بداهههای اردیبهشتی

ساخت وبلاگ

۱۵


تقدیم به تو
پانزدهم اردیبهشت 1396

"غزلی زیر پیرهن دارم...نفسی سمت من قدم بردار
سفره را باز کن غزل دارم... دو سه بیت از سر کرم بردار" *
در مصاف میان من با تو، هرچه را بود برده ای بانو!
دست هایم شده کنون خالی، بی بی دل! بیا علم بردار
من اسیر تو گشته ام عمری، هستی من به دست توست امشب
حکم ،حکم تو می شود آخر، حاکم قلب من! قلم بردار
دل که وقف تو شد، ندارم دل، عقل هم مات قامتت مانده
بر سر من کلاه عشقی بود، این کله را تو از سرم بردار
پیش تو ای بزرگ ! ای سرور، من کمم کم ترین منم اما
از بزرگی بیا و لطفی کن، ار بزرگی بیا و کم بردار
شاعر دل شکسته ام بی تو، شعرهایی نهان نوشتم من
غزلی زیر پیرهن دارم...نفسی سمت من قدم بردار
*زهره هوشیار

بهشت شیراز
پانزدهم اردیبهشت 1396

"گویند : بهشت واقعی شیراز است" *
آنجا سرِ شیشه ی شرابش باز است
این شهر پر است از پری رو، هریک
طنّاز به شعر و دلبر و طناز است
از دختر چارده برو تا صد و بیست!
هر کس که اُناس بوده، اصل ناز است
آنجا نه علم به پاست نه اهل علَم
هرگوشه ی آن سه تار و ارگ و ساز است
بیهوده نبوده که میان مردم
گویند : بهشت واقعی شیراز است
*الهه خدام محمدی

واس ماس
چهاردهم اردیبهشت 1396

"دوچشمت واژه های شعرو احساس" *
دو تا گوی بلورین، گوی الماس
بقول بچه های قم: عزیزم!
دوتا چشم تو و عشق تو واس ماس
*علی حیاتی

تاس
چهاردهم اردیبهشت 1396

"دوچشمت واژه های شعرو احساس" *
و بالاتر ز چشمت: کله ای تاس
دو چشمت مثل کلّه ت می درخشه
شبیه مشعل دزدان الماس
*علی حیاتی

الهه عشق
چهاردهم اردیبهشت 1396

"دوچشمت واژه های شعرو احساس" *
و موی تو : شبیه شاخه ای یاس
دو ابروی تو شابیت غزلها
وجودت همچو تندیسی از الماس
*علی حیاتی

تدبیر
چهاردهم اردیبهشت 1396

"سخت است قلم باشی و دلتنگ نباشی
با تیغ مدارا کنی و سنگ نباشی" *
وقتی که رقیبت شده گاز انبر و یک داس
از جنگ بگویند و تو در جنگ نباشی
با علم و عمل باشی و با فضل و کمالات
در کشور بحران زده سرهنگ نباشی
فرجام وطن را به ظرافت بتراشی
با مردم دل مرده هماهنگ نباشی
در راه تعالیِ وطن سخت بکوشی
آهسته و پیوسته رَوی، لنگ نباشی
تدبیر و تدبر کنی ، مانند رقیبت....
اندر پی فحاشی و نیرنگ نباشی
آقای حسن! حرف بزن! پشت تو هستیم
سخت است قلم باشی و دلتنگ نباشی
* نغمه مستشار نظامی

آوار
چهاردهم اردیبهشت 1396

"در عمق زمین به شیونت می گریم " ؟
بر فاجعه ی ندیدنت می گریم
تن دادی به قسمت و زمین را کندی
بر سنگ فتاده بر تنت می گریم
مانند خلیل، تیشه بر سنگ زدی
بر معدن سنگ - گلشنت- می گریم
از عمق زمین به آسمانها رفتی
بر رفتن تو، پریدنت می گریم
چون دانه ی سرو، زیر خاکی امشب
در عمق زمین به شیونت می گریم

خوش است
چهاردهم اردیبهشت 1396

"گویند کسان بهشت با حور خوش است
من میگویم که آب انگور خوش است " *
هرچند خیار تازه خوش بوست، ولی
من معتقدم خیارها، شور خوش است
البته برای ساندویچی ز سوسیس
آن تازه برای جشن و یک سور خوش است
از سور نوشتم و ز شادی، از جشن
چشمان هرآنکه گفته نه! کور خوش است
با کسب اجازه از علمدار عزیز
در شهر بهشت، تار و تنبور خوش است
این مرتبه از بهشت گفتم، ای وای!
از جوی عسل نگو! که بدجور خوش است
من در پی حوری اش نبودم اما
گویند کسان بهشت با حور خوش است
*منسوب به خیام

جویای عشق
چهاردهم اردیبهشت 1396

"به جان جوشم که جویای تو باشم" *
فتادم تا که بر پای تو باشم
چنان عشقی، عزیزی از برایم
درون دل، پذیرای تو باشم
*محمدرضا شفیعی کدکنی

چربی خور
چهاردهم اردیبهشت 1396

"در پشتِ سَرَم ، سایه ی عزرائیل است" *
زیرا که غذای بنده، چرب و چیل است
گفتند: نخور! چربی ضرر داره! ولی
من می خورمش! نخوردنم تعطیل است!
هر قاشق من عصای موسی به مَثل
هر کاسه ی دنبه مِثل رود نیل است
من عاشق چربی ام! کمی قورمه دهید!
گر قورمه ی گوسِفند، یا که فیل است
من می خورم و هراسی از مرگم نیست
در پشتِ سَرَم ، سایه ی عزرائیل است
*الهه خدام محمدی

مشکل اساسی
چهاردهم اردیبهشت 1396

"ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست" *
گشنگی هم مثل دوری، سخت و دل آزار نیست؟
آدم گشنه ندارد دین و ایمان، عشق هم!
هرکسی عاشق شده، حتما طرف بیکار نیست
جمله ی بالا کلام یک بزرگی بوده است
جای شبهه، جای شک، یا اندکی انکار نیست
مشکل دوری علاجش تلگِرام است و پیام
مشکلی اینگونه آسان، ای گل بی خار، نیست
مشکل بیکاری اما گوشی ات را می بَرد
ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست
*سعدی


گندمزار
سیزدهم اردیبهشت 1396

گیسو طلا، دستی بکش بر دشت گندم
شیطان شو و سیبی بنه در دست مردم
رو بر نگردان، چشمهایت را بنازم
اندوه من در عمق چشمت می شود گم

شعری برای تو
سیزدهم اردیبهشت 1396

"ﺑﻪ ﮐﻤﺎﻝِ ﻋﺠﺰ ﮔﻔﺘﻢ، ﮐﻪ ﺑﻪ ﻟﺐ ﺭﺳﯿﺪ ﺟﺎﻧﻢ" *
ز غمت رسیده آتش، به نهانِ استخوانم
تو بیا و با کلامی، به اشاره ای، پیامی
برَهان مرا ز غربت، که بریده شد امانم
تو به خنده ای گذشتی، ز کنارم و به نازی
به دو بوسه از لب خود ، زدی قفلی بر دهانم
و تو رفتی و پس از تو، به سکوت خود نشستم
و هزار شعر گفتم، ز غم تو در نهانم
به امید آنکه شاید تو بخوانی شعر من را
ته شعر خود نوشتم، برسد به دلستانم
و برای خط آخر، به تمام شعرهایم
ﺑﻪ ﮐﻤﺎﻝِ ﻋﺠﺰ ﮔﻔﺘﻢ، ﮐﻪ ﺑﻪ ﻟﺐ ﺭﺳﯿﺪ ﺟﺎﻧﻢ
*ﻓﺮﻭﻏﯽ بسطامی

با پیروز انتخابات
سیزدهم اردیبهشت 1396

"تو، نام مرا چه زود بردی از یاد" ؟
دادی همه ی جهان من را بر باد
دیروز برای رای من می گفتی
من مخلصتم! غلامتم! ای استاد!
از خدمت روز و شب نمی فرمودی؟
کو آن همه وعده هات؟ کو آن فریاد؟
انگار نه انگار که دیروز یکی
هم شکل شما، ندای خدمت سرداد
امروز ولی رئیسی و می تازی
تونام مرا چه زود بردی از یاد

شل کن
سیزدهم اردیبهشت 1396

اگر که نقشه بر آب است، شل کن
و بختت گر که در خواب است، شل کن
اگر چپ یا اگر که راست، لطفا
سرنگ انتخابات است، شل کن

می چسبد!
سیزدهم اردیبهشت 1396

"برخیز که با تو دلبری می چسبد" ؟
چاقوکشی، فحش، شر خری می چسبد
تو مثل پنیر و من چنان بربری ام
همراه پنیر، بربری می چسبد
گردو و کره - برای همراه پنیر-
یعنی که کنار تو زری می چسبد
لبخند زدی، تمام شد، فهمیدی؟
یک شوخی ناز و دیگری می چسبد؟
من مثل توام، من عاشق دعوایم
البته به رسم زرگری می چسبد
بنشین که کنار تو جهان می خندد
برخیز که با تو دلبری می چسبد

حسرت
سیزدهم اردیبهشت 1396

شبهای بی رویای من در حسرت اوست
در حسرت لبهای او، چشمان و گیسوست
دنیای من درگیر موی اوست، مویش....
بیچاره من، دنیای من بند به یک موست

راز مگو
سیزدهم اردیبهشت 1396

"آهسته در گوشت بیا چیزی بگویم" *
در کنج آغوشت بیا چیزی بگویم
خون مرا که جرعه جرعه سر کشیدی
چون باده ای نوشت! بیا چیزی بگویم
خیلی زرنگی! قلب من را برده ای تو
در باره ی هوشت، بیا چیزی بگویم
قلب من و عقل من و هر بیت شعرم
گردیده مدهوشت، بیا چیزی بگویم
دنیا که فهمیده غم من را ، ولیکن
آهسته در گوشت بیا چیزی بگویم
*ایرج علی نژاد

شادباش
سیزدهم اردیبهشت 1396

بخند و شادمان باش، ای دهاتی
ز غمها در امان باش ، ای دهاتی
برای خاطر دین، گریه ممنوع
شبیه کافران باش! ای دهاتی

در مرداب مانده
سیزدهم اردیبهشت 1396

من ختم قرآن کردم و درگیر مردابم
یک عمر بیدارم ولی درگیر یک خوابم
من یک پلنگ وحشی ام، سلطان کوهم من
من رام دست نوری از رخسار مهتابم
من عاشقم، عاشق، منم یک شاعر عاشق
من شاعری شوریده، دور از یار و بی تابم
عمری از او دورم، دلم با عکس او شاد است
عمری دلم...، نه! من خودم در گیر یک قابم
وقتی که دل را می کنم گم در هیاهوها
خود را کنار قاب عکس کهنه می یابم
من تشنه ای محو سراب آرزوهایم
من رهرویی وامانده در غوغای اسبابم
"یاران به « بسم الله» گفتن رد شدند از آب
من ختم قرآن کردم و درگیر مردابم" *
*محمد مهدی سیار

جنگ بداهه
سیزدهم اردیبهشت 1396

شعرم اگه مقبول تو باشه، قشنگه
شاعر که من باشم! به جون تو زرنگه
اینجا بداهه بهر کسب رایِ از توست
پس یک رفاقت نیست، یک میدان جنگه
هر بیت از اشعار من در این بداهه
مانند یک خمپاره ی شصت، یا فشنگه
با این حساب باید بگویم که مدادم
اینجا شبیه لوله ی تنگِ تفنگه
شعرم چرا امشب کشیده سوی دعوا؟
شعرم چرا امشب پر از هزل و جفنگه؟
این یک بداهه بود -یک طنز بداهه-
شعرم اگه مقبول تو باشه، قشنگه

ادعا
سیزدهم اردیبهشت 1396

من در بداهه ادعا دارم عزیزم
در هر گروهی رد پا دارم عزیزم
من عاشق شعرم، برای شعر تازه
در دفترم تا مرگ، جا دارم عزیزم
در شعر خودبهرت هرآنچه میلتان بود
از شیر مرغان تا... بیا! دارم عزیزم
من نکته های تازه، طنز تلخ، شوخی
اشعار عشقی، با صفا، دارم عزیزم
"آهسته در گوشت بیا چیزی بگویم " *
من در بداهه ادعا دارم عزیزم
*ایرج علی نژاد

همراه شعرمن
سیزدهم اردیبهشت 1396

شعری اگر گفتم مددکارم تو بودی
خوشبختم! امشب همره و یارم تو بودی
بانو! دمت گرم و دلت خوش باد، امشب
مضمون خوب بین اشعارم تو بودی

شاعر دلخسته
دوازدهم اردیبهشت 1396

"ازشاعرکان شهر غم دل پیرم
ازدیدن اینهمه تظاهر سیرم" *
من دل زده از دیدن هر روزه ی این
خوکان شبیه ببر و شکل شیرم
من با خودم و مردم این شهر بزرگ
-کوته نظران بچه خو- درگیرم
بیزارم از این همه ریا، صد رنگی
من در پی راه حل آن، تدبیرم
هر راه که رفته ام شده بن بست و
تا آنکه شوم رها، کنون می میرم
من مرده ی شاعرم، نفس بیهوده ست
ازشاعرکان شهر غم دل پیرم
*مجتبی سپید

هوای عاشقی
دوازدهم اردیبهشت 1396

در سینه ی من مانده هوا و هوس عشق
من زنده ام از معجزه ها از نفس عشق
من بلبل دور از گلم و نیست صدایی
در حنجره ی خسته من، در قفس عشق

شاگرد تنبل
دوازدهم اردیبهشت 1396

کو کاغذ پاره؟ کو مدادم؟
پاییزی ام و به دست بادم
از مدرسه خاطرات دارم
هرچند که عامی، بی سوادم
شاگرد کلاس درس عشقم
از بودن خویش، مست و شادم
جز درس محبت این معلم
_این عشق بزرگ تو_ ندادم
من شاعر عاشقم، عزیزم!
جز عشق تو نیست در نهادم
یک شعر جدید می نویسم
کو کاغذ پاره؟ کو مدادم؟

ماهی عاشق
یازدهم اردیبهشت 1396

از شوق ماه، ماهی حوضم نخفته است
چیزی به غیر ماه، به عمرش نگفته است
تب دار و خسته است، ندیده ست روی ماه
تنها ز موج ، وصف جمالش شنفته است

شوخی با معلم
یازدهم اردیبهشت 1396

"معلم! شمع سوزان هدایت!" *
تو شاهی، بنده هم هستم گدایت
دو نمره، گر کنی ارفاق، شادم
الهی جان من گردد فدایت
*الهه خدام محمدی

فال امشب
یازدهم اردیبهشت 1396

"امشب زده ام فالی، مستانه تر از هرشب" *
فریاد زدم از عشق، دیوانه تر ازهرشب
ای خانه ی تو آباد، بر من نگهی کردی
رفتی و شدم بعدت، ویرانه تر از هرشب
در عمق نگاه تو، دیدم که نگاه تو
انگار شده امشب، بیگانه تر از هرشب
دنبال نگاه تو، از خانه زدم بیرون
حالا شده ام مستی، بی خانه تر از هرشب
گفتم که مگر حافظ، یک مژده دهد از تو
امشب زده ام فالی، مستانه تر از هرشب
*مولانا

دریا ی من
یازدهم اردیبهشت 1396

من ساحلی هستم برای موج غمها
آرامش من باش،ای بانوی زیبا
موجی بریز از گیسوانت بر سرمن
زلفت درونش خفته گویا روح دریا

عهد دیرین
یازدهم اردیبهشت 1396

"اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
حریف خانه و گرمابه و گلستان باش " *
برای آنکه بگویی که آدمی هستی
بجای نطق نمودن، شبیه انسان باش
برای جنت حق کن تلاش در همه عمر
ولی بجای ریا، اندکی مسلمان باش
بجای آنکه دری جامه ی مسلمانان
رقیب نفس خودت، در مصاف شیطان باش
هزار جلوه کنی پیش خلق و درمسجد
برای وصل خدا، در کناری پنهان باش
جهان سرای عبور است، از خودت رد شو
میان خانه ی خود نیز همچو مهمان باش
من و تو در ازل این عهد، با خدای خود بستیم
اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
*حافظ

هاج و واج
یازدهم اردیبهشت 1396

من مانده ام در «ضرب چار» این سو و آن سو
دارد معلم می کَند از کله اش مو
او مانده در تفریق خرج از بَرجِ ماهش
در چنگ شیرزندگی مانده چو آهو
در زیر بار زندگی خم گشته پشتش
در پیش دیو مشکلاتش رفته از رو
دارد به ما می گوید از فضل معلم
اما به خود گوید: مقام و فضل من کو؟
مستاجر است آقا معلم، شد سر ماه
زین رو معلم می کَند از کله اش مو

دلربا
یازدهم اردیبهشت 1396

"قلب من را برده ای ، دستم به جایی بند نیست" *
بعد تو دیگر به روی چهره ام لبخند نیست
مادرم، رفتی سفر، دست علی همراه تو
بی تو اما، در زمین پاینده این فرند نیست
مطمئن هستم بهشتی گشته ای مادر، ولی
من بهشتم گم شده، بر پای شماسوگند! نیست
یاد آن ایام خوش، گوشم به دستت بود و تو
غصه ات این بود، گوشم خانه بهر پند نیست
دست من ای کاش حالا توی دستان تو بود
قلب من را برده ای ، دستم به جایی بند نیست
*علی صفری

درد همیشگی
دهم اردیبهشت 1396

"وای از این دردی که در جانِ من است" *
در میان سینه ، مهمان من است
جای عشق و مهر، جای دلخوشی
دردهای تازه تر، آن من است
جغد شوم درد، عمری روز و شب
ساکن این قلب ویران من است
عادتم شد درد، گویی لازم است
گوئیا چون آب و چون نان من است
درد تو شیرین ولیکن جان تو
وای از این دردی که در جانِ من است
*سعیدعظیمی

تصمیم کبری
دهم اردیبهشت 1396

خوابیده یک زن ، روی کاغذ پاره، تنها
یک زن که ژولیده ست، اما بوده زیبا
یک زن که تنها یک تن از او مانده باقی
یک خط و خال و چشم و ابرو مانده باقی
با کوله باری از غم و اندوه ، آن زن
افسرده و خسته، لباس کهنه بر تن
از تن نوشتم، از حراج تن چه گویم؟
از غصه های کهنه ی این زن، چه گویم؟
باید بگویم مردِ نامردش چه کرده؟
با روح زخمی، با تن سردش چه کرده؟
چیزی بگویم از بساط منقل و دود؟
از آن زنی که زیر جبر شوهرش بود؟
از این بغل تا آن بغل، زن، پست می شد
مرد خمارش، نئشه می شد، مست می شد
تن خسته می شد، روح زن می مرد آنجا
از مردش از دنیا، کتک می خورد آنجا
روزی سرنگی مرد او را برد، پژمرد
بد بود، اما سایه بانش بود، افسرد
بی خانه، بی همسر، کمی معتاد ول شد
در شهر هرزه، شهر بی بنیاد، ول شد
در کوچه های شهر، نان می جست، کو نان؟
تن را حراجش کرد، آتش زد بر این جان
هر مرد تازه، زخم تازه بر تنش بود
زن زخمی از نامردهای میهنش بود
تنها امید زن ،تنش، پیر است و خسته
دیگر کسی او را نمی بیند،شکسته
اینجا جهنم شد، امید زن خدا بود
تصمیم کبری، یک سرنگ پر هوا بود
یک سوزش و رخوت سر شب، صبح فردا:
خوابیده یک زن ، روی کاغذ پاره، تنها

امید
دهم اردیبهشت 1396

"درِ اين خانه به امّید تو باز است هنوز " *
دل من بر غم تو محرم راز است هنوز
در دلم یاد تو شور و شری انداخته و
قلب من بعد تو در سوز و گداز است هنوز
عکس تو داخل یک قاب به روی دیوار
رنگ و رو رفته شد و خوشگل و ناز است هنوز
چشم تو گرچه در این عکس کمی بی رنگ است
باز هم منبع شر، مسئله ساز است هنوز
هیچ کس راه ندارد به دل من اما
درِ اين خانه به امّید تو باز است هنوز ...
*عماد خراسانی

عید واقعی
دهم اردیبهشت 1396

"عید است و جهان روضه ی رضوان حسین است" ؟
دل، عاشق این سوم شعبان حسین است
در عرش شده جشن تولد، همه شادند
از جن و ملک، یکسره مهمان حسین است

خودکشی
دهم اردیبهشت 1396

تنها، کنار ریل مترو، پرسه می زد
یک زن که خسته از تمام مردها بود
سیگار بین دستهای خسته ی او
انگار که، آتش فشان دردها بود

زن، با خودش درگیر بود و حرف می زد
سیگار را پک میزد او، هی راه می رفت
گویی دو دل بود و کمی هم گیج می زد
با پای خود گویی میان چاه می رفت

در ایستگاه مه گرفته، خسته از درد
گویی برای زندگی او ناز می کرد
از دور می آمد قطار و سوت می زد
زن دکمه های زندگی را باز می کرد

دل می برید از زندگی، سیگار له شد
چشمان زن بر ریل، این بی انتها بود
تنها، کنار ریل مترو، پرسه می زد
یک زن که خسته از تمام مردها بود

داروغه
دهم اردیبهشت 1396

"در پای هر سرو و سپیداری
کابوس افتادن تبر می زد
داروغه هم غارتگر شب بود
شب پرسه های بی ثمر می زد" *

داروغه با دزدان این کوچه
همدست بود و شاه دزدان بود
در شهر پر نامرد، داروغه
افسانه، مرد شهر ویران بود

مردانگی را کشت داروغه
او گرگِ شکلِ مرد چوپان بود
از مال مردم چاق تر می شد
داروغه و قاضی که پنهان بود

از امنیت می گفت داروغه
هر روز دزدی تازه رو می شد
فردا دوباره یک سمینار و
تقدیر از کردار او می شد

داروغه سر مست از تلاش روز
شب ها دو دستش بر کمر میزد
در پای هر سرو و سپیداری
کابوس افتادن تبر می زد
*بند اول از:آرش صحبتی

دنیای بی تو
دهم اردیبهشت 1396


"قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو
این چه عیدی و بهاری است که دارم بی تو" *
سبز سبز است جهان، مردم آن دلشادند
من ولی خسته ام و زردم و زارم بی تو
گرچه در دور و بر من همه هستند ولی
مرد تنهایم و من بی کس و کارم بی تو
بلبلان مست گل از عشق غزل خوان شده و
ساکت و غم زده ، انگار خمارم بی تو
می روم باز به بالا، و کمی بالاتر
بی سبب نیست، که من بر سرِ دارم بی تو
روزهایم همه شب گشته، کجایی بانو؟
وای بر ظلمت من، در شب تارم، بی تو
بلبل و گل رسد از راه، بهار آمده است
قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو
*حسین منزوی

هدیه ی تو
نهم اردیبهشت 1396

"بذر و نهال مهرت در من نهاد دادی" *
از بهر فتح دنیا، حکم جهاد دادی
از من گرفتی دیشب، قلب فسرده ام را
حالا به من ز مهرت، یک قلب شاد دادی
*میثم پیران

کیمیای مستی
نهم اردیبهشت 1396

"بی‌ کیمیای مستی تبدیل غم محال است" *
بی عشق یار، شادی، یک خواب و خیال است
لطفا بخند بانو، تا که جهان بخندد
بی خنده هات دنیا، مانند سیب کال است
وصف رخ تو حالا، شد حرف روز مردم
هرجا رَوی همانجا، درگیر قیل و قال است
پر شد تمام کشور، از عاشقان رویت
یک عاشقت جنوبی، آن دیگری شمال است
دنیا دلش به زلفت، خوش بوده عمری، افسوس
آن زلف عنبرینت، مخفی به زیر شال است
زلف تو و لب تو، چون کیمیاست بانو
بی‌ کیمیای مستی تبدیل غم محال است
* نظیری نیشابوری

آخرین امید
نهم اردیبهشت 1396

"تازمانی که رسیدن به تو امکان دارد
زندگی درد قشنگی ست که جریان دارد" *
خنده کن، تا به لبت خنده نشسته ست اینجا
عاشقی هست که از خنده ی تو جان دارد
عاشقی هست که در سینه خود پنهانی
عشق روی تو چنان سرزده مهمان دارد
زلف را باز کن و دست صبا بسپارش
زلف تو عاشق دلخسته فراوان دارد
عاشق زلف تو چون زلف تو در سینه ی خود
قلبی آشفته، دلی زار و پریشان دارد
عاشقت در دلش امید به فردایی هست
تازمانی که رسیدن به تو امکان دارد
*علی صفری

لالایی تلخ
نهم اردیبهشت 1396

لالا، لالا عروسک! وقت خوابه
بخواب ! دنیای بیداری خرابه
زمان، هر لحظه شب، هر لحظه تاریک
زمین تفدیده، شادی یک سرابه
برای خنده لب ها وا نمیشه
خیال خنده نقشی روی آبه
تگرگ غصه می باره، از ابرا
هزار جور سم توی جام شرابه
تو کف موندیم که فردامون چی میشه
تموم آرزوهامون حبابه
نمی خوام که بگم نفرین به دنیا
ولی دنیا فقط جای عذابه
دیگه بسّه! بذار ساکت بمونم
لالا، لالا عروسک! وقت خوابه

جنگ زرگری
نهم اردیبهشت 1396

"جنگ بعضی هاست جنگ زرگری
مثل جنگ تافتون و بربری" *
این یکی لج می کند با دیگری
البته، تنها برای دلبری
آن یکی کج می کند سر را کمی
از برای اندکی افسونگری
این یکی آمار، آن یک افترا!
یک پرینت کهنه،دعوا،داوری
این یکی گاز انبری آید جلو
تا کند برپا در اینجا محشری
این فقط از ساز می گوید سخن
آن یکی از زلف مینا و پری
گاه گاهی دیده ام آقای ایکس
جمله ای گفته به چشمان تری
اشک می ریزد برای غصه ی
بچه های گشنه ی عمه زری
این یکی گوید که دولت فربه است
نسخه ای دارد برای لاغری
آن یکی گوید که نه! کو اشتغال؟
کار دولت چیست؟ جز نان آوری؟
در نهایت طالب رای اند و بس
بهر کسب شغل های بهتری
انتهای شعر: جدی شان نگیر
نیست دعوا از برای نوکری
در پس پرده همه یار همند
جنگ بعضی هاست جنگ زرگری
*ملیحه خوشحال

الهام شاعرانه
نهم اردیبهشت 1396

"تا صدای پای تو در کوچه غوغا می کند
شاعری اسباب شعرش را مهیا می کند " *
هم صدای تق تق کفشت، به روی کاغذش
بیت بیت، او عاشقی را نیز معنا می کند
بیت اول را ز خود می گوید و از عاشقی
بیت بعدی : وصف روی یار زیبا می کند
می نویسد از خیالاتش، ز روز وصل و بعد
گوشه از شعر، خود را در دلت جا می کند
می نویسد، می نویسد،نامه ای
نامه اش را با دو قطره اشک، امضا می کند
می شود آماده بهر شعر تازه، یک غزل....
تا صدای پای تو در کوچه غوغا می کند
*مرتضی شاکری

شاعر پیر
نهم اردیبهشت 1396

"پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند" *
می پرد گاهی کلامی از دهان بیرون ولی
شعر از من می گریزد، سرگرانی می کند
شعر اگر گاهی نوشتم، کار چشمان شماست
-گاه قلبم با دو چشمانت تبانی می کند-
شاعر دلخسته ی این شهر ویرانم ، ببین
چشم تو با شاعرت، نامهربانی می کند
گرچه تو خود مهربانی، چشم های تیره ات
بی محلی، ظلمها، اما نهانی می کند
گر نوشتم شعر ، دل کاری به دستم داده است
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند
*شهریار

غروب جمعه
هشتم اردیبهشت 1396

آمد غروب جمعه ای دیگر، نیامد
آن همدم دل، همره و دلبر نیامد
غمگین شبیه جمعه های دیگر عمر
یک عصر جمعه آمد و رهبر نیامد
یک عمر ماندم منتظر تا او بیاید
عمرم رسیده کم کَمَک آخر، نیامد
شد ماه شعبان، ماه عشق و شور اما
آن ماه کامل، بر جهان سرور، نیامد
ای کاش می شد که کسی دیگر نگوید
آمد غروب جمعه ای دیگر، نیامد

آشفته
هشتم اردیبهشت 1396

"چه احساس قشنگی دارد این مرداب ِ آشفته" *
چه کیفی می کند هرشب، خودش با خواب آشفته
دلم می سوزد و امشب، شبیه دیشب و فردا
فقط من ماندم و مرداب و یک مهتاب آشفته
شده آشفته ماه من، همین مهتاب در مرداب
که مهمان می شود عکسش، درونِ قاب آشفته
دوباره ماهی کوچک، به دور خویش می چرخد
و ماه آسمان افتد، به یک گرداب آشفته
و شبها بازی ماهی و ماه و آب گندیده
چه احساس قشنگی دارد این مرداب ِ آشفته
*امیر نقدی لنگرودی

گلدانهای عاشق
هشتم اردیبهشت 1396

گلدان پشت پنجره ، چون من
چشم انتظار دیدنت مانده
بیچاره من، بیچاره این گلدان
بیچاره این اشعار ناخوانده

زل می زنم شاید بیایی و
در قاب چوبی، لحظه ای کوتاه
چشمم بیفتد بر گل رویت
یک لحظه کوتاه و عمری آه

چشمان تو چون برگ گل سبز و
لبهای تو همرنگ گلها، سرخ
در قاب چوبی وقتی می خندی
آبی ترین لبخند دنیا، سرخ

شاید خجالت میکشد دنیا
از دیدن لبخند زیبایت
وقت غروب و خنده های تو
یک آسمانِ سرخِ شیدایت

امشب برای دیدنت دنیا
ماه و ستاره را ز خود رانده
گلدان پشت پنجره ، چون من
چشم انتظار دیدنت مانده

داستان تکراری
هشتم اردیبهشت 1396

از خستگی غش کرده انگاری
دلدار من ، شبهای بسیاری
مانند یک کودک پس از قهرش
می گفت قبل خواب، لیچاری
من عاشقانه می زدم او را
او کودکانه گفت: تب داری؟
روی زمین از من کتک خورد و
خوابید روی مبلِ انباری
این ماجرای هرشب ما بود
یک ماجرای خیلی تکراری
من خستگی در کردم و یارم
از خستگی غش کرده انگاری

مناظره
هشتم اردیبهشت 1396

"عجب آن دلبرِ زیبا کجا شد" *
چهار چرخش چرا امشب هوا شد
جهانگیری فقط یک جمله گفت و
خالی بافی خیالاتش فنا شد
*شمس تبریزی


پشت به من
هفتم اردیبهشت 1396

همیشه
تو را در حال رفتن دیده ام
حتی در نقاشی هایم هم
نمی توانم صورتت را تصور کنم


دمدمی مزاج
هفتم اردیبهشت 1396

"امشب به قصّه ی دلِ من گوش می کنی
فردا مرا چو قصّه فراموش می کنی " *
امشب هوای جردن و دربند داری و
فردا هوای شهر ری و شوش می کنی
امشب پلو به هیات ما می خوری ولی
فردا شراب و باده فقط نوش می کنی
امشب میان بستر من رفته ای بخواب
فردا گلوله هدیه به آغوش می کنی
وقت ترانه حرف مرا گوش و حیف و حیف
وقت گلایه پنبه ای در گوش می کنی
امروز بهر رای مرا یاد کرده ای
فردا مرا چو قصّه فراموش می کنی
* هوشنگ ابتهاج

اردیبهشت
هفتم اردیبهشت 1396

اردیبهشت، قلب بهار است ، عشق من
هنگام سیر و گشت وگذار است، عشق من
باران، بهار، باغ گلی سرخ، بلبلی
زیبا، کنارمثل تو یار است، عشق من

طلا/ق
هفتم اردیبهشت 1396

اگه دنیا بشه تن، نافش از من
برای خنده ها هم، گافش از من
طلاق و دوست دارم ناز بانو!
طلاهاش از تو باشه، قافش از من

جانان من
هفتم اردیبهشت 1396

"مرا تا جان بود، جانان تو باشی" *
درون خانه ام، مهمان تو باشی
بهشت حق فدای گازی از سیب
اگر که حضرت شیطان توباشی
هزار سوراخ داره خانه ی من
که کنج خانه ام پنهان تو باشی
هزار تا بچه من میخوام به شرطی
که بهر بچه ها مامان تو باشی
برای خنده گفتم بیت بالا
که یک دم، لحظه ای خندان تو باشی
نگیری گر خودت جان را، نمیرم
مرا تا جان بود، جانان تو باشی
* خاقانی شروانی

جاده ایرانی
هفتم اردیبهشت 1396

"بنازم جادّه های خوب ایران" *
همه سر سبز و زیبا چون گلستان
همه یک دست، بی یک چاله چوله
ندارد مشکلی جز وصف چاخان
* الهه خدام محمدی

خارجی
هفتم اردیبهشت 1396

"هر کسی که شاد و خوشحال است یارش خارجی ست" ؟
هرکه غمگین است و نالان، گیر کارش خارجی ست
دوش در تی وی یکی می گفت خارج خوب نیست
کرده ام تحقیق، او ایل و تبارش خارجی ست


کنارم بنشین
هفتم اردیبهشت 1396

"بنشین چای بریزم که کمی مست شویم" *
مرغ بریان بدهم، یکدل و یک دست شویم
بعد از آن موقع رای است، به من رای بده
تا به آمار رییسان همه پیوست شویم
تو به من رای بده باقی آن پای خودم
فوقش اینست که در کوچه ی بن بست شویم
فوقش این است نگیریم ز کس لایک ولی
آخر کار سزاوار دوتا شصت شویم
باید از مخ زدنت چیزی نصیبم بشود
بنشین چای بریزم که کمی مست شویم
*علی صفری

عشق است
هفتم اردیبهشت 1396

من شدم نامزدمقبول تو، این را عشق است
قسمت من شده چون پول تو، این راعشق است
"بنشین چای بریزم که کمی مست شویم" *
می پرم بعد که بر کول تو، این را عشق است
*علی صفری

رای مهربانی
هفتم اردیبهشت 1396

رای تو باعث آن است که من تر بشوم
از خجالت تر و از گریه معطر بشوم
"بنشین چای بریزم که کمی مست شویم" *
مست از چایی و دیدار تو دلبر بشوم
*علی صفری

بن بست اردیبهشت
ششم اردیبهشت 1396

اردیبهشتم بی تو بن بست است، برگرد
با شیشه ی عطر بهاری، مست، برگرد
ای من فدای خنده ات، فصل بهاران...
با یک سبد لبخند، گل در دست، برگرد


قاصدک
ششم اردیبهشت 1396

ای قاصدک! آیا خبر داری برایم؟
از عشق ردی یا اثر داری برایم؟
من روستایی زاده ای شهری نشینم
از دختر ده ،شعر تر داری برایم؟

جشن مجازی
ششم اردیبهشت 1396

جشن و شادی ست کنج این گلشن
شادمان گشته مادر میهن
کیک گرچه مجازی، شیرین ست
چشم ما از تولدت، روشن

جانشین باران
ششم اردیبهشت 1396

دعا کن تا پدر هم جان بگیرد
برایت ای پسر! مامان بگیرد
مامانت بوده باران، سیل گردید
"دعا کن باز هم باران بگیرد " ؟

سایه ات را نگیر
ششم اردیبهشت 1396

"من از تو سرو عزیزم ثمر نمیخواهم
که غیر سایه ای از تو به سر نمیخواهم" *
به جان دوست قسم،شاخه های سبز تو را
برای دسته ی داس و تبر نمی خواهم
تو خود تمام هنر ، معنی هنر هستی
به غیر حضرت تو، من هنر نمی خواهم
منم ز جنس تو هستم، تو سبز و من خشکم
برای شعله شدن، من شرر نمی خواهم
تو ریشه در دل من داری و زمینم من
برای درک تو ، هرگز خبر نمی خواهم
بمان و سبز بمان، تا ابد بمان با من
که غیر سایه ای از تو به سر نمیخواهم
* حسین منزوی


شب بلند موهایت
پنجم اردیبهشت 1396

"خدا قلم زد و شب را ادامه دار کشید" ؟
و زلف تیره به روی سر نگار کشید
به زیر چادر شب، ابرویی چنان خنجر
و زیر ابرو دو تادیده ی خمار کشید
ز خط و خال ولب او، هر چه را که زیبا بود
برای خاطر ما برجمال یار کشید
و بعد تا که جهان را کند مصفاتر
ز روی چهره ی او در جهان بهار کشید
چو دید زلف سیاهش چه جلوه ای دارد
خدا قلم زد و شب را ادامه دار کشید

خلوت جنگل
پنجم اردیبهشت 1396

"غروب و چای سبز و جنگلی دور" *
من و تو، شعرهای ناب و پر شور
من و وصف تو و وصف جمالت
و وصف چشمهایت، تار و تنبور
لبی همچون عسل داری کنارش
دو رود از دیده جاری، هردو تا شور
کمی بالاتر ازلب، منبع رود
دو چشم ناز، گویی باغ انگور
فدای باغ انگورت دل من
الهی چشم بداز دیدنت کور!
نگاهی هم به این شاعر کن امشب
که او موساست، چشمان تو چون طور
چه رویایی ست، من ،تو، چشم مستت
غروب و چای سبز و جنگلی دور
* شهراد میدری

عشق زوری
پنجم اردیبهشت 1396

تو را من می برم با ضرب ساطور
به اجبار و به تهدید، اندکی زور
برای شعر گفتن مثل شهراد
"غروب و چای سبز و جنگلی دور" *
* شهراد میدری

آرزو
پنجم اردیبهشت 1396

لب و چشم و دو ابرو، جنستان جور
و زلفی تیره ، با یک پوشش تور
خدا قسمت کند من باشم و تو
"غروب و چای سبز و جنگلی دور" *
* شهراد میدری

عاشق ترسو
پنجم اردیبهشت 1396

لبت رویت دو ابرویت قشنگ است
هرآنکه با تو بوده، شوخ و شنگ است
"غروب و چای سبز و جنگلی دور" *
نمی آیم، در آن جنگل پلنگ است
* شهراد میدری


مجازی
چهارم اردیبهشت 1396

"وای از شب و اینترنت و یار مجازی
دلدادگی در پشت دیوار مجازی" *
آقا برای عشق و حالش می نویسد
از گیسو و ابروی دلدار مجازی
یا آن یکی با عشق خدمت می تراشد
اینجا برای خویش آمار مجازی
من مطمئنم تلگِرام از بهر بعضی
حالا شده مانند یک غار مجازی
البته راحت نیست، غار تلگرامی
باید نمود آنجا کمی کار مجازی
آنجا برای کسب یک لقمه-کمی لایک-
داری رقیبی -خرس خونخوار- مجازی
مانند عصر آهن و قبلش، درونش
با خرس گنده جنگ و پیکار مجازی
اما چرا با من همیشه در ستیزی
آخر چرا من؟ این من زار مجازی؟
من خرس گنده نیستم! من خود شکارم
وای از شب و اینترنت و یار مجازی
* نصیبا مرادی


قهرمان تقلبی
چهارم اردیبهشت 1396

کبریتهای سوخته
در پیش کبریتی که در مقابل آتش
دوام آورده بود
سر خم کرده اند
بیچاره کبریتها
آنها نمی دانند
قهرمانشان
جسم خود را
تسلیم آب کرده است

آن لاین
سوم اردیبهشت 1396

تلِگرام میگه آن لاینی
میگه ایز تایپینگ اما تو
میگی که نت نداری و
نمی خونی مسیجا تو

برات یک استیکر دارم
یه قلبی که ترک خورده
فرستاده این و مردی
که زخماش هی نمک خورده

نمی خونی پیامامو
بلاکم کردی انگاری
ولی من باز پیام میدم
می دونم که تو بیداری

می خونی این پیامم رو
یه کاری کن بدونم من
یه لایک ساده خرجم کن
بذار عاشق بمونم من

سفر
دوم اردیبهشت 1396

"تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش" *
تا بال گشایم، بروم، یک سفر از خویش
از آینه هم رد شدم و رفتم و رفتم
اینگونه بنا شد به جهانم گذر از خویش
من جنگ ندارم که مبادا سرِ دعوا
یک روز درآرم پدرت، یا پدر از خویش
من سبز ترین شاخه ی خود را نفروشم
تا اینکه نیاید به سراغم تبر از خویش
این شاخه ی من وقف کلاغان شده شاید
یک شاخه گذارم پسِ رفتن اثر از خویش
از ریشه ی خود نیز گذشتم من مسکین
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
* هوشنگ ابتهاج

آغاز
دوم اردیبهشت 1396

در کنج کافه، روی میز آرزوها
یک حلقه ی زرد طلایی، دست گرمت
یک قهوه ی تلخ و کنار تلخی اون
لبخند شیرین ، یک بله، انبوه شرمت

یک شاخه ی گل، هدیه ای کوچک کنارش
صدها ،قرار تازه از سوی من و تو
یک جمله ی کوتاه و بعدش یک رد سرخ
از شرم آن یک جمله بر روی من و تو

من و بودم و تو بودی و آغاز گفتن
از آرزوهایی برای صبح فردا
آغاز یک سیر و سفر از کنج کافه
همراه و همدل ، هم نفس تا عمق رویا

اون روز من بودم ، تو بودی و خدا بود
مهمان دست من شده دستای نرمت
در کنج کافه، روی میز آرزوها
یک حلقه ی زرد طلایی، دست گرمت

هاله
یکم اردیبهشت 1396

"آفاق؛ از هوس به سرت هاله می‌شود" *
آبجیِ مادرت که همان خاله می شود...
پرسیده کار هاله و محمود خیط شد؟
کار خلاف دولت او ماله می شود؟
* بیدل

فرجام ما
یکم اردیبهشت 1396

از خنجر ابروی دلبر زخمی ام من
در حسرت دیدار او تب دارد این تن
کبریت عشقش آتشم زد تا بسوزم
فرجام ما شد این حکایت: عشق یک زن

ترک هوایی
یکم اردیبهشت 1396

"آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت" *
با یک لولوی آرادانی سوی هوا رفت
با هاله و با پیت، شد او کاندید خدمت
تایید نشد بهر ریاست به فنا رفت
* حافظ

واگویه های قلب مرد تنها...
ما را در سایت واگویه های قلب مرد تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8jirjirack5 بازدید : 148 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت: 16:41