بداهه های آغاز شهریور

ساخت وبلاگ
 

 

۱۰

 

 

تهران خوری

 دهم شهریور ۱۳۹۵

 

"دامن دولت جاوید و گریبان امید" *

نتوان با دو سه تا نطق و دو تا فیش درید

ای که دلواپسی و درد فراوان داری

چشم تو بخشش تهران رو به دوستات ندید؟

* سعدی

 

 

 

چرا؟

 دهم شهریور ۱۳۹۵

 

"من چه دانم که چرا از تو جدا افتادم " ؟

یا که اصلا ز چه و کِی و کجا افتادم

یا از آن نیز مهم تر! منِ چون اسب قوی

پیش پای تو که گلبرگی چرا افتادم؟

 

 

 

گمشده

 دهم شهریور ۱۳۹۵

 

"در قلب من از عشق تو دیگر اثری نیست"؟

بر سفره ی من نیز ز بویت خبری نیست

ای کشتیِ پر نفت پس از آن دکل نفت

رفتی به فنا! پشت سرت چشم تری نیست

 

 

 

کوچ

 دهم شهریور ۱۳۹۵

 

پریدی! کوچ کردی ای پرستو

از اینجا رفته ای؟ پس نامه ات کو؟

نوشتم در سکوتم شعرِ غربت

نوشتم صد ورق از چشم و ابرو

نوشتم از دوتا چشم سیاهت

دوتا چشمی که بوده رشکِ آهو

سرودم من از آن زلف سیاهت

نوشتم صد غزل در وصف گیسو

نوشتم آخر از شاعر چه دیدی؟

که رفتی! کوچ کردی ای پرستو

 

 

 

جام جهانی

 دهم شهریور ۱۳۹۵

 

نوشتم نامه: اِی جام جهانی

چرا از چشم تیم ما نهانی؟

به جان کِی روش و این توپِ پاره

بده حالی! بیا ایران زمانی

 

 

 

هیچ

 دهم شهریور ۱۳۹۵

 

من آسمانم بی کبوتر هیچِ هیچیم

من کفترم بی بال و بی پر هیچ هیچم

من شهر تهرانم،سیاه است آسمانم

من بی هوای پاک، دیگر هیچ هیچم

من کوهی از صبرم ولی صبرم تویی تو

وقتی نباشی ای صنوبر هیچ هیچم

تو دین من هستی، خدایی از برایم

وقتی به من گفتی که کافر هیچ هیچم

بانوی من! می خواهمت من عاشقانه

وقتی که می گویی برادر هیچ هیچم

تو چون کبوترها سفیدی پاک پاکی

من آسمانم بی کبوتر هیچِ هیچیم

 

 

 

راهزن ایمان

 دهم شهریور ۱۳۹۵

 

"در فکر تو بودم که نمازم به قضا رفت

ای وای چه امد به سرم وای چه ها رفت" *

شیطان شدی و وسوسه ات کرد خرابم

با مسجدِ این قلب چه کردی که خدا رفت؟

تو آمدی و دین و دلم رفت به غارت

از قلب نپرسید! ندانم به کجا رفت

با زلف سیاهت ره دل را زدی و بعد

فریاد از این قلب پر از درد هوا رفت

تو آمدی و عشق به این دهکده آمد

تو رفتی و از کشور ما لطف و صفا رفت

تو رفتی و پرسند زمن مردم این شهر:

باید که بگویی که از این شهر چرا رفت

در پاسخشان فکر نمودم که چه گویم

در فکر تو بودم که نمازم به قضا رفت

* آنجلا

 

۹

 

من و تو

نهم شهریور ۱۳۹۵

 

"چون درد جهانسوزم ،پنهانی و پیدایی!!!،

من در تو نهان گشتم با تو،چه من و مایی؟" *

من با تو شدم آدم، با من تو شدی حوا

ما گر نشویم اکنون، چه آدم و حوایی؟

زیبای جهان هستی، توجان جهان هستی

اصلا تو جهان من، هستی و چه زیبایی

از روز ازل بودی محبوبه قلب من

تا روز ابد در دل، پیوسته و مانایی

در جنت حق حوری، یعنی تو برای من

بانو تو بهشت من در دوزخ دنیایی

در دوزخ این دنیا آرامش من هستی

بانوی بهشتی رو، زیبا و فریبایی

غایب ز نظر اما حاضر به دل و جانی

چون درد جهانسوزم ،پنهانی و پیدایی

* علیرضا بخشی

 

 

 

مثل شهریور تهران

نهم شهریور ۱۳۹۵

 

قلبم شده تهران به اوج انقلابش

خونین چنان شهریور پر التهابش

من گل به تو دادم ولی شلیک کردی

تیری از آن چشم سیاهت در جوابش

 

 

 

پروازی سبک

نهم شهریور ۱۳۹۵

 

سبک چون برگ پاییزی

سبک چون روح

سبک مانند یک عاشق

بسویت پر کشیدم باز

بسوی نورت ای خورشید

مرا محو خودت گردان

 

 

 

تفاوت شاعر

نهم شهریور ۱۳۹۵

 

"طبيب بيمروت، خلق را رنجور ميخواهد"

و قاضی وضع قانون را بد و ناجور می خواهد

و شاعر! شاعر عاشق، برای مثنوی گفتن

لب سرخ و رخ سرخ و می انگور می خواهد

 

 

 

گدای محبت

نهم شهریور ۱۳۹۵

 

در خرید این حراجی جای بحث و چانه نیست

دل شده ارزان و معشوقه خودش هم مشتریست

تو بشو عاشق! وصالش می شود سهم دلت

"گر گدا كاهل بود تقصير صاحب خانه چيست ؟"

 

 

 

مشتِ بسته

نهم شهریور ۱۳۹۵

 

"كس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من"

یا نمی ریزد کسی اشکی برایم پشت من

من خودم تنهای تنها می روم سوی بهشت

البته گر وا نگردد روز محشر مشت من

 

 

 

طبیب 

نهم شهریور ۱۳۹۵

 

تو که توی صن مجلس سر بحث وا نمودی

تو که عمری با صداقت فقط ادعا نمودی

تو پُری ز خرده شیشه تو کجا و نفع ملت؟

"كل اگر طبيب بودي سر خود دوا نمودي"

 

 

 

شوخی با حافظ

نهم شهریور ۱۳۹۵

 

پدرم روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت 

مادرم روزه ی ماه رمضانش را خورد

 

پدرم روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت 

پدرم کاسبی اش خوب نبود از اول

 

پدرم روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت 

قیمتش البته یک کیسه پر از ارزن بود

 

پدرم روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت 

کرده رضوان ز پدر باز شکایت امروز

 

پدرم روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت 

دایی ام مشتری اش بود! ندارد عیبی

 

"پدرم روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت"

مختلس! بود گمانم! که چنین ارزان داد

 

"پدرم روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت"

بعد از آن رفت به شهرداری تهران، کف کرد

 

"پدرم روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت"

جای آن آتش دوزخ به دو انگور خرید

 

 

 

 

نصیحت و واج آرایی

نهم شهریور ۱۳۹۵

 

خیر است خرید خر و خرما ز خرابات

تا شب شود هدیه شود باز به بابات

اما نرو اینگونه به بازار عزیزم

زن هستی و زشت است زر و زیور و پاهات

 

 

 

صورت و سیرت

نهم شهریور ۱۳۹۵

 

نموده صورتش زیبا چو خوبان

نموده خلق را عمری پریشان

ولی در پشت این چشمان زیبا

نهان کرده درون کله ! شیطان

 

 

 

 

محکوم به عشق

نهم شهریور ۱۳۹۵

 

محکوم بند انفرادیمی

محکوم بند انفرادیتم

چشمات خمارِ موشرابی جان

مسته کارای غیر عادیتم" *

 

دیوونه ی دیونه گی هاتم

دیوونه ام مثل خودت بانو

دنیا رو ول کن عاقلن مردم

مردم چی می دونن از این جادو

 

جادی چشمای خمار تو

دیوونگی کردن توی مهتاب

آواز های دشتیِ مشتی

آواز های قوی در مرداب

 

من مست چشماتم نگاهم کن

یک بوسه نذر چشم تو کردم

یک بوسه از کنج لبت امشب

باید بدی تا اینکه برگردم

 

برگردم از پیشت برم خونه 

دیوونه تر از هر شب عمرم

شاید که آروم شم شاید کم شه

با دیدنت امشب تب عمرم

 

من بی سوادم لاتم و عمری

من عاشق تیپ جوادیتم

محکوم بند انفرادیمی

محکوم بند انفرادیتم

 

* بند اول از: حسام تابش

 

۸

 

 

دیر آمدی

هشتم شهریور ۱۳۹۵

 

"آخرش نزدیک من ای جان جانان آمدی 

با سرود زندگی چون باد رقصان آمدی " *

وعده ات اردیبهشت و من خدا را شاکرم

بعد صد سال عاقبت در ماه آبان آمدی

آمدی و جان من شد تازه از دیدار تو

لطفها کردی به من ای راحت جان آمدی

در شب دنیای من در این شب غمهای من

روشنی بخشیدی و ای ماه تابان آمدی

من دلم غم داشت بی تو ولی بانوی من

شادمان بودی و با لبهای خندان آمدی

آمدی و شاد شد قلبم شدم آوازه خوان

قلب من آوازه خوان و تو غزلخوان آمدی

صاحب قلب منی ششدانگ قلبم مال تو

صاب قلبم چرا مانند مهمان آمدی؟

اول این شعر که گفتم به تو خیلی خوشم

آخرش نزدیک من ای جان جانان آمدی

* امید استیفا

 

 

 

هیاهوی شعر

هشتم شهریور ۱۳۹۵

 

"آنقَدَر با شعرهای خود هیاهو می کنم

تا بدانی عاشقم،دارم تکاپو می کنم" ؟

در قمار زندگی هرجا که کم می آورم

من تو را ای آس زیبای دلم رو می کنم

بی بی دل بودی و تک خال قلبم بوده ای

بی تو من می بازم و با غصه ها خو م یکنم 

ورد می خوانم به قلبم، نام تو! هی نام تو

قلب خود با ورد نامت باز جادو می کنم

من دلم را سینه ام را هرچه که مال من است

جمله اش را بانو امشب وقف گیسو می کنم

می کنم وقف تو این دل و با شورِ دلم

شعرها جاری به خودکارم ز ابرو می کنم

می نویسم شعر و دنیارا به جنبش آورم

آنقَدَر با شعرهای خود هیاهو می کنم

 

 

 

کسوف

هشتم شهریور ۱۳۹۵

 

نماز آیات می خوانم

دهها بار

آخر امشب عجیب ترین کسوف دنیا اتفاق افتاده است

سایه ی خورشید بر ماه افتاده است

خورشید من 

در ماه چه زیباتر شده ای

 

 

بی بی دل

هشتم شهریور ۱۳۹۵

 

"ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر 

باز آ. که ریخت بی گل رویت بهار عمر "*

بی بی دل! بیا! که بدون تو تا ابد

خالیست دست عاشق تو در قمار عمر

تک خال من تویی! تویی آس دلم بیا

ای آنکه بوده ای تو برایم قرار عمر

یک نامه، عاشقانه، به خط تو گشته است

بهرم تمام آنچه شده یادگار عمر

قلبم شد آینه، که تو شاید که بنگری

رفتی ! نشسته بر دل من هم غبار عمر

رفتی و سرکش است جهانم بدون تو

 از دست رفته بعد شما این مهار عمر

برگرد روشنی بده، بانو به زندگی

ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر

* حافظ

 

 

 

شب دراز 

هشتم شهریور ۱۳۹۵

 

"تو را چه غم که شب ما دراز می گذرد

که روزگار تو در خوابِ ناز, می گذرد" *

ز قلب خسته ی من تیر چشم جادویت

چه خواب و بسته چه در حال باز می گذرد

ترانه های که سرودم برای چشمانت

به گوش مرد م دنیا ، به ضرب ساز می گذرد

دو چشم تیره چو شب با دو ابرو چون قبله

شب دراز دو چشم تو در نماز می گذرد؟

نماز خوانده دل من به سوی ابرویت

که راه ابروی تیز تو از حجاز می گذرد

دراز گفتم و یادم ز گیسویت آمد

میان پیچ و خمش قصه ها به رازمی گذرد

شب دراز من آن گیسوی دراز شماست

تو را چه غم که شب ما دراز می گذرد؟

* صائب تبریزی

 

 

تجدید در عشق

هشتم شهریور ۱۳۹۵

 

"ماه شهریور شده ،دل را به دریا می زنم

فصل عشق و عاشقی، پل تا ثریا می زنم" ؟

من شدم تجدید در عشق تو ای استاد عشق

فصل تجدیدی شد و من باز درجا می زنم

باز هم می بازم و رد می شوی از من ولی

جان تو! من در کلاست باز امضا می زنم

می نشینم من در صف آخر، کنار لاتها

شیطنتها می کنم، هی جیغ و هورا می زنم

می کنی هی اخم و من هی مِن و مِن هی مِن و مِن

در میان مِنّ و مِن حرف دلم را می زنم

می کنم ابراز راز قلب زار و عاشقم

ناگهانی! بی هوا! بر شرم تیپا می زنم

می کنی بیرون مرا و می شوم تجدید و باز

ماه شهریور شده ،دل را به دریا می زنم

 

 

 

دلِ ابری

هشتم شهریور ۱۳۹۵

 

دلم ابری

دو چشمانم شده بارانی 

ای دنیا

چه بی رحمی!

بگو خورشید عشقت را 

کدامین کوه

کدامین ابر باران زا

نهان کرده است 

ای دنیا

ببین چشمان خیسم را

 

 

 

محتاج

هشتم شهریور ۱۳۹۵

 

"گر چه خورشیدم ولی محتاج مهتابم عزیز" *

 آرامش جان، باز بی تابم عزیز

در تو جریان دارد ای بانو تمام زندگی

نیستی تو پیش من، مانند مردابم عزیز

نیستی آرامشی بی تو ندارد زندگی

بی تو من درگیر دکتر، قرص اعصابم عزیز

بی تو من آرامش قلبم شده باد هوا

بی تو هرشب تا سحر بی تاب و بی خوابم عزیز

من بدون تو خودم را هم دگر گم می کنم

جان تو یک لحظه ی کوتاه، دریابم عزیز

یک جهان محتاج من، محتاج روی تو منم

-گر چه خورشیدم ولی محتاج مهتابم عزیز

* مهدی سالک

 

 

 

دولت دیدار

هشتم شهریور ۱۳۹۵

 

"دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن" *

از آن لبان زیبا، یک بار "جان" شنیدن

با صد ترانه و شعر با صد غزل ز حافظ

تا یک "بله" بگوید ناز از لبان خریدن

چون کفتر سفیدی بر گرد خانه ی او

هرصبح و شام و هر دم پرپر زنان پریدن

بیرون پریدن از خود محو جمال دلبر

مانند باد و طوفان بی ترس جان دویدن

با یک اشاره از او، از حرکتی ز ابرو

با جنبشی ز گیسو از جای خود جهیدن

خندی به اهل دنیا با طعنه هی بگویی

دانی که چیست دولت یار دیدن

* حافظ

 

 

 

روزنه

هشتم شهریور ۱۳۹۵

 

"هنوز روزنه ای پیش روی من باز است 

نشسته ام که بیایی و این یک آغاز است "؟

مفاعلن فعلاتن مفاعلن شعرم

به وزن و قافیه، گویی که قرعه ی ساز است

و شعر، مدح تو شد مدح موی پُر چینت

چقدر شعر من و موی مشکی ات ناز است

و شعر گفتنِ از موی تو خودش مستی ست

شبیه اوج گرفتن، شبیه پرواز است

و شعر می رسد اکنون به چشم زیبایت

دو چشم مست! که در آن هزار اعجاز است

و باغ، باغ، در آغوش توست آرامش

و سبزِ سبز، شبیه، به شهر شیراز است

و دکمه ای ز گریبان تو شده باز و

هنوز روزنه ای پیش روی من باز است

 

۷

 

 

شاعرت شدم

 

دو ابروی تو ، بانو، مطلع من

شد و من حافظ قرن جدیدم

سرودم صد غزل با مطلع آن

که خوش تر از دو ابرویت ندیدم

 

سرودم من دوبیتی، صد قصیده

برای ابروانِ خنجر تو

به وصف موی تو بانو سرودم

غزل های بدیع و تازه و نو

 

سرودم از لبت، از چشم مستت

از ان گیسوی مانند کمندت

از ان خال کنار آن لب لعل

از آن لبهای شیرین مثل قندت

 

شدم من شاعر شعر تو بانو

مگر خوانی تو نامم را به شعرم

ببینی کرده ام تقدیم عشقت

تمام جسم و جانم را به شعرم

 

 

 

آمدنت 

 

یادی تو از من بعد ماه و سال کردی 

امشب مرا با کار خود خوشحال کردی 

امید استیفا 

تو آمدی پیشم زمانی که قدم را

گرچه الف بودم مثال دال کردی

تو آمدی پیشم ، رقیب خیره ام را

-آن یاوه گو را- ای عزیزم!لال کردی

تو آمدی پیشم ولی دارم سوالی

مو را چرا مخفی به زیر شال کردی؟

موی تو بانو جان طلایی بوده گنج است

زین رو طلا را زیر شالت چال کردی؟

ماه منی! رخ را عیان کردی برایم

بخت منی! امشب به من اقبال کردی

خوشحالم و شادم عزیزم ! لطف کردی

یادی تو از من بعد ماه و سال کردی

 

 

 

وصف روی یار

 

مستی لبهای تو در جام نیست

هرکه بوسیدش دگر ناکام نیست

آهوی چشمان آهوییِ تو

وحشی وحشیست، اصلا رام نیست

پیچ و تاب موی تو راهی دراز

بوده و چیزی بغیر از دام نیست

هرکه در عشق تو جانش گُر گرفت

پخته ی عشق است، دیگر خام نیست

ماهی و زیباتر از روی شما

ماه و خورشیدی دگر بر بام نیست

«صبحدم می گفت سرمستی به من

بامداد عاشقان را شام نیست...»

سعدی

 

 

 

آرزروی مشهد

 

سبزینه های عشق را بر باد دادیم

برچهره اشک غصه داریم از فراقت

بر ما بتاب و غرق نور خود بگردان

ما را! و مهمان کن به صحنت، در رواقت

 

آقای خوبی ها، امام مهربانی

ما عاشقان خسته را دریاب آقا

مارا ببر تا مشهد عشقت که دیگر

درما نمانده هیچ دیگر تاب آقا

 

ما را ببر مشهد، که از نور حریمت

روشن شود جانهای ما روشن چو خورشید

ما را ببر مشهد که ما داریم آقا

بر لطف تو چشم و به تو داریم امید

 

داریم امید آنکه ما را هم بخوانی

بر خوان خود همچون کبوترهای مشهد

ما را کبوتر کن اگرچه رو سیاهیم

ما را بپرّان در حریمت دور گنبد

 

 

 

جامانده

 

قطارت رفت

رفتی 

من ولی ماندم

و من ماندم و تنهایی

و من ماندم میان این دو ریل سرد

و من ماندم و غمهایم

زمین خوردم

نشستم روی خاک 

ولی دیگر نمی آیی

نمی آیی

نمی آید قطاری بعد تو دیگر

و من 

بر خاک خواهم ماند

 

۶

 

خنجر 

 

خنجر شده ابروی سیاهت بانو

آتش زده بر دلم نگاهت بانو

من عاشق لشگر تو، موهای تو ام

فریاد ز جنبش سپاهت بانو

 

 

قصه ی غصه

 

قصه دارم به دلم، قصه ای بس وحشتناک

دادم از غصه گریبان دلم را صد چاک

گوش می خواهم و دل از همه ی این دنیا

تا نماید کمی از کوه غمم را ادراک

می زنم ناله ، نه ! من نعره زنانم بی تو

 از صدای غم من کر شده گوش افلاک

ای زلیخا! منِ یوسف شده ام زندانی

جرم من چیست مگر؟ دامنی و چشمی پاک؟

حک نموده است به قلب من مسکین نامت

در همان روز ازل، حضرت حق چون حکاک

"تو به افتادن یک سیب دچاری اما 

باغی از جاذبه چشم تو افتاده به خاک" *

* محمد امین امینی

 

 

بهانه ی با تو بودن

 

"وَ چای دغدغه ی عاشقانه ی خوبی ست

 برای با تو نشستن بهانه ی خوبی ست " *

تو قند می دهی و من دوباره داغ شدم

و قندِ دست تو بانو! نشانه ی خوبی ست

دوباره شعر سرودم، دوباره تو خواندی

و باز زمزمه کردی، ترانه ی خوبی ست

"بیا ! کنار خودِ من بمان و اینجا باش"

اگرچه ساده ولی آمرانه ی خوبی ست

غرور داری و من عاشق غرور تو ام

غرور حس قشنگ و زنانه ی خوبی ست

غرور و ناز تو و چای و قند و ما... این شعر

 برای با تو نشستن بهانه ی خوبی ست

* حسن صادقی پناه 

 

 

 

فراق یارانه

 

"شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت

فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت" *

فراق یار نه بلکه فراق یارانه

لسان غیب دوباره غلط به دیوان گفت

فراق سخت فقط دوری از چهل تومن است

که تا به قیامت شود که از آن گفت

چهل تومن که تمامش ز جیب ما پر زد

چهل تومن که برایش "رییسِ چاخان" گفت:

ز جیب حضرت صاحب به جیبتان کردم!

به جان هر دوی ما! او، به خلق ایران گفت!

همان که برد دکل را و کشتی و جایش

ز پول نفت و سر سفره های بی نان گفت

همان که مادر چاوز به وصف او فرمود:

فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت

* حافظ

 

 

 

مهد سخن

 

"کشور ما مهد سخندانی است

کشور قاآنی و خاقانی است" *

مهد سخن گفتنِ از دیگران

پشت سر و مخفی و پنهانی است

کشور اجناس گرانِ گران

هیس! که گفتند که ارزانی است!

در همه جا هست فراوان و مفت

کیفیتش جان تو اعیانی است

مردم ما شاد! به هر خانه ای

هشت شب هفته که مهمانی است!!

مجلس آواز به هر کوچه ای

هست به پا ! وقت غزل خوانی است

البته در حرف! نه توی عمل

کشور ما مهد سخندانی است

* سعید مسگرپور

 

 

۴

 

بالِ دل

 

شده دل ، بالِ من امشب

و با بال دلم من می روم بالا

فراتر از تمام ابرها

از ماه

از خورشید

از عرش خدا حتی

من امشب عازم قلب تو ام بانو

دری سوی دلم بگشا

 

 

 

 

کلید مشکلات

 

«دربهای بسته را با آن کلیدت باز کن» *

شیخ حسن! جان خودت یک حرکتی آغاز کن

سانتریفوژت بچرخد تا ابد! اما کنون

فکری از بهر خدا از بهر کوک ساز کن

ما که از کنسروها خیری ندیدم ای حسن

یک دو تا کنسرت بگذار و کمی اعجاز کن

البته از شیخ ما داری پیامی گوش کن:

«لغو کن کنسرتها را و کمی هم ناز کن!

ناز البته برای غرب! اما پیش ما

تا کمر خم شو ارادتها به ما ابراز کن»

البته جان خودم جان خودت جان وطن

حرف ایشان را حواله سوی خاک انداز کن!

طبق عهد کهنه ات با ما عمل کن ای حسن

رتبه ی اول به صدق ِگفته ها احراز کن

سال آخر آمده ؟دولت به پایان می رسد؟

با پرِ امید ملت باز هم پرواز کن

از الم ها قلب ما شد بسته و لطفی نما

دربهای بسته را با آن کلیدت باز کن

* الهه خدام محمدی

 

 

۳

 

عشق یواشکی

 

شبیه گربه ای تب دار

شدم مخفی پس دیوار

مگر یک لحظه ی کوتاه

فقط یک لحظه ی کش دار

بیایی ، رد شوی شاید

ببینم ماهِ آن رخسار

بیا و رد شو از اینجا

بیا بانوی نیکوکار

منِ عاشق شدم اینجا

ز عشق روی تو بیمار

 

۲

 

بیا غریب آشنا

 

امام مهربان من، امام عاشقانه ها

ترا قسم به آسمان، بیا ، بیا، بیا، بیا

بیا و قلب عاشقان دوباره پر ترانه کن

بیا ، بکُن دل مرا طلا، طلا، طلا، طلا

بیا و با حضور خود به این جهان یخ زده

دوباره هدیه کن خودت، بهار را بهار را

جهان تویی برای من، که تو امید آخری

امید آخر جهان، ذخیره ی خود خدا

بیا و کن خدایی این جهان پر زکفر را

بیا و پر کن این جهان ز عشق و نور و از صفا

"برای عاشقانه ها، سبد سبد ترانه شو 

رسیده فصل عاشقی، بیا غریبِ آشنا" *

 

* بانو شهلا

 

 

مدار عشق

 

تو خورشیدی دل من هم زمینه

تو دوری از من و قلبم غمینه

می چرخم دور تو من تا قیامت

مدار عاشقی باور کن اینه

 

 

گریه و خنده

 

تک گرفت اما معدل گشته بیست!

من نمی دانم چرا تک گشته نیست

بهر فرزند مدیران عزیز

در پس هر گريه آخر خنده ايست !

 

 

فاصله

 

اگر چه در تنشان جای قلب و دل سنگ است

ز فیش بر تنشان نقش داغی از ننگ است

به فحش صابر و بر پول عاشقند این جمع

 ز عشق تا به صبوري هزار فرسنگ است !

 

 

گرفتار

 

طبیبِ حاذق ما فکر جیب بیمار است

کرایه خانه گران خانه ها ولی غار است

پدر به فکر خودش یا پسر به فکر خودش

 زمانه ايست كه هر كس بخود گرفتار است ! 

 

 

 

گذشت!

 

اگر چه سخت اگرچه به ضرب و زور گذشت

به نق زننده گذشت و بر آن صبور گذشت

به کارگر گذشت و به آن رییسش هم

شب سمور گذشت و لب تنور گذشت !

 

 

قبله

 

قبله ی عشاق، ابروی شماست

عطر محبوبم ز گیسوی شماست

ای نگار نازنین شیری تو و

قلب ما هم بچه آهوی شماست

 

 

قلیان

 

فدای عطر نعنا و دو سیبت

فدای قل قل عالم فریبت

بده کام مرا قلیان بیاور

بکُش من را و پر کن هر دو جیبت

 

 

بگو: بله

 

قلب من عاشق تو گشته که زیبا بشود

تو اگر پا ندهی عاشق زیبا بشود

عاشق زهره و زهرا و پری بلکه زری

عاشق مهوش و مینا و فریبا بشود

بانو با یک "نه" ی تو بین من و دخترها

ترسم این است که در خاتمه بلوا بشود

یک بله از تو مرا آدم و عاقل بکند

بی سرپای چو من با بله آقا بشود

البته بعد بله گفتن خود لطفی کن

روسری سر کن و نگذار لبم وا بشود

"روسری سر کن و نگذار میان من و باد

سر آشفتگی موی تو دعوا بشود" *

* امیر توانا

 

 

درمان درد

 

خوشا دردی که درمانش تو باشی

خماری که به پایانش تو باشی

خوشا آنکس که هنگام خماری

دوسیب عطر قلیانش تو باشی

 

 

 

۱

روز دکتر

 

"روز، روز دکتران حاذق و غمخوار بود

باز حال و روزگار دردمندان زار بود"؟

دکتری صدها ویزیت هر روز می کرد و بجاش

دکتری دیگر تمام هفته را بیکار بود

زان طرف بیمار: در نزد پزشکان عزیز

منبع مالی شد و گویی فقط ابزار بود

در مطب بیمار بیچاره ندارد صندلی

روی پا برپا دوساعت حضرت بیمار بود

تازه بعد از دیدن دکتر، ویزیت ، بیچاره شد

نسخه اش چیزی شبیه نسخه ی عطار بود

قرص ، شربت چند آمپول قیمتش جان خودت

قیمت خون من و بیمار ما ناچار بود

بگذریم از این سخن ،شد روز دکترها ولی

باز حال و روزگار دردمندان زار بود

 

 

چنین مکن

 

"مُردم دلا ز غصه و محنت چنین مکن

خنجر به قلب مظطر زار غمین مکن"؟

بانوی عشق، حضرت باران، خدای مهر

با کفر موی خویش، مرا ضدّ دین مکن

من را اسیر زلف، گرفتار زلف خود

کردی دگر تو بر سر راهم کمین مکن

ابریشم است قلب تو بانو ،پر از صفا

بانو به قهر ،قلب خودت آهنین مکن

لبهای تو عقیق، عقیقی ست بی بدیل

انگشتر از عقیق یمانی نگین مکن

زلفت شبیه موج، شده جاری از سرت

چیزی اضافه بانو به این بی قرین مکن

هی قهر می کنی و من از هوش می روم

مردم دلا ز غصه و محنت چنین مکن

 

واگویه های قلب مرد تنها...
ما را در سایت واگویه های قلب مرد تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8jirjirack5 بازدید : 141 تاريخ : يکشنبه 18 مهر 1395 ساعت: 14:36