

من مریضم، درد  من را خوب می دانی نسیم

بوی یارم را، طبیم را، دوا می آوری

در شب بخت من بیچاره ی دردآشنا

ای نسیم صبح بوی جانفزا می‌آوری

*سلما ن ساوجی

 

 

 

درام عشق تو

اول اسفند ۱۳۹۶

 

"یعنی اگر نباشی کار دلم تمام است"*

بی تو تمام دنیا، بر عاشقت حرام است

بی تو لبم نشد باز هرگز به خنده بانو

این قصه بی حضورت یک قصه ی درام است

رسوای عشق رویت،در شهر عاشقانم

این شاعر غزلخوان، در شهرتان بنام است

قلبم کباب گشته در آتش فراقت

ققنوس آتش توست این پخته ای که خام است

زلف تو دام و خالت چون دانه ای برایم

اینجا کبوتری در بند خال و دام است

خود را به دام عشقت آویخته دل من

یعنی اگر نباشی کار دلم تمام است

*حسین منزوی

واگویه های قلب مرد تنها...
ما را در سایت واگویه های قلب مرد تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8jirjirack5 بازدید : 191 تاريخ : دوشنبه 27 فروردين 1397 ساعت: 17:58