اولین بداهه های ۹۶

ساخت وبلاگ

۱۵


من و چشمت
پانزدهم فروردین 1396

شده دنیای من چشمان تیره
شده دنیا به چشمان تو خیره
شدم مغلوب نازِ چشم مستت
شده چشمان نازت، باز چیره
شدم زندانی در زندان عشقت
میگن شاعر همیشه یک اسیره
در این زندان امیدم هست، باشد
نگاهت، گاه گاهی، مثلِ جیره
دعا کردم ، به محراب دو ابروت
خدا هرگز تو رو از من نگیره

دعای خیر
پانزدهم فروردین 1396

نگام کِردی، نگاهی خیره خیره
نگات یَک جوریه! انگاری تیره
دل موره که بوردی با نگاهات
دل مو انگاره دستت اسیره
مو مَردوم، تو زنی، اما به جا مو
نگاه تو نگاهِ نرّه شیره
ولی حیف که غِذاهات خوردنی نیست
کِبابات وقت خوردن، عین جیره
چلوهات ره که مو هیچّی نِمِگوم
یا مثل سنگه یا کلّا خمیره
بهت موگوم بده او کاسه ماسته
گمونوم که کری، هی میگی: چی ره؟
نمدِنوم که چی ورگوم به تو، مو
گرفتار تویوم، کارِ مو گیره
نِنه یِ بچه هامی، پس به جا تو
خدا جونِ مامانت ره بگیره
که موره، هم نِنت بیچاره کِرده
الهی که ننت، امشو بمیره

گرمای عشق
پانزدهم فروردین 1396

"مثل شمعی شعله ی عشق تو آبم می کند" *
بر سر این شعله، عشق تو کبابم می کند
خنده هایت می کند آباد و شادم، زان طرف
اخمهای گاهگاه تو خرابم می کند
می کند من را ز جان خویش سیر و ناامید
آن لب سرخت، زمانی که جوابم می کند
داده ام جان و دل و بود و نبودم را، ولی
خنده ات مدیون مرا، وقت حسابم می کند
وعده هایت گرچه می دانم سراب است و سراب
وعده های بوسه ات، محو سرابم می کند
گرچه من مومن به اصل و فرع دینم، موی تو
در حجاب روسری، ضدّ حجابم می کند
همچنان پروانه می سوزم به گرد عارضت
مثل شمعی شعله ی عشق تو آبم می کند
* محمد رضا حیدری

وصف خیال تو
پانزدهم فروردین 1396

"می پرد از خیال من، شاپرک هوای تو
شاخه به شاخه می پرد، غنچه ی خنده های تو" *
بلبل باغ جنتی، مست رخ خدا تویی
برده به هر کجا صبا، چهچه ی صدای تو
بس که تو خوبی بی گمان، روز نخست خلقتت
کرده هزارآفرین، بر هنرش خدای تو
ای هم خوبی، ای صنم، بنده ی حسن تو منم
کاش که قسمتم شود، سجده به خاک پای تو
روح جهان تویی و من، چون جسدم، بیا، بدم..
برجسدم که می کنم جان و دلم فدای تو
بس که لطیفی لحظه ای، گر نگرم به دیگری
می پرد از خیال من، شاپرک هوای تو
* استاد پیر موسایی

قربانی معشوق
پانزدهم فروردین 1396

"ای کاش جان بخواهد، معشوق جانی ما" *
تا رخ عیان نماید، یار نهانی ما
شد فاش جمع مستان، حال خمارمان و
شد چون مثَل به هرجا، قدّ کمانی ما
ساقی ز جام لبها، جامی به ما نداد و
شد وقف محفل او، این جسم فانی ما
صدها غزل به یادش، شاعر سروده بود و
ایکاش گفته بود از، عشق جهانی ما
ما غیر جان خسته، چیزی دگر نداریم
ای کاش جان بخواهد، معشوق جانی ما
* فروغی بسطامی

زمان پر زدن
چهاردهم فروردین 1396

دوباره جانب بی جانبی به پر زدن است
و دوره، دوره ی بر سروها، تبر زدن است
تو رفته ای و خیال تو مانده توی سرم
تمام آرزوی من، به بنده سر زدن است
صدات می زنم و در سکوت سنگینت
زمان، زمان خیالِ محالِ در زدن است
تو را چنان که تو گفتی ز دل برون کردم
ولی چه فایده، دل، جای بی خبر زدن است
"دلم هوای که دارد به سر که از قفسش
دوباره جانب بی جانبی به پر زدن است" *
* حسین منزوی

مهمانی و باران
چهاردهم فروردین 1396

"اولین روز پس از عید و هوا بارانی
ای خدا! وضعیت جیب مرا می دانی" *
گر بیاید، نرود زود زمنزل بیرون
پس معافم بکن از عیدی و از مهمانی
البته جایی اگر سوری به پا بوده، روَم
بنده آنجا به مرام و ادب ایرانی
می نشینم سر میز و نشوم پا از جا
با عنایت به هوا، تا نفس پایانی
می خورم پسته و آجیل و پس از آن هم شام
می نهم سهم زنم را توی جیب، پنهانی
گر کسی خواست بیاید به سراغم گویم
خانه ی بنده؟ در این وضعیت بحرانی؟
راضی به زحمتتان نیست عمادی حالا
اولین روز پس از عید و هوا بارانی
* نصیبا مرادی

بچه محله امام رضا(ع)
سیزدهم فروردین ۱۳۹۶

"مو ره مِبینی که شرّ و باصفایوم
بِچّه محلّه ی امام رضایوم"
ای ره درسته که رفیعا گفته
مویَم شِبیه قاسموم، بلایوم
درسته که اوستایه شعره قاسم
اما مو هم حسابی ناقلایوم
شنیدی که تو فکر کِفترایه؟
مو نِه! تو فکرِ کیسه، گندومایوم
او رَف تو فکرِ گنبد طِلایی
مویم تو فکرِ ایوون طلایوم
البته صندوق نذوراتم هَس
اورَم موخوام، بسکه پر اشتهایوم
غِذاهای حرم بِرِیه قاسم
به جاش مو دنبال خودِ دیگایوم
یه فرقِ دیگه هم دروم با قاسم
او شعر مِگه، مو شعرامه مِزایوم
عمادی یوم، نِدِروم ادعایی
چوغوک، یا نِه،مو فنج شاعرایوم
چیزی نِدِروم مو به غیرِ ای که
بِچّه محلّه ی امام رضایوم

عطر بارانی
سیزدهم فروردین 1396

"همیشه عطر باران در میان خنده هایت بود" *
جهان سرمست از زیبائی لحن صدایت بود
و سبز سبز، بوده کوچه ای که تو گذر کردی
گمانم که بهارآغشته در هر رد پایت بود
در و دیوار این کوچه، همه چشم است بانو جان
در و دیوار این کوچه، گمانم آشنایت بود
تو که می آیی، دنیایم، عجب حال خوشی دارد
خوشی های دلم بانو، حضور با صفایت بود
دل دیوانه ی شاعر، به شعری شد فدای تو
که این دل از دم اول، همیشه جان فدایت بود
به هر لبخند زیبایت، جهان پرسبزه می گردد
همیشه عطر باران در میان خنده هایت بود
* افشین یداللهی

درد عشقت
سیزدهم فروردین 1396

نشسته برتن شب درد عشقت
دل شب گریه کرده مرد عشقت
نبوده رسم دنیا سبز ماندن
امان از مرگ برگ زرد عشقت

معنی شعر
سیزدهم فروردین 1396

"شعر يعني كه سر صبح كسي مثل شما" ؟
یک نفر مثل تو بی هیچ تکلّف با ما
بر سر سفره نشیند، بخورد نان و پنیر
چای لب سوزی بنوشد، بکُند باز دعا
چایی و نان و پنیر و کَمکی شعر و غزل
بعد هم گفتگویی ساده،پر از لطف و صفا
تا شود خانه ی ویرانه ما آن لحظه
مایه ی حسرت هر جایی بجز عرش خدا
تا که آباد شود جان و دل و پر بکشد
مرغ روحت به سوی عرش، به سوی بالا
صبح یعنی که فقط شعر بخوانی و غزل
البته با صنمی ناز،كسي مثل شما

آتش عشق
دوازدهم فروردین 1396

"لحظه ای سرد نشد آتش عشقت به دلم" *
گشته آمیخته چون عشق تو با آب وگلم
با تو من شادم و دراوج غزل ها هستم
بی تو در عرش خدا باشم اگر من، کسلم
* الهام رازقی

آرزوی بوسه
دوازدهم فروردین 1396

"مست شدم ز بوی تو، در هوس سبوی تو" *
گشته اسیر تو دلم، دام من است موی تو
ای شکرین لب، ای صنم، ای همه آرزوی من
طوطی طبع من رسد، بر لب چون لبوی تو؟
مانده به قلبم آرزو، بوسه داغی از لبت
یانه، شده است آرزو، بوسه ای بر گلوی تو
عمر و جوانی طی شده، گشته سپید موی من
رفته جوانی ام ز کف، جمله به جستجوی تو
آب گذشته از سرم، لطفی نماو از کرم
رخصت و مهلتی بده، تا برسم به کوی تو
گر برسم به محضرت، حرف من است این سخن
مست شدم ز بوی تو، در هوس سبوی تو
* سید جواد هاشمی

سبزه گره زدن
دوازدهم فروردین 1396

سیزده بار من گره زده ام
سبزه ها را مگر که وا بشود
بخت بسته، تو یار من باشی
دردهای دلم دوا بشود

دردهای دل من شاعر
چیست غیر از ندیدنت بانو
ای طبیب همه بیا امشب
سر من را بگیر بر زانو

روی زانوی تو،سرم یعنی
من بهشتی شدم،در این دنیا
گور بابای جنت و حورش
گور بابای هرچه شد، فردا

سیزده را بدر نمودم من
بی تو در جنگل خیالاتم
باتو بودند دیگران اما
با تو بودن شد از محالاتم

بخت من بی تو بسته شد باید
حاجت من کنون روابشود
سیزده بار من گره زده ام
سبزه ها را مگر که وا بشود

خداحافظی
یازدهم فروردین 1396

"خداحافظ که می گویی در و دیوار می لرزد" *
تو یارم هستی و قلبم، برای یار می لرزد
تنم افتاده اندر تب، شدم بیمارعشق تو
طبیب من، به دیدارت، تن تبدار می لرزد
اگر چه رستمم اما، ندارم تاب رزمت را
جهان داری ودستانم در این پیکار می لرزد
هزاران دفعه ازپیشم،سفر کردی عزیز من
به جان تو قسم بانو، تنم هربار می لرزد
و وقتی که توبرگردی، سراپای من عاشق
زمان دیدنت، در لحظه ی دیدارمی لرزد
خداحافظ نگو بانو، خداحفظت کند جانم
خداحافظ که می گویی در و دیوار می لرزد
* شهراد میدری

درد پنهان
یازدهم فروردین 1396

درون سینه دارم درد پنهان
شدم من شاعری زار و پریشان
غم عشقت به دل دارم ولیکن
به روی چهره ام لبهای خندان
به خنده کرده ام پنهان غمم را
مگر غم را نبینند این عزیزان
بیا پیشم بمان یک شب عزیزم
دل دیوانه ی من را مرنجان
من ویران نشین را شادمان کن
بشو یک شب در این ویرانه مهمان
بیا امشب طبیب درد من باش
درون سینه دارم درد پنهان

شاعر افسرده
یازدهم فروردین 1396

خاموشم و افسرده ترین شاعر شهرم
غمگینم و دل مرده ترین زنده ی دهرم
شب رفت و رسیده است سپیده، ولی امشب
با صبح زمانی که نتابی به سرم، قهرم و قهرم

سیزده بدر
یازدهم فروردین 1396

سیزده بدر بزن بیرون از خونه
برو سراغ جنگل و رودخونه
لطفا سحر خیز باش که روی امسال
خروس نشسته جای اون میمونه
بروبا بچه ها پی عشق و حال
تنبل نباش نخواب یه جا دیوونه
برو گره بزن به سبزه شاید
عروس بشی،بشی گل زمونه
گره بزن که وا بشه بخت و تو
بشی نماد بخت دخترونه
بری از این به بعدتو مجلسامون
به جای بچه ها، توی زنونه
خلاصه آبجی جون بجنب که سیزده
یه راه حل راحت و ارزونه
دس دس نکن بجنب و بی بهونه
سیزده بدر بزن بیرون از خونه

آرزو
یازدهم فروردین 1396

کاشکی یک شب فقط من باشم و گیسوی تو
یک غریبه این میان باشد که ، آن هم بوی تو
من دلم می خواهد آن شب آرشی باشد لبم
تا بگیرد دست خود تیر و کمان، ابروی تو
کاشکی می شد که من هم سر گذارم یک شبی
تا سحر گاهان به شانه یا سر زانوی تو
کاشکی می شد به جای زلف تیره چون شبت
می زدم من بوسه ها بر شانه و بازوی تو
ماه و خورشید و ستاره کاشکی هرگز نبود
تا نبیند غیر چشم خیس بنده، روی تو
"کاش تعجیلی شود، روزی خدا قسمت کند
یک ملاقات خصوصی، دست من با موی تو" *
* فخرالدین عراقی

فدایی
یازدهم فروردین 1396

"قربان سر و چشم ودهان وخم ابروت" *
شکّن شکنِ ناز و دلاویز دو گیسوت
قربان لب سرخ تو و گونه ی سرخت
یا مشکیِ چشم سیه و قهوه ای موت
دل برده نه از این من دلداده که برده
هوش از سر حوری و ملائک رائحه و بوت
شد آرزوی بلبل دیوانه که یک دم
در باغ نشیند به غزلخوانی به پهلوت
بگذار سرم را روی زانوی لطیفت
بانو بسِتان جان مرا بر سر زانوت
ای جان به فدای تو و آن قلب رئوفت
قربان سر و چشم ودهان وخم ابروت
* نیما رودینی

وصل و هجر
دهم فروردین 1396

"گرچه دارم دربغل چون هاله تنگ آن ماه را" *
می سپارم در طریق عشقِ رویش راه را
گرچه من هستم عزیز صد زلیخای غریب
یوسفی هستم که دارد از برادر چاه را
من گدای شهر نیکانم، گدای معرفت
او شه عشق است، من هستم گدا آن شاه را
حق تعالی از بهشتش کرده راهی سوی من
این مه روشن، که برگرداند این گمراه را
ترس ها دارم من از شبهای تیره، بی هلال
گرچه دارم دربغل چون هاله تنگ آن ماه را
* صائب تبریزی

در میان نبودها
دهم فروردین 1396
.
"در خیالات خودم، در زیر بارانی که نیست" *
می زنم هی پرسه در طول خیابانی که نیست
می شوم مجنون و با اندیشه ی لیلای خود
می شوم آواره ی دشت و بیابانی که نیست
می شوم من میزِبان خاطرات دورِ دور
میز می چینم برای ناز، مهمانی که نیست
گریه از چشمم چوباران گشته جاری بی امان
همچنان طفلی به روی پای مامانی که نیست
شعرکم کم می رسد تا خط پایانی ولی
شادمانی مانده در آن خط پایانی که نیست
می چکم من قطره قطره توی شعر آخرم
در خیالات خودم، در زیر بارانی که نیست
* بیتا امیری

تبریک سال نو
دهم فروردین 1396

عزیزان، شاعران، سال جدید است
رسیده عید، نوروزِ سعید است
در این سال نو و ایام خرم
زمان خرج و ایام خرید است
لباس نو، کمی آجیل تازه
و کفش پای سارا و سعید است
و میل همسرت به گوشواره
و سرویس النگوها شدید است
خلاصه من نمیدانم در این حال
چه جای عرض تبریک ونوید است

رجب
دهم فروردین 1396

گشته ام مهمان تو یارب در این ماه رجب
هست اکرامم خداوندا، یقینا مستحب
آرزو دارم که باشد میهِمان جمع ما
تا شب نوروز دیگر یکسره شور و طرب

کرامات تو
نهم فروردین ۱۳۹۶

«سیلاب اشک غصه مرا زیر می کند
بغضی درون حنجره ام گیر می کند» *
با اخم چون نگاه به من می کنی، مرا...
اخم تو از زمین و زمان سیر می کند
اما مرا،نگاه پر از مهر و عشق تو
پیش رقیب،جان خودت شیر می کند
باید بپرسم ازتو سوالی عزیز من:
بانو! قطار عشق، چرا دیر می کند
بانو! بیا ، که در همه ی شهر عشق را
لبخند خوب و ناز تو تکثیر می کند
بانو! بیا که گر تو نباشی کنار من
سیلاب اشک غصه مرا زیر می کند
* جعفر رضاپور

بغض
هشتم فروردین 1396

"کنج عشقت شد پناهم ، بی هوا بغضم گرفت " *
با تو شد تا دیگری هم آشنا، بغضم گرفت
بسته ام یک عمر لبها را و ساکت بوده ام
مثل یک افطاریِّ بی ربنّا بغضم گرفت
* لیلی محمدی

شادی عید
هشتم فروردین 1396

شده عید و همه شادند ملت
ز هرچه غصه آزادند ملت
به هرجا پسته های خندرو بود
بدان آنجا چنان بادند ملت
اگر شیرینی باشد پیش پسته
همانجا مثل فرهادند ملت
ندارد فایده مخفی شدنها
که مهمانند، می مانند ملت
آواکس هرگز نگیرد ردّشان را
که سِر مخفی، چو پهبادند ملت
بریزند و بنوشند و بپاشند
شده عید و همه شادند ملت

زندانی
هفتم فروردین 1396

مردی درون من شده زندانی تو
افسون شده، در حسرت مهمانی تو
سلول من روشن به نور فکر فردا
چشم انتظار وحی تو، شیطانی تو

عیبش نکن
ششم فروردین 1396

"گر دلم در عشق تو دیوانه شد عیبش مکن" *
یا که مرغی ساکن ویرانه شد عیبش مکن
مستیِ جام لبت را کرده ای از من دریغ
گر دل من ساکن میخانه شد عیبش مکن
شمع جمع عاشقانی، ای گل زیبای من
جان من گر بر سرت پروانه شد عیبش مکن
عشق تو شد شهسوار ملک دلها، جملگی
قصه های عشقتان شاهانه شد عیبش مکن
ساکن هر دل شده عشق تو و مهر شما
گر برایش قلب من هم خانه شد عیبش مکن
همچنان لیلایی و مجنون ترین عاشق منم
گر دلم در عشق تو دیوانه شد عیبش مکن
* سعدی

توبه
ششم فروردین 1396

اگر زاهد شدم صد بار، توبه
از این سجاده و زُنار، توبه
غزل گفتم چو حافظ بهر هرکس؟
نبات من! گل بی خار! توبه
اگر با دعوی عشقی به جز تو
سرم رفته کنون بر دار، توبه
تو هم گر دادی آزارم شبی دور
نما از آن شب و آزار توبه
ز مستی توبه کردی گر زمانی
از آن توبه نما ای یار، توبه
بخوان همراه من این جمله ها را
اگر زاهد شدم صد بار، توبه



دلبری به سبک شاعرها
پنجم فروردین 1396

"جرعه به جرعه میدهم شعر به نوش دلبرم" *
تا نرود ز پیش من، تا که بماند او برم
تا که بخندد او مگر، طنزِ بداهه گفته ام
طنز بداهه گشته این، شعر جدید و دیگرم
توی بداهه شاهم و طنز سرای فاخرم
از چو عبید و ایرج و باقی شان یقین سرَم
هست خوراک بنده چون، طنز و بداهه بی گمان
از همه توی این دوتا، جان خودم که بهترم
می کنم ادعا اگر ، پیش شما که سرورید
طنز و فکاهه بوده و عفو نمایید از کرم
هیچم و هیچِ هیچم و می کنم ادعا اگر...
جرعه به جرعه میدهم شعر به نوش دلبرم
* حافظ

فاتحه
پنجم فروردین 1396

شبیه همرهان آنچنانی
کنارم آمدی، ساکت نمانی
به جای پِسّ و پِس کردن برایم
کمی قرآن سر قبرم بخوانی

دلیل بخشش
پنجم فروردین 1396

"آنکه بخشید ، کسی داشت که جبران بکند" *
لقمه داشته که هدیه به مهمان بکند
آنکه برداشت کلاه از سر خود، بی تردید
زلفکی داشته بر سر، که پریشان بکند
* یاسر قنبرلو

باران
چهارم فروردین 1396

کوچه ها خشکیده ، ای باران بیا
روز عیدی مثل یک مهمان بیا
مادرت _این ابر تیره_ آمده
تو خودت هم همره مامان بیا
باغ و بستان تشنه ی دیدار تو
ای برای باغ چون جانان، بیا
سوسن و سنبل، بنفشه، یاسمن
چشم بر راهند در بستان، بیا
گشته نوروز و همه پیر و جوان
شادمان هستند، پس شادان بیا
می رسد شعرم به خط آخرش
آی ای باران! در این پایان بیا
ای طراوت بخش جان عاشقان
کوچه ها خشکیده ، ای باران بیا

بغلم کن
چهارم فروردین 1396

"بی هیچ سوالی و جوابی بغلم کن" *
یا هیچ حسابی و کتابی بغلم کن
من بچه تو مادر بشو در بازیِ امشب
بازی کن و در بازی حسابی بغلم کن
* یاسر قنبرلو

قاصدک
سوم فروردین1396

قاصدک آمد دوباره با بهار
می رسد ایام خوبِ روزگار
می نشیند روی دستم قاصدک
می رسد با قاصدک پیغام یار
ساده، ساده، عشق از در آمد و
کرد قلب ساده ام را بی قرار
قلب من آهو و او چون شیرِ نر
کرده آخر قلب من را او شکار
پنجه ی عشقش فتاده روی دل
می دهد با ناز خود آن را فشار
می فرستد باز هم یک نامه بر:
قاصدک آمد دوباره با بهار

بهار است
سوم فروردین 1396

"بلبلان از چه خموشید؟! بهار است بهار " *
جامه ی تازه بپوشید، بهار است بهار
آمده فصل بهار، آمده پیغام خدا
باده ی شُکر بنوشید، بهار است بهار
* حمیدی لنگرودی

پیام نوروزی
سوم فروردین 1396

دروغت گشته شیرین چون صداقت
و ترست، گشته عنوانش: شجاعت
تو دیدی ویدئو دادند بعضی
گمان کردی که داری این صناعت
شب عیدی توئیتر وا نمودی
در آن دادی پیامت را نهایت
نهالی کاشتی در پیت و خواندی
کنارش از بهارانِ رفاقت
برو خوش باش ای میم و الف، نون
برو با آن صدای نارسایت
نمودی تلخ کامم را در این عید
شدی چون مشقِ ایام فراغت
نموده هرکسی که یاورت بود
ز کردار تو اعلام برائت
شده این باور پیر و جوانها
که داری مدرک فوقِ حماقت

تقدیم به شما
سوم فروردین 1396

"آغوش و لبانِ یار تقدیم تو باد
صدبوسه ی آبدار تقدیم تو باد" *
اینگونه که تو نوشتی مولانا جان
یک دفعه بگو فشار تقدیم تو باد
البته کمی عقب تر از بوس و کنار
یک وعده و یک قرار تقدیم تو باد
تو تک خوری، می کنم دعا بور شوی
یک "سور" در این قمار تقدیم تو باد
تو باشی و یار تازه، بانو برسد
رسواییِ اعتبار تقدیم تو باد
بانو به سر قرار و با "ون" آید
این حادثه این فرار، تقدیم تو باد
یا اینکه فرار تو موفق باشد
یا بوسه ای بر مزار تقدیم تو باد
حق توی بهشت حوری ات بخشاید
آغوش و لبانِ یار تقدیم تو باد
* فرهاد رنجبرراد(مولانابدپیله)

بهارآفرین
سوم فروردین 1396

گویی بهار در نفس مهربان توست
روح شراب، خفته میان لبان توست
شیرین تر از عسل، سخن و شعر می شود
وقتی که مبدا اش دهن تو، زبان توست
وقت بهار، موسم گل نیست، عشق من
فصل بهار ، وقف تو، گویا زمان توست
سبز است کوه و دشت، تو گویی که این جهان
عکس جمال توست، نه! اصلا جهان توست
روح بهار! مبدا شعر و ترانه ها!
هنگام شعرهای نو و ناگهان توست
"این سان که با هوای تو در خویش رفته ام
گویی بهار در نفس مهربان توست" *
* حسین منزوی

روسری
دوم فروردین ۱۳۹۶

آمد، دوباره گفت: بانو! روسری چند؟
این سبز تیره؟ یا که نه! آن دیگری چند؟
اما درون چشمهایش پرسشی بود:
چیزی شبیه: این همه افسونگری چند؟
چشمانم از چشمان پر شرم و حیایش
پرسید پنهان: قلب من را می بری چند؟
یک زن درون من به او می گفت: ول کن...
این روسری را! ناز من را می خری چند؟
مردی درون چشم او می گفت: بانو!
این قد و بالایت به چشم خواهری چند؟
من مثل یک زن منتظر بودم بیاید
از من بپرسد، راه و رسم دلبری چند؟
او مثل یک مرد همیشه مرد و آقا
پرسید مثل مردمانِ مشتری: چند؟
من عاشق شرم و حیایش بودم اما
ای کاش می پرسید،نازت ای پری چند؟
من بی خیال قلبم و اوبی خیال...
قلبش، فقط پرسید: آن جنس زری چند؟
هِی مِن و مِن کرد و بساطم رابهم زد
آخر فقط پرسید، بانو! روسری چند؟

در پاسخ به شعر بانو شهدخت روستایی فارسی:
رفتم بپرسم قیمت افسونگری چند
این که شما از این و آن دل میبری چند !!!
تا شام گیسوی سیاهت میبری که
رو میکند ماه رخت بر دیگری چند !
بانو نمی خواهم بدانم شال سبزی
که فتنه بر پا میکند در دلبری چند
با فتنه هایت میبری دل های ساده
وفتی حیارا میفروشی میخری چند ؟
لطفا بپرس از پلک های چشم شوخت
تا چند هی پایین و بالا میپری چند ؟
یک آسمان سیاره در چشمت نهان است
اینجا زحل با قسمتی از مشتری چند ؟
اما رسیدم پیش او لکنت گرفتم
هی من و من کردم و گفتم روسری چند ؟

گلستان بهار
اول فروردین ۱۳۹۶

شده دشت ودمن پر لاله و گل
نشسته بر سر هرشاخه بلبل
بروی دامن صحرا نشسته
به جای برف، صدها شاخه سنبل

رنگین کمان زمینی
اول فروردین ۱۳۹۶

ببین! رنگین کمان روی زمین است
چو زلف دلبران، موی زمین است
به دوشش نهرهای شاد و پر آب
پر از موج است، گیسوی زمین است
بهشت و حوری اش فصل بهاران
همه سرمستِ از بوی زمین است
اگر کفر است صد توبه ، گمانم
خدا هم ساکن کوی زمین است
به میدان جهان، گوی بلورین
همین خاکی، همین گوی زمین است
خدا نقاش و صحرا بومِ نقاش
ببین! رنگین کمان روی زمین است

واگویه های قلب مرد تنها...
ما را در سایت واگویه های قلب مرد تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8jirjirack5 بازدید : 163 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت: 16:41