آخرین بداهه های ۹۵

ساخت وبلاگ

۳۰ اسفند

نیاز کشور
سی ام اسفند ۱۳۹۵

کشور ما بجز امید نمی خواد
شهید خوبه، ولی شهید نمی خواد
جوونای رشید باید بمونن
باید برن تا دکترا بخونن
دکترایی که هسته ای رو ساختن
بعدش شهید شدن، اونا نباختن
اگه می خوایم تو جنگامون نبازیم
اول باید تفنگِ شو بسازیم
البته جایِ جاش همه دلیریم
لازم باشه واسه وطن می میریم
ولی باید ثابت کنیم شعار نیست
اینکه همش میگیم که کار که عار نیست
چرا باید کارخونه ها بخوابه؟
اوضاع اقتصادمون خرابه؟
کارگرامون چرا باید بیکار شن؟
خارجیا به بازارا سوار شن؟
جنس چینی برا خرید نمی خواد
کشورما بجز امید نمی خواد

میک آپ
بیست و نهم اسفند 1395

میک آپ کن بانو، شب عید است امشب
خوشگل شو! وقت جلوه در دید است امشب
باید که مثل ماه باشی بین زنها
وقت قشنگی، مثل ناهید است امشب
موهای خود را رنگ گلها کن عزیزم
شویت چنین رنگی پسندید است امشب
اکنون زمان فر زدن، رژمالی لب
یک سایه بر چشمِ چو خورشید است امشب
کوریِ چشم جاری و فامیل شوهر
میک آپ کن بانو، شب عید است امشب

دلخوشی عید
بیست و نهم اسفند 1395

"نوبهاران را گل خندان خوش است" *
چای داغ البته با قندان خوش است
فصل، فصلِ گردش است و سیر و گشت
یزد و قم زیبا، بم و کرمان خوش است
البته مشهد، صفایش از رضاست
زابل و بوشهر و لاهیجان خوش است
شهر شیراز و سپاهان جای خود
بانه و سردشت،کردستان خوش است
الغرض اهل سفر باشی اگر
هرکجا، هرگوشه از ایران خوش است
بگذریم از گردش و سیر و سفر
سال نو مهمانی و مهمان خوش است
پسته ی خندان، آجیل، عید دیدنی
پول نو: عیدی دایی جان خوش است
ماچ و بوسه، شب نشینی تا سحر
خنده بر یک کودک شیطان خوش است
خطّ آخر نکته ای گویم عجیب
پول بابا، لای یک قرآن خوش است
گرچه بابامان عزیز ودلبر است
روز عیدی، بوسه ی مامان خوش است
نوبهاران شد: پدر، گل : مادر است
نوبهاران راگل خندان خوش است
* فانی

عید یعنی لبخند مادر
بیست و نهم اسفند 1395

شده چون روز مادر مطلع عید
جهان پر اشک شادی گشت و خندید
فدای ساقی میخانه: مادر
صفابخش و چراغ خانه: مادر
وفا کرده تمام عمرخود را
اگرچه بی وفا بودیم ماها
شب عیدی بیا دورش بگردیم
در غم را به روی او ببندیم
مبارک بادت ای مادر شب عید
بمانی تا همیشه شاد و جاوید

صدای پای بهار
بیست و نهم اسفند 1395

سبزه را بر سفره ی هف سین گذار
زود آن گلدان پر گل را بیار
سیب و سیر و مابقی را هم بچین
می رسد کم کم جناب نوبهار

میلاد گل
بیست و هشتم اسفند 1395

"آن شب زمين مكه بر خود ناز مى‏ كرد" *
عرش خدا بر مکه، رشک آغاز می کرد
لبهای پیغمبر به خنده وا شد آن شب
زیرا که زهرا چشم خود را باز می کرد
زهرا، گل باغ خدای مهربان بود
صدها ملک دور سرش پرواز می کرد
با هر تکانش جان دنیا تازه می شد
با هر تبسم کار صد اعجاز می کرد
چشم جهان روشن به نور روی او بود
مرغ بهشتی بود و خوش، آواز می کرد
آن شب خدا هم زائر آن خانه می شد
زهرا برای حق، چه زیبا ناز می کرد
* ژولیده نیشابوری

نوروزیه
بیست و هفتم اسفند 1395

" ز کویٖ یار می‌آید نسیم باد نوروزی" *
رسد از کوه و از دریا، کنون فریاد نوروزی
شب عید است و شد دنیا، پر از نور و گل و خنده
شده دنیا غزلخوان در، شب میلاد نوروزی
ز چشم ابر باران زا، چکد صد قطره چون گوهر
به شیرین خنده ای واشد، لب فرهاد نوروزی
ز جمع شاعران امشب، خبر آمد که آباد است
پر از شور بهاران شد، غزل آباد نوروزی
بیایید ای غزلخوانان، سرایید از گل لاله
شهیدان جایشان خالی، در این میعاد نوروزی
بهار است و خبر دارم، که می آید گل نرگس
ز کویٖ یار می‌آید نسیم باد نوروزی
* حافظ

سال بد
بیست و هفتم اسفند 1395

تتق تق از صدای در
پریده رنگ این دختر
بهار و دختری تنها
بهار و دوری از مادر

کلافش بر زمین افتاد
قلبش پر تپش تر شد
و وقتی که پدر آمد
دو چشم دخترش تر شد

با..با..با..بابا مادر کو؟
شب عیدی کجا مانده؟
چه گفته دکترش آخر
از آن مهمان ناخوانده؟

سَ ...سَ... سرطان نامردش
چه کرده با تن زارش؟
بگو که می رود درد از
تن رنجور و بیمارش

ببین ! من خانه را تنها
تکاندم، مثل یک مادر
بگو مادر بیاید تا
شود خندان لب دختر

و بابا ناگهان بغضش
یواشک، بی صدا وا شد
و رفت از خانه بیرون و
میان خانه غوغا شد

شب عیدی پرِ از غم
کبوتر گشته یک مادر
پرید از بام و پرپر زد
پریده رنگ این دختر

سال نو و کار نو
بیست و هفتم اسفند 1395

"سال نو، آغاز نو، اشعار نو " ؟
بوسه ی نو وقت یک دیدار نو
البته حتما کنارش اندکی
حیله ی تازه، کمی آزار نو
فی المثل: پیش زنت ، مادر زنت
شعر گفتن از دو تا دلدار نو
یا بگویی توی شعر تازه ات
از قد و بالا و خال یار نو
البته گفتی اگر این جمله را
می روی با کلّه در دیوار نو
یا که می اندازدت بیرون زنت
جای تو بعدش شود یک غار نو
بگذریم از زن گرفتن، بگذریم
سال نو باید رَوی پیکار نو
سال سال انتخابات نو است
سال سرریز هزار آمار نو
گرچه بیکاری همیشه بشنوی
صحبت از ایجاد صدها کار نو
راه پر چاله است اما در شعار:
راههای تازه و هموار نو
تا برقصانم تو را دارم به دست
تنبک نو، دستک و گیتار نو
رای رای توست، آن را هم بده
به جناب من! به این افکار نو
منتخب گردم اگر من ، البته
بشکنم فی الفور صدها تار نو
قصه ام امشب شده خیلی دراز
نطق بنده وا شد و گفتار نو
پس تمامش می کنم این گفته را
سال نو، آغاز نو، اشعار نو

حرفی با تو مهربان
بیست و ششم اسفند 1395

"گریه ای بی وقفه دارم, شانه داری مهربان؟ " *
بلبلی بی آشیانم، لانه داری مهربان؟
شمع جمع عاشقان و شاعرانی عشق من
شعله بهر بال یک پروانه داری مهربان؟
ماه بانو! ماه تابان جهانم گشته ای
یک پلنگ عاشق و دیوانه داری مهربان
می پرم بالا و بالاتر، ولی بالاتری
در میان کهکشانها خانه داری مهربان
هرکجا رو می کنم آنجا عیان می بینمت
چون خدا هرجا مکان، شاهانه داری مهربان
مست مست مست مستم، جان فدای خنده ات
ساقی من بر لبت پیمانه داری مهربان
خنده ات در شعرم آمد، گریه شد مهمان من
گریه ای بی وقفه دارم, شانه داری مهربان؟
* امیر اخوان

موج
بیست و ششم اسفند 1395

"من موجم و لحظه های من بی تاب است" *
من همچو پلنگ خسته، او مهتاب است
او شاه جهان و من گدایی بی چیز
من بنده ی عشق و عشق او ارباب است
من دلخوش عشق او و او عشق همه
او خنده به لب، به چشم من خوناب است
من همچو کویر خشکم و لب تشنه
دیدار جمال او برایم آب است
من سخت خمار و تشنه ی جام شراب
در جام لبش ، شراب ناب ناب ناب است
بگذار بگویم آخرین حرفم را
من موجم و لحظه های من بی تاب است
* فاطمه لشکری

فاصله
بیست و پنجم اسفند 1395

"از کفر من تا دین تو راهی به جز تردید نیست
دلخوش به فانوسم نکن، اینجا مگر خورشید نیست" *
عمر من و امید من ، شد وعده های خوب تو
افسوس که پیمان تو، پاینده و جاوید نیست
تو می روی از پیش من، روزی نه خیلی دورِ دور
اما برای قلب من ، راهی بجز امید نیست
من را به کنج قلب خود ، تبعیدِ دائم کرده ای
ای ناز شستت! مرحبا! لطف است و این تبعید نیست
در کنج قلب عاشقت، دلخوش به فردا ها شدم
فردای من! امید من! فردا مگر یک عید نیست؟
شعرم گرفته رنگ و بو، از وعده های خوب تو
شعرم شبیه آنچه که عاقل به عقلش دید نیست
تو مومنی بر عشق خود من کافرم بر غیر تو
از کفر من تا دین تو راهی به جز تردید نیست
* افشین یداللهی

تو و شعر من
بیست و پنجم اسفند 1395

"یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت" *
دستی شبیه دست تو آمد میان شعر
از متن این ترانه برونم کشید و رفت
من را برون کشید ز متن ترانه ها
من را به حال گنگ و سکونم کشید و رفت
دست شبیه دست تو وقت وداعمان
با حرکتش به مرز فسونم کشید و رفت
بیرون این ترانه، نشستم که عشق تو
از بین شعر تازه ، درونم کشید و رفت
من، شعر تازه، عشق ، دوباره جنون نو
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
* افشین یداللهی

در رثای افشین یداللهی
بیست و ششم اسفند 1395

شاعر ترین دکتر، طبیب شعرمان رفت
از جاده ای خاکی به سوی آسمان رفت
او یک ستاره بوده در شعر و ترانه
افشین هوایی گشت و سوی کهکشان رفت


همه چیزمی
بیست و چهارم اسفند 1395

تار و سنتور و نی و آواز می خواهم چکار
دلبران خوش ادا، طنازمی خواهم چکار
تا که رقصم طبق ساز توست، طبق میل تو
ساز تو باشد سلامت، ساز می خواهم چکار
دشمنی مثل تو دارم، یار زیبا روی من!
در مصاف چشم تو، سرباز می خواهم چکار
ذره ای ناچیز، در نور تو ام، خورشید من
تا بیایم محضرت ، پرواز می خواهم چکار
معجزه یعنی بخندی تا بخندد روزگار
خنده هایت هست، من اعجاز می خواهم چکار
"تا صدایت گوش هایم را نوازش میکند
تار و سنتور و نی و آواز می خواهم چکار" *
* شهریار

دلبرانه
بیست و چهارم اسفند 1395

"کاسه به کاسه لب به لب، آب حیات دادمت" *
از لب لعل و سرخ خود، باده ی «هات» دادمت
حافظ من شدی و من، ناز نکرده، جای آن
کام تو را خودِ خودم-شاخه نبات- دادمت
توی چت از تو شعر نو، «سِند» شد و جواب آن
بوسه واقعی، چنان توتِ هرات دادمت
استیکر از تو آمد از قلب و گل و شبیه آن
لایک نکردم و تو را نامِ «جوات» دادمت
دخترقرن بیست و یک، البته سنتی منم
جای ایمیل و تلگرام، نامه، برات، دادمت
جای چت مجازی و بوسه ی توی تلگرام
کاسه به کاسه لب به لب، آب حیات دادمت
* طارق خراسانی

مشرق چشمانت
بیست و چهارم اسفند 1395

"از مشرق چشمان تو گل می کند امید" *
در کاسه ی دستان تو گل می کند امید
وقتی که می خندی جهانم می شود آباد
با بارش باران تو گل می کند امید
دنیای من در تحت امر توست بانوجان
با گفته و فرمان تو گل می کند امید
با عقل و با منطق ندارد سازشی عشقت
وقتی که شد حیران تو گل می کند امید
من میزبانت می شوم، قلب من عاشق
وقتی که شد مهمان تو گل می کند امید
شرقی ترین بانوی شهر شب زده، فردا
از مشرق چشمان تو گل می کند امید
* میترا ملک محمدی

آتش بازی
بیست و چهارم اسفند 1395

دست مرا محکم بگیر و نرم بپّر
تا که خدا را هم کنی سرگرم، بپر
یخ کرده قلب شهر، آتش را بیافروز
از روی آن، با خنده و با شرم،بپر

آتش پاره
بیست و چهارم اسفند 1395

دو چشمت شد دلیل شرمِ آتش
و مویت مثل رقص نرم آتش
لبانت سرخ و داغِ داغِ داغ است
شبیه شعله های گرم آتش

دود لازم
بیست و سوم اسفند 1395

"کمی گیجم کمی منگم عجیب است" *
گمانم طعم قلیانم دو سیب است
عجب چسبیده قلیان! چایی اش کو
بدون چایی قلیانم غریب است
* شهرام میدری

عشق قلیان
بیست و سوم اسفند 1395

لبم سرد و لب گرمی بجویم
یکی باید نشیند روبرویم
بجز قلیان کسی همراه من نیست
غزل باید برای او بگویم

چارشنبه سوری
بیست و سوم اسفند 1395

وجود من اگر که مردی از تو
لب گرمم اگر که سردی از تو
بیا باهم از آتشها بپرّیم
بگو که سرخی از من زردی از تو

نور علی نور
بیست و دوم اسفند 1395

"دو چشمت پایتخت هرچه انگور" *
الهی چشم بد از رویتان دور
لبت سرخ و به دستت باده ی سرخ
چه باید گفت جز نورٌ علی نور
* شهراد میدری

پیر باده فروش
بیست و دوم اسفند 1395

"ز بس که خرقه گرو برد پیر باده فروش" *
ز بس که مست نموده به بانگ نوشانوش
پلیس آمده و هرچه خرقه نزدش بود
گرفت و چوب تری را نموده جاش فروش
* مولانا

جفا و وفا
بیست و دوم اسفند 1395

عمری جفاکردی، ولیکن من وفا کردم
نفرین نمودی، جای نفرینت دعا کردم
با هر نگاهت آتشی در سینه روشن شد
با آتش خشمِ نگاهت هم صفا کردم
من را اسیر دام زلفت کرده ای بانو!
خود را ز هرچه غیر دام تو رها کردم
هی گفتی از خود، من فقط نام تو را بردم
خود را برای تو شدن، مقهور ما کردم
هی راندی من را از درت باخواری و ذلت
عمری جفاکردی، ولیکن من وفا کردم


گندم
بیست و یکم اسفند 1395

گندم بهانه بود
آدم دلش هوای زمین داشت

در راه مانده
بیست و یکم اسفند 1395

"در کوی محبت به وفایی نرسیدیم
رفتیم ازین راه و به جایی نرسیدیم" *
من محو شدم در وی و او محو خودش بود
زین مرتبه از عشق به مایی نرسیدیم
فرموده به من شیخ که از عشق بپرهیز
گفتم به مقامی که شمایی نرسیدیم
او رفت سوی زهد ریا، ما به سوی یار
البته چو او ما به نوایی نرسیدیم
از منبر این شیخ پر از خدعه و نیرنگ
ما نیز چو ایشان به خدایی نرسدیم
سی مرغ! نه! چل مرغ! سفر کرده و تا حال
منزلگه سیمرغ و همایی نرسیدیم
ما اهل وفا بوده و هستیم، ولیکن
در کوی محبت به وفایی نرسیدیم
* شفیعی کدکنی

اولین
بیست و یکم اسفند 1395

"بین اول های دنیا اولین تر می شوی" *
نازنین بودی عزیزم! نازنین تر می شوی
هر چه که من بذله گو تر می شوم در شاعری
تو به جایش سرگرانتر، نکته بین تر می شوی
این که می گویند نازش عقل و دین را می برد
هرزمان on می شوی هر لحظه این تر می شوی
هرچه از من دورتر باشی و دور از دست رس
توی شعر من که با من هم نشین تر می شوی
چادرت را می کشی بانو به روی چهره ات؟
پشت ابر چادرت هی مه جبین تر می شوی
تو ته عشقی، و پایانی برای شعر من
بین اول های دنیا اولین تر می شوی
* جواد مزنگی

خانه تکانی
بیست و یکم اسفند 1395

من خانه ام را طبق میل زن تکاندم
تنهای تنها، من خودم یک تن تکاندم
البته بانو اصل کاری بوده زیرا
من را تکاند و خانه را هم من تکاندم

تغییر سال نو
بیست و یکم اسفند 1395

"می رسد از راه کم کم سال نو
می برد از چهره ها غم سال نو" *
مثل سال پیش و سال قبل از آن
می دهم یک گوشه ای لم سال نو
مادرم می گفت دامادت کنم؟
گفتمتش ،با خنده، آنهم سال نو
می دهم مردانه قول، ای مادرم
که خودم داماد گردم سال نو
ماه فروردین زری، بعدش پری
بعد هم مینا و مریم سال نو
ماندانا مرداد، شهریور هما
مهر ،سیما، دختر بم سال نو
آخر پاییز فاطی و نگار
ماه دی ،در برف، همدم سال نو
ماه بهمن که فقط آزاده را
می کنم همراه راهم سال نو
آخر سال از پی امر شما
پیش لیلا می شوم خم سال نو
مادرم زن بود و مثل سایرین
بر سرم کوبید محکم سال نو
گفت حیف زن برایت بی ادب
کره ی خر، باش آدم سال نو
* سعید مسگرپور

نفرین
بیستم اسفند 1395

"ناگهان تیر به پیشانی این شعر نشست " *
ناگهان قلب منِ شاعر این شعر شکست
بشکند دست خدا تیر و کمانِ سخنت
که مرا گتیر سخنهای تو بسته است دو دست
* علیرضا آذر

بفرما
بیستم اسفند 1395

تتق تق، در بزن، این خانه ی توست
درونش، یک نفر، دیوانه ی توست
بیاور گل، گل من ، از برایم
که مرد خانه ات، پروانه ی توست

شعری برای تو
بیستم اسفند 1395

موضوع شعر من گل پیراهن توست
پروانه ها، گلهای روی دامن توست
این جمعه من شاعرترین مرد جهانم
چون روبرویم چشمهای روشن توست

تن فروش
بیستم اسفند 1395

"من گریه می کردم عذابی را که در من بود" *
مردی درون من دلش دنبال یک زن بود
مردی که روحش را گرفته روی دستانش
در آن طرف یک زن، که دنیایش فقط تن بود
مردی شده دنیای او همچون شبی تیره
مردی که ماهش چشمهایی سبز روشن بود
مرد از جوادیّه پیاده آمده بالا
زیرا که زن امشب مسیرش سمت جردن بود
زن در پی یک لقمه ی نان بود و جسمش را
_جسمی که روزی غنچه ی این باغ و گلشن بود_
چوب حراجی می زد و با هرکسی می رفت
قلبش دگر مانند سنگ و چوب و آهن بود
مردان شهر از زن تنش را ... مرد این قصه
دنبال روح زن، به قول شهر: کودن بود
مردی که شاعر بود مثل من، شبیه من
در گفتن حرفش بکلّی لال و الکن بود
آخر نوشت این را و توی کیف زن انداخت:
ای کاش بانو جان! مرا قدرت به گفتن بود
اما بدان این را، که می فهمم غمت را من
اما توان من فقط در خود شکستن بود
ای کاش دردگشنگی ها خستگی ها را
درمان و دارویی بغیر از قصه گفتن بود
ای کاش سهمت از شعار و حرف مسئولان
چیزی بغیر از قصه از خدمت به میهن بود
امشب شب آخر برای این من تنهاست
آماده روی میز من اسباب مردن بود
هر شب تو از شرم گناهت گریه می کردی
من گریه می کردم عذابی را که در من بود
* فاطمه اختصاری


فال منی
نوزدهم اسفند 1395

رفتم سراغ حافظ و فالم تو بودی
فهمیده حافظ هم که آمالم تو بودی
باران، صدای کفشهایت، قلب عاشق
تک اتفاق خوبِ امسالم تو بودی

با تو در باران
نوزدهم اسفند 1395

تا حافظیه، زیر باران، با تو ، تنها!
با کفشهای پاره، لنگان، با تو تنها
از روسری موی تو بیرون بود و قلبم
افتاده در دستان شیطان ، با تو تنها

من و تو
نوزدهم اسفند 1395

ای کاش باران باشد و چترم تو باشی
کفش تو باشم بنده و عطرم تو باشی
ای کاش که شاعر شود قلبم مگر که
دیوان شوم من بلکه هر سطرم تو باشی

تق تق
نوزدهم اسفند 1395

در این باران که دارد چتر رونق
نشستم زیر باران مثل احمق
مگر که بشنوم در زیر باران
صدای کفش تو: تق تق تتق تق

لحظه دلدادگی
نوزدهم اسفند 1395

کفشای پاره، قلبهای شاد و عاشق
بارون تند و برگهایی مثل قایق
موهای تو خیس و لبانت مثل آتش
بیچاره حال قلب من در این دقایق

هذیان در خستگی
نوزدهم اسفند 1395

"بَد دردِ سرِ خانه تکانی داریم" *
امشب هوس لُغُز پرانی داریم
ما خسته ی از تکاندن منزلمان
در سفره یمان فقط بورانی داریم
تا اینکه بگوییم که مَردیم و جوان
_هر چند که قامتی کمانی داریم_
امشب هوس زنی نو در سال جدید
امشب هیجان نوجوانی داریم
شد خسته عیالمان و خوابش برده!
ما نیز کنون سر و زبانی داریم
بی ترسِ از آنکه گوشمان را بکشد
در شعر ، سخنهای نهانی داریم
تا اینکه جوان شویم ما هم هوسِ
یک بانوی شیک و آنچنانی داریم
بیدار شده زنم! عوض شد حرفم
بَد دردِ سرِ خانه تکانی داریم
* الهه خدّام محمّدی

النگو
نوزدهم اسفند 1395

بیتاب ترین منم، نمایش نده هِی!
مضمون جدیدِ یک ستایش نده هی!
بانو شده روزگار سختی، دل را
همراه النگوهات، سایش نده هی!

بهترین بهانه
"برای قلب خسته ام تو بهترین بهانه ای " *
میان دشت سینه ام، تو بهترین جوانه ای
هزار شعر دفترم، غزل غزل فدای تو
که شعر خالصی تو! نه! تو بهترین ترانه ای
محیط قلب من تویی،محاط می شوم به تو
به بیکران قلب من، تو بهترین کرانه ای
نه لیلی می شوی تو نه ،ژولیت ای عزیز من
که بهتری ز هردوتا! تو بهترین فسانه ای
دلیل دین من تویی! پیمبری برای من
که از جمال کبریا! تو بهترین نشانه ای
اگر چه سبک شعر من، شود عوض بگویمت
که بهر گریه های من توو بغض عاشقانه ای
در انتهای این غزل، به خستگی نوشته ام
برای قلب خسته ام تو بهترین بهانه ای
* سالک

از چشم افتاده
نوزدهم اسفند 1395

"مبادا یارب آن روزی که من از چشم یار اُفتم
که گر از چشم یار افتم ز چشم اعتبار افتم" *
گدای کوی او بودم ،تمام عمر خود اما
نمی دانم چرا باید، ز چشم شهریار افتم
مگر جرم من عاشق، چه بوده ؟ من نمی دانم
چرا باید ز چشمانش، چو اشکی بر مزار افتم
دلم آیینه ی او بود و من آیینه دار او
یقین دارم که بی رویش، به زنگار و غبار افتم
سواره می رود یارم، ز پیشم سوی مشتاقان
خداوندا ! تو کاری کن، به پای آن سوار افتم
مبادا یارب از پیشم ،رود دلدار من روزی
مبادا یارب آن روزی که من از چشم یار اُفتم
* وحشی بافقی

غربت در غیبت
نوزدهم اسفند 1395

"اینکه مَردٌم نشناسند تو را ، غربت نیست" *
هیچ کس لایق دیدار رخ ماهت نیست
بس که زیبایی و پاکی، به خدا در همه جا
جز خدا هیچ کسی نیست که در حیرت نیست
حضرت حاضر غایب! گل بی عیب خدا!
بلبل قلب مرا تاب غم فُرقت نیست
غیبت این است که ما چشم به رویت بستیم
این که غایب ز نظرها شده ای غیبت نیست
گرچه ما منتظر دیدن رویت هستیم
دست ما لایق دستان تو و بیعت نیست
غربت آن است که یاران تو نفی ات بکنند
اینکه مَردٌم نشناسند تو را ، غربت نیست
* فاضل نظری

امان از مصلحت
هجدهم اسفند ۱۳۹۵

حقِّ حقیقت شد فدای مصلحت ها
شد رانده حق زین جا برای مصلحت ها
شد مرتع امیالِ بعضی،دین وقانون
گرگ هوس ماند و چَرای مصلحت ها
درهم تنیده شد کلاف حق وباطل
با پرسش و چون و چرای مصلحت ها
ناموس ملت، پول بیت المال دولت
افتاده در دست هوای مصلحت ها
آلوده تر از شهر تهران است حتی
من مطمئن هستم، هوای مصلحت ها
یک کاریکاتور می کشم با طرح تلخِ...
حلقوم حق و دستهای مصلحت ها
شاید ازآن هم تلختر، چیزی شبیه
جسم حقیقت زیر پای مصلحت ها
رفته سر حق بر سرِ دارِ ملامت
رسوا شده حق ها بجای مصلت ها
قلب حقیقت، قلب حق را می فشارد
حق رفته عمری در کمای مصلحت ها
ظالم در این دنیا عذابی در پی اش نیست
گویا خدا هم شد خدای مصلحت ها
حق چون یکی بود و هزاران مصلحت بود
گم شد حقیقت لابلای مصلحت ها
روح حقیقت جویمان گم شد جماعت
یکجا میان ناکجای مصلحت ها
خیلی گران این مصلحتها را خریدیم
خون حقیقت شد بهای مصلحت ها
از مصلحت سنجیدن بی منطق ما
حقِّ حقیقت شد فدای مصلحت ها

نمی خوامت
هجدهم اسفند ۱۳۹۵

دلم می خواد، نخوامت زوری که نیست
آخه دوس داشتنم اینجوری که نیست
می گی باید بخوای من رو! عزیزم
کارای قلب ما دستوری که نیست
تو دوری از من و من دورم از تو
با این دوری، نمیشه، صوری که نیست
ولی جون خودت، جون خودم که
دلیل قهر ما این دوری که نیست
دلم صد پاره شد، از دوری تو
همیشه پارگی ساطوری که نیست
دلت اونجا که هستی گیره، اینجا
دلم می خواد، نخوامت زوری که نیست

من و پیر
هجدهم اسفند 1395

اینم همی ستاند و آنم نمی دهد" *
امّید تازه، تاب و توانم نمی دهد
آن پیر! غیر پند، به غیر از نصیحتش
چیزی به من که تازه جوانم نمی دهد
*حافظ

شیر زن
هجدهم اسفند 1395

مردانه ای اِی زن! خدایی مردِ مردی
سبزی! بهاری! گرچه همچون برگ زردی
هرچند آتش زد مرا غمهایت ای زن
بر آتش دل گشته عکست آب سردی
مردانه بر دوشت کشیدی بار خود را
هی شکوِه از این دولت و ملت نکردی
با تنبلی، با دیو فقر و دیوِ دنیا
مانند رستم تن به تن، اندر نبردی
نه! مثل و مانندی نداری، در تلاشت
مثل خدایی! بی مثالی، فردِ فردی
مردانه باید ، مرد و زن ندارد
مردانه ای اِی زن! خدایی مردِ مردی

عشق مخفی
هجدهم اسفند 1395

"مطمئنم عکس من را بوسه باران کرده ای
از خودت پنهان نبود،از من چه پنهان کرده ای" *
مخفی از من ، در خیالات خودت، یک نیمه شب
باز هم من را به شعری، بیتی، مهمان کرده ای
بر سر خوان غزلهایت، مرا پیش خودت
بازو در بازو نشاندی، اشک ریزان کرده ای
در دل آن شب، میان یک غزل، در پیش من
بی هراس از شرع و دین، مو را پریشان کرده ای
مطمئن هستم که آن شب،ازخودت هم رد شدی
قهر ها یت را به ناز بوسه، جبران کرده ای
من خبر دارم، که آن شب در خیالات خودت
عاشق بیچاره را -من را- غزلخوان کرده ای
می کنی انکار، اما طبق شعر تازه ات
مطمئنم عکس من را بوسه باران کرده ای
* فرهاد حامد

میکده
هجدهم اسفند 1395

تا در میکده شادان و غزل خوان بروم
البته مخفی و با ترس و پریشان بروم
میکده جای بدی نیست ولی گشته حرام
مخفیانه ز همه، حتی ز مامان بروم
می روم میکده با اسم شب و کد ، بنده
مثل باقی -همه ی ملت ایران- بروم
می که مانند ربا نیست! نباید خوردش!
محکم و سیخ که نه! اندکی لرزان بروم
من غم دین به دل و جان و تنم جا دارد
سوی میخانه به لب آیه ی قرآن بروم
"نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی
تا در میکده شادان و غزل خوان بروم" *
* حافظ

شب عشق
هجدهم اسفند 1395

"امشب دوباره عشق در من شد فراوان" *
امشب دوباره قلب من هم شد غزل خوان
تو آمدی! من شادِ شادِ شادِ شادم
تو آمدی، با زلف و موهای پریشان
باد صبا زلف تو را رقصان نموده
با رقص موهایت دل من را بلرزان
امشب برایم یک شب خاص است بانو
امشب سرم را که نهادی روی دامان...
گلهای زرد و قرمز دامان سبزت
تاثیر خوبی داشت، مثل یک بهاران
امشب بهاری شد دل من، چشمهایم
تا صبح بر دامان تو باریده باران
عشق تو را امشب رقیبی در دلم نیست
البته غیر عشق مادر، عشق ایران
عشق تو ، ایران، عشق مادر، حال خوبیست
امشب دوباره عشق در من شد فراوان
* ریحانه سادات

عشق به سبک شاعرها
هجدهم اسفند 1395

"سرو بستانی تو یا مه یا پری" ؟
اسمتان بانو؟ پریوش یا زری؟
مخفیانه، زیرکانه، با ادا
از همه خرد و کلان دل می بری
می شوی همراه از ما بهتران
با بزرگان، دم کلفتان می پری
مثل یک بره شَوی همراهشان
مثل گرگی جیبشان را می چری!!
من ولی چیزی ندارم غیر شعر
تا کنم تقدیمتان در دلبری
پول ، عمرا توی جیب بنده نیست
تو بگو قدّ خرید روسری
می شوی امشب رفیق شعر من؟
گر نبردی می سرایم که خری!
یک شبی شاخه نبات من بشو
تا بگویم شعرهای بهتری
می شوی همراه من ، بانوی من؟
می نهی در قلب من شور و شری؟
می بری امشب مرا بالای شهر؟
بستنی امشب برایم می خری؟

حقیقت و مصلحت
هفدهم اسفند 1395

در بین سیمِ پر ز خار مصلحت ها
حق می شود اینجا شکار مصلحت ها
زخمی شده حق و حقیقت، واقعیت
در کشور ما در فشار مصلحت ها
صدپاره گشته جسم حق های مقدس
در زندگی کردن کنار مصلحت ها
حق از ازل مظلوم بوده در ازایش
ظلم و ستم بود از تبار مصلحت ها
حقش ادا هرگز نگشته حق مظلوم
در بین سیمِ پر ز خار مصلحت ها

خرج عید
شانزدهم اسفند 1395

"خرج عید و زندگی، وقتی که باهم می شود
چهره ی اسفندی ام، سرشار از غم می شود" ؟
می رسد ایام خوب خرج سور و سات عید
پشت رستم زیر بار خرج آن خم می شود
من یقین دارم که شیطان هم اگر سیبی خرَد
بیخیال سیب، گندم، نسل آدم می شود
هی به طول لیست بانو میشود افزوده و
جای آن از اسکناس جیب من کم می شود
البته جای امید اندکی هم هست که
کارمان در عیددیدنها فقط لم می شود
تخمه و آجیل مفتی می خوریم و بعد آن
موقع یک پرتقال خوشگل بم می شود
البته اینها تمامش توی مهمان گشتن است
توی خانه سهم ما یک نان و شلغم می شود
بَرج من باید شبیه بُرج ایفل قد کِشد
خرج عید و زندگی، وقتی که باهم می شود

زن
شانزدهم اسفند 1395

"خرج عید و زندگی، وقتی که باهم می شود" ؟
فکر خرج زن برایم همچنان سَم می شود
حیف که ایام عید است و زمان دلخوشی
ورنه می گفتم دو زن داری چرا کم می شود
زن بلای آسمانی زن عذاب ایزدی ست
طبق تعداد زنان سهم تو از غم می شود
لاالهَ هی نگو ، استغفرالله م نگو
زن نداری تابفهمی چه به حالم می شود
خوش بحالت، مرد، نامردش هم زن بهتر است
گفتم این را گرچه اسباب زوالم می شود
وقتی در دنیا ،خودم ذی ذی ترین هستم یقین
زن برایم موجب غمهای عالم می شود
گر بگیری تو زن دوم، به کسر ثانیه
اولی گر بوده قطام، ابن ملجم می شود
من که می گویم خدایا از بلا دورم نما
در عوض هر لحظه افزوده بلایم می شود
در خط آخر بگویم: مرگ بر جنس زنان
زن دلیل زن ذلیلی های آدم می شود
مادرش بابای من را از بهشت آواره کرد
حق او باشد اگر روزش جهنم می شود

سکوت تلخ
شانزدهم اسفند 1395

سکوتت تلخ و حرفت تلخ ومن حیران حیرانم
کدامش سهم من خواهدشدن؟ این را نمی دانم
لبت شیرین تر از قند و کلامت چون هلاهل شد
تو حرفم را نمی فهمی؟سکوتت را نمی خوانم

جهنم
شانزدهم اسفند 1395

"در جهانم یک جهنم، بی تو جولان می دهد" *
دیو جای گیو و رستم، بی تو جولان می دهد
شادی من، خنده های ناز لبهای تو بود
نیستی، حالا فقط غم،بی تو جولان می دهد
بانوی مسند نشینِ ارگِ قلبِ عاشقم
زلزله ، در ارگ قلبم بی تو جولان می دهد
چشمهایت همچنان خورشید بود و رفته ای
سردی در اجزای عالم بی تو جولان می دهد
ابرهای غم به روی آسمانم آمده
اشک در چشمان پر نم بی تو جولان می دهد
حضرت حوا! بهشتم سیب دستان تو بود
در جهانم یک جهنم بی تو جولان می دهد
* محمد صادق زمانی

عید و عیال
شانزدهم اسفند 1395

"عید آمد و هم ثروت من باد هوا رفت" ؟
هم ناله ای، از دست زنم تا به خدا رفت
لبخند نزن! خرج نموده است هم ایشان
دارایی من را و خودش هم به صفا رفت
یک مبل نو و فرش نو و اسباب منزل
آمد به سوی خانه و پولم به فنا رفت
آن وقت خرید از همه انواع آجیلها
بعدش هوس حضرتشان سمت ریا رفت
از بهر ریا این سر عیدی بامامانش
پابوس غریب الغربا، سوی رضا رفت
گفتم که برو با اتوبوس، گفت که عمراً
لج کرد،هوایی به سفر بهر دعا رفت
هم خانه تکانی شده کارمن بدبخت
عید آمد و هم ثروت من باد هوا رفت

آرامش کیهانی
شانزدهم اسفند 1395

"چو بینم روی تو ، آرام گیرم" *
ز دست شادمانی جام گیرم
منم کیهانی و تو متن برجام
من ایراد از تو نافرجام گیرم
* شمس تبریزی

بی تابم کن
شانزدهم اسفند 1395

بگشای خم گیسو ، بی طاقت و تابم کن
زلفت بده بر باد و ویران و خرابم کن
مهمان تو ام امشب، حاتم شو شبی، من را
مهمان لبت،یا نه، یک بوسه ی نابم کن
از باده ی مخفی در پیمانه ی لبهایت
با بوسه ی پنهانی، سرمست شرابم کن
یا پاسخ عشقم را با بوسه بده بانو
یا بهر سکوت من، بابوسه مجابم کن
یک عمر مرا تشنه،تا چشمه ی خود بردی
یا مال دل من شو، یا اینکه جوابم کن
بر دامن پر مهرت، بگذار سر من را
با نغمه ی لالایی، مستم کن و خوابم کن
"رخساره نشان دادی بی دین و دلم کردی
بگشای خم گیسو بی طاقت و تابم کن" *
* فروغی بسطامی

واگویه های قلب مرد تنها...
ما را در سایت واگویه های قلب مرد تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8jirjirack5 بازدید : 153 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت: 16:41