بداهه و اردیبهشت

ساخت وبلاگ
 

فتنه
سی ویکم اردیبهشت 1396

"قلب من عمری اسیر فتنه ی دلدار شد"*
خواب بود عمری و تنها لحظه ای بیدار شد
سبز بودم در همه عمرم، بنفشم کرده دوست
قلب من از هر چه گلچین و تبر، بیزار شد
*علیرضا محمدی

حرمت دل
سی ویکم اردیبهشت 1396

"دل بيچاره ي من ارزش و حرمت دارد"*
دل شده، چون به تو و نام تو غیرت دارد
دل من مومن بر کفر دو گیسوی تو شد
دل به تو، مثل خدا عرض ارادت دارد
از ازل در پی تو رفت دل من، بانو!
چه کسی سابقه ای، این همه مدت دارد؟
تا ابد نیز دلم عاشق تو می ماند
پافشاری به همین کیش و شریعت دارد
قدر آن را بشناس، ای همه خوبی، زیرا
دل بيچاره ي من ارزش و حرمت دارد
*محسن دولتی

باران حسرت
سی ویکم اردیبهشت 1396

چشمان من خیس است از باران حسرت
از بی کسی، تنهایی، از آوار تهمت
آغوش پر مهرت نصیب من نگردید
لعنت به این بخت سیاه و تیره، لعنت
لعنت به این دنیا که یار عاشقان نیست
دنیای خدعه، خنجر از پشت و سیاست
من بی تو تنهایم؛ اسیر دام دردم
من بی تو می سوزم ز سوز و درد غیرت
بر آتش دل، اشک می بارم ، شب و روز
چشمان من خیس است از باران حسرت

سودازده
سی ویکم اردیبهشت 1396

"بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال"*
دل شده غرق در اندیشه و رویای محال
من که دل داده ام ای دوست به عشقی موهوم
من که رفته است دلم در پی نقشی از خال
سیب سرخ لب لعل تو اسیرم کرد و
قسمتم نیست بجز بوسه ای بر سیبی کال
دل به من گفت بپرسم ز تو از عشق ولی
فرصتی کو که ببینم تو و کو وقت سوال؟
آی! دلبر! که مرا کردی اسیر زلفت
خون به دل کردی مرا! نیست به دیدار مجال؟
آتش دل همه ی بود و نبودم را سوخت
بسکه سودای سر زلف تو پختم به خیال
*عراقی

قهر تو
سی ویکم اردیبهشت 1396

"آفت آرامش من قهر توست
دورترین جای جهان شهر توست
زهرتر از عشق نباشد غمی
در نفسم جای هوا زهر توست"*

عشق تو بر خاک نشانده مرا
دست مرا گیر و بلندم بکُن
رلف بیفشان و به گیسوی خود
بندی آن زلف کمندم بکن

آی! ببین! با تو ام ای بی وفا!
زیر قدمهات، فتاده دلی
رد نشو از روی دل عاشقم
رد نشو از عشق، اگر عاقلی

دست بکش بر دل خاکی، بکِش
گرد غم از روی دل من بروب
بعد به دستان پر از مِهر خود
مُهر خودت را روی قلبم بکوب

کاش زلیخا شوی و من شوم...
یوسف کنعانی در چاه تو
کاش که این شعر جدید مرا
باد بیارد به سر راه تو

شعر من و شور من و عشق من
هرچه که دارم، همه از بهر توست
روی نچرخان زمن ای بی وفا
آفت آرامش من قهر توست
*بند از:آرش صحبتی

سیگار
سی ام اردیبهشت 1396

"در اوج یقین اگر چه تردیدی هست"؟
امن است ولی همیشه تهدیدی هست
ما مردمِ انتخاب اصلح هستیم
تدبیر که هست، جای امیدی هست

امروز و فردا
سی ام اردیبهشت 1396

"بزن زخمه به تنبور و بخوان تصنیف آخر را"*
بخوان بابا برای من، لالایی های مادر را
تو امروز مرا دیشب، برای نانِ من دادی
به تدبیر و به رای خود، بخر فردای بهتر را
*سید مهدی نژادهاشمی

چوپان
سی ام اردیبهشت 1396

"چوپان شده تا شاعر ذاتی شده باشد"*
از خویش مگر آدم خوبی بتراشد
در دشت، بنالد ز غم غربت انسان
یک رنگ طلایی، سر این غصه بپاشد
*حامد عسکری

رای بنفش
سی ام اردیبهشت 1396

"به عشق نام ایران رای دادیم
برای دفع شیطان رای دادیم"*
به مشهد، رشت، آبادان و شیراز
شبیهِ خلق تهران رای دادیم
نبودیم از چهاردرصد ولیکن
به مردِ ضد چاخان رای دادیم
به شیخ دیپلمات و اهل تدبیر
به حکم شیخ خندان رای دادیم
برای رشد سیب آرزوها
دوباره مثل انسان رای دادیم
اگرچه احترامش بوده واجب
خلاف رای مامان رای دادیم
به آقای حسن، با آن کلیدش
به عشق نام ایران رای دادیم
*سعید مسگرپور

سیگار آخر
سی ام اردیبهشت 1396

آتش می زنم
آخرین سیگاری را که به من داده بودی
تا دود کنم
خاطرات تلخ نامردی هایت را

شلیک
سی ام اردیبهشت 1396

به روح عریانش
شلیک کرد
جوانی که
از لباس تجدد خسته شده بود

نیمکت خالی
سی ام اردیبهشت 1396

پارک
درختان
تیر چراغ برق
سنگ فرشهای رنگ و رفته
حتی بوی خوش علفهای خیس
همه هستند
اما
تا تو نباشی
نیمکت ها
خالی باقی خواهند ماند

نردبان شعر
سی ام اردیبهشت 1396

نردبان شعرهایش
تنها امید مرد شاعر بود
تنها امید شاعری که
از چشم یارش افتاده بود

رای تَکراری
سی ام اردیبهشت 1396

"عصر اینترنت رسیده وقت استثمار نیست
قدرت این مردم ِ ما قابل انکار نیست"*
بعد روز جمعه ثابت شد که وقت انتخاب
هیچ نیرویی شبیه قدرت تَکرار نیست
باز ما تَکرار کردیم و تو گشتی منکرش
خوب بکن انکار، اما موقع انکار نیست
رای ما از روی تدبیر و تفکر بوده است
رای این ملت پس از این حاصل آمار نیست
چار درصد، را نمی دانم ولی ما باهمیم
هیچ فرقی بین رای کاسب و بیکار نیست
لوله کش، بقال، کارمند اداری، رای ما
باحسن بوده،به سوی صاحب دیوار نیست
هیچ دیواری مرا از او جدا هرگز نکرد
عصر اینترنت رسیده وقت استثمار نیست
*سام البرز

عبور
سی ام اردیبهشت 1396

من با تو رد شدم، از کوچه ی بهار
از بین دشت گل، با قلب بی قرار
من بین بوی گل، با بوی خنده ات
مبهوت ماندم و رفتی تو با قطار
تو مثل باد صبح، رفتی و مانده ام
حالا بدون تو، لعنت به روزگار
بعد از تو باقی است ، از شاعرت فقط
نامی به خط خوش، بر سنگی بر مزار
یادت بماند این، وقتی که آمدی
من با تو رد شدم، از کوچه ی بهار

انگشت
بیست و هشتم اردیبهشت ۱۳۹۶

"دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا"*
هرچند مخفیانه ست، رایم چنان دل من
اما به شنبه گردد، تاثیر آن هویدا
فردا که صبح آید، کشور شود گلستان
با رای تک تک ما، در باغ سبز آرا
دشمن به خود بلرزد، از شور انتخابات
در چشم اوست گویی، انگشت تک تک ما
با رای ما به فردا، فردای بچه هامان
گردد چنان جهنم، یا جنتی مصفا
فردا برای ایران، انگشت می فشارم
بر پای برگ رایم، در پیش چشم دنیا
از جان و دل نویسم، اسمی به روی کاغذ
تا کشورم بماند، همچون همیشه برنا
دل داده ام به رایم، فردا رود ز دستم
دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را
*حافظ

مرگ شاعر
بیست و هشتم اردیبهشت ۱۳۹۶

"شانه ات را دیر آوردی سرم را باد برد" *
این سر ناقابل من گوشه ی دیوار خورد
لعنت و نفرین بر این باد صبا ، با او بگو
شاعر این شهر،توی شعرهای خویش مُرد
*حامد عسکری

رای دادن

"شور و هیجانِ رأی دادن داریم"*
در خود غلیان رای دادن داریم
باور نکنید جمله ی بالا را
کی گفته که جان رای دادن داریم؟
*الهه خدام محمدی


خانه ی طلایی
بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۹۶

درزیر نور خورشید
در خانه ای طلایی
بانو! برقص وخوش باش
با بانگ بینوایی

ماهی وزیر این نور
مهتاب خانه هستی
تاکه جهان بخندد
تنها بهانه هستی

وا کن دو دست خود را
خورشید را بغل کن
با بوسه ای به نورش
خورشید را عسل کن

ای کاش با تو بودم
پیش تو که بلایی
در زیر نورخورشید
درخانه ای طلایی

ترانه
بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۹۶

در کنج این زندان
در اوج تنهایی
یا یاد آن شبها که تو درپیش من بودی
من انتخابم در ته ذهنم
آهنگ شادی با صدای ناز ستار است
چیزی شبیه شازده خانوم یا که شادوماد

خادم وطن
بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۶

احسنت به این دولت ضد بیداد
این دولت از ریا و نیرنگ آزاد
تا کور شود دشمن ایران عزیز
من رای به خادم وطن خواهم داد

در پاسخ به شعر:
ای داد ازاین دولت ظلم و بیداد
فریاد ازاین همه دو رنگی فریاد
تا کور شود چشم همه فتنه گران
من رای به خادم الرضا خواهم داد
رضاقاسمی

برگرد
بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۶

"دل من بى تو غمگين است برگرد"*
غم تو سخت و سنگین است، برگرد
تو که رفتی بهارم رفت با تو
جهانم با تو رنگین است برگرد
*طاهره داوری

یار دیگر
بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۶

"گویند حریفان که برو یار دگر گیر" ؟
کو یار برای من افسرده ی دل پیر
مانند غزالند به همه دلبرکان و
گشتند فراری همه از بنده چنان شیر

حلقه نگاه
بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۶

"زلف در حلقه ی نگاه می افتد
چشم در ورطه ی گناه می افتد"*
تا نگه می کند سیه چشمی
دل به چاهی سیاه می افتد
تا زلیخایی در ته خط است
یوسفی توی چاه می افتد
پیرزن با کلافی می آید
برده در دست شاه می افتد
پیرهن چاک می خورد ، اما
قاضی در اشتباه می افتد
می شود برده ای عزیز و سپس
زلف در حلقه ی نگاه می افتد
*مهدی عنایتی

وجوب رای
بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۶

برا اونی که کرده عقل و تعطیل
شده رای من و تو، پاشنه آشیل
عصای موسی رای ماست پیشش
امید اون شبیه دریای نیل
بیا جمعه بریم پا صندوقِ رای
نه تنهایی، که با فامیل و با ایل
بیا با انتخاب خوبمون باز
بدیم پایان به هر قال و به هر قیل
اگر چه کاغذه رایای ما ها
ولی تو چشم دشمن میره چون میل

وصف دلبر
بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۶

دو ابرو ی خمیده همچنان تیر و کمان دارد
دو تا چشم سیه، گویی، دوتا آتشفشان دارد
نهان کرده است موها را، ولی در زیر آن چادر
هزاران حسن، چون یوسف، تمامش را عیان دارد
چنان زیباست دلدارم که هرکس دیده رویش را
پس از آن ذکر "لاحولَ..." همیشه بر زبان دارد
موذن دیده رویش را ، به مسجد روزی و حالا
به شوق دیدنش هر دم، به لب ذکر اذان دارد
"ز كم قدرى ز اقبال بلند سرمه حيرانم
كه اين خاك سيه ،چون جا به چشم دلبران دارد"*
*طالب آملی

ترسو
بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۶

من از خودم،از تو، از همه می ترسم
از لولوی دزد و از ممه می ترسم
شیطان که برای سیبی رسوا شده، من
از هرکی شبیه آدمه می ترسم
از آنکه همیشه غصه داره، غم نیست
از اونکه یه عمره بی غمه، می ترسم
از بسکه فشنگ و تیر و ترکش خوردیم
ازتق تق درب قابلمه می ترسم
از اینکه زیاد می خوری ترسی نیست
ازاینکه بگویی که کمه می ترسم
من از توی مدعیّ خدمت به همه
سوگندبه حق، یه عالمه می ترسم
تاریخ گذشته ات که کشته ما را
ز آینده ی تو که مبهمه ، می ترسم
خندیدی و من به خنده ات خندیدم
از اخم تو ، من مسلمه می ترسم
وصلیم به بچه های بالا، همه مان
من از خودم،از تو، از همه می ترسم

حیف نیست؟
بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۶

یک تغزل پای درگل مانده اینجا ,حیف نیست؟
دوری از تو دوری از رخسار زیبا حیف نیست؟
من ندارم ادعایی در مسیر عاشقی
نفی من از جمع عشاق تو، اما حیف نیست؟
با همه دنیا که می خندی به جای خود ولی
بی محلی کردنت با مردِ شیدا، حیف نیست؟
من نهانی با تو گفتم راز قلب عاشقم
کرده ای من را چنین رسوای دنیا، حیف نیست؟
تو برو خوش باش، من شادم به شادی های تو
در کنار شادیِ تو ، گریه آیا حیف نیست؟
"باز امشب دل به یادت همنشین حسرت است
یک تغزل پای درگل مانده اینجا ,حیف نیست؟"*
*علی حیاتی

ریشه
بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۶

تا ریشه ها
پیوند خود را با خاک حفظ کرده اند
تبرها
در جنگ با جنگل
شکست خواهند خورد

نقش آرزو
بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۶

کبریت خیس
آرزوهایش را هم
زیر باران می کشد
اما این بار
شعله اش روشن خواهد ماند

تنور انتخابات
بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۶

"تنور انتخاباتی چه داغ است " ؟
درون آن گمان دارم، دماغ است
دماغی سوزد و دارد شعاری:
هرآنکه ضد من بوده الاغ است

اصل
بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۶

رادیو گفته رای ما اصل است
جان تو جان من، بیا، اصل است
از چپ و راست هردو می گویند
حرف ما، گفته ی شما اصل است
انتخام کنی اگر امروز
صبح فردا زمین، هوا اصل است!
گرچه حجمش کمی زیاد شده
وعده هایم به آن خدا اصل است
پیری خاموش کرد، رادیو را
گفت که این دروغها! اصل است؟
حرفهای همه دروغ شده
راستی کو، بگو کجا اصل است؟

جشن امشب
بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۶

"بیفروز آتش و نوری در امشب
به پا کن جشن پرشوری در امشب"*
برای عرض تبریکی به شعری
بزن مانند من زوری در امشب
برای اینکه مجلس شور گیرد
بیاور چند تا حوری در امشب
زری ، مینا، پریوش وعده دارند
بیاور مهوش و پوری در امشب
شراب ناب هم باید بیاری
ولی مخفی به یک قوری در امشب
نگو که تو نمی آیی عزیزم
که مثل بنده مجبوری در امشب
بیا و شعر نابی هم بیاور
بیفروز آتش و نوری در امشب
*مریم جباری

سوت داور
بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۶

"ساقی بده آن کوزه‌ی یاقوت روان را
یاقوت چه ارزد بده آن قوت روان را "*
با داور بی پیر بگو، که نزن این قدر
بی موقع و بی فایده آن سوت گران را
با سوت خودت دادی هوا زحمت تیم و
بی فایده کردی اثر شوت گران را
تو کشتی مرا، تیم مرا، دست نگه دار
تا من بخرم قبری و تابوت گران را
چند است مگر قیمت هر کارت تو ای مرد!
ارزان نکنی از چه کنون فوت گران را
تا اینکه به نفعم شود آن سوت ،به داور
ساقی بده آن کوزه‌ی یاقوت روان را
*سعدی

دیوانه ام باش
بیست و چهارم اردیبهشت 1396

"همیشه تکیه گاه شانه ام باش"*
چراغ شام تار خانه ام باش
چنان شمعی ز سر تا پا بسوزم
فقط لطفی کن و پروانه ام باش
خرابم کرده عشقت نازنینم
بیا و گنج این ویرانه ام باش
بیا لیلی و مجنونی بسازیم
سرانجام خوش افسانه ام باش
همیشه بوده ام مجنون برایت
تو هم یک شب بیا دیوانه ام باش
امید آخر من باش، بانو
همیشه تکیه گاه شانه ام باش
*محمدنظافت زرین

تلاش ناموفق
بیست و چهارم اردیبهشت 1396

"در تلاشم که تو هم عاشق و شیدا بشوی
ماهتاب من دلداده ی رسوا بشوی"*
من دلم را به بزرگی دو عالم کردم
تا تو در قلب من غم زده ات، جا بشوی
هرچه می شد بکنم، کرده ام و خواهم کرد
تا تو ای عشق در این جامعه معنا بشوی
خاک پای تو شدم، تا بنِشینم رویت
تا مبادا که تو یک ثانیه تنها بشوی
کاش می شد که مرا هم تو ببینی جانم
ای همه من! چه شود ثانیه ای ما بشوی؟
در همه عمر به جان تو قسم می کوشم
در تلاشم که تو هم عاشق و شیدا بشوی
*مهدی عنایتی

زخم کهنه
بیست و چهارم اردیبهشت 1396

"این اواخرکهنه زخمم باز ، سر وا کرده است
درد پنهان مرا این زخم ، افشا کرده است"*
خنده بر لب دارد این زخم کهن، خندد به من
بنده را با خنده های خویش رسوا کرده است
لب گشوده بی وفا، راز من دل مرده را
همره خون دلم افشا به دنیا کرده است
بر رگ قلبم نشسته گوئیا این کهنه زخم
زخم بی پیرم خودش را در دلم جا کرده است
زخم من از خنجر ابروی دلبر یادگار...
بر دلم مانده است، او این کارها را کرده است
دلبرم محروم کرده بنده را از خنجرش
این اواخرکهنه زخمم باز، سر وا کرده است
*علیرضا نورعلیپور

ابر و اشک
بیست و چهارم اردیبهشت 1396

چشمم چنان ابر است و اشکم مثل باران
من آسمانم، ابری ام در دست طوفان
من آدمم ، حوای من! سیبی نداری؟
گولم بزن با سیب سرخی مثل شیطان
خندان ترین عشق جهان هستی عزیزم
از خنده هایت گشته ام زار و پریشان
ای جان فدای خنده های بی نظیرت
یک دم نگاهی کن به سوی چشم گریان
تو با رقیبانم خوشی و غرق خنده
چشمم چنان ابر است و اشکم مثل باران

برگردد
بیست و چهارم اردیبهشت 1396

"خدا کند که برای همیشه برگردد
غزال خوش قد و بالا به بیشه برگردد" ؟
خدا کند که بیاید به دیدنم، حتی
به داس و با تبر و زخم تیشه برگردد
منم چو شیشه و او کاش از کنار دلم
چو سنگ شیشه شکن، سوی شیشه برگردد
به روی پرده ی دل، عکس او نمی بینم
خدا کند که دوباره به گیشه برگردد
شده است عاشقی عمری تمام کار دلم
و کاش رونق این کسب و پیشه برگردد
شبیه باد صبا از برم گذشته و رفت
خدا کند که برای همیشه برگردد

یکشنبه شب
بیست و چهارم اردیبهشت 1396

یک شنبه شبها، ساعت نه، در دل من
گل می کند انگار عشقی تازه اما
صبح دوشنبه خسته از شعر و ترانه
هی کاغذ اشعار خود را می کنم تا

صدها غزل دارم ، تمامش را دوشنبه
تا کرده ام، شاید که پاره کرده باشم
من پاره کردم صد غزل را در دوشنبه
درد دلم شاید که چاره کرده باشم

یادش بخیر! یکشنبه ها در ساعت نه
می آمدی پیشم به کنج کافه ای دور
من می سرودم از تو و چشم و لبانت
تو می زدی چشمک، کنار شمع بی نور

لعنت به آن صبح دوشنبه، صبح آخر
وقتی که رفتی و ندیدی اشک من را
لعنت به این بخت سیاه و تیره ی من
لعنت به خورشیدی که می تابد به فردا

دیگر نمی آیی تو و من می نویسم
در وصف هجرت شعرهای تازه ام را
یک شنبه شبها، ساعت نه، در دل من
گل می کند انگار عشقی تازه اما

به نام عشق
بیست و سوم اردیبهشت 1396

"به نام عشق که زیباترین سر آغاز است
هنوز شیشه ی عطر غزل درش باز است"*
به نام عشق، به نام تو و دو گیسویت
به نام چشم سیاهی که آخر ناز است
دو چشم همچو دو خرما،سیاه و لبهایت
انار سرخ، اناری که تا ابد تازه است
فدای دلبر نازم شوم که می خندد
که شوخ و شنگترین در جهان و طناز است
من عاجزم به خدا، فهم عشق دشوار است
و عشق همچو خدا هست و بودنش راز است
بگو به نام خداوند عاشقِ لبخند
به نام عشق که زیباترین سر آغاز است
*سعید بیابانکی

قالی لوله شده
بیست و سوم اردیبهشت 1396

"مرا به بیت لطیفی دوباره مهمان کن
دوباره طنز بفرمای و رخنه در جان کن" ؟
بیا و وعده بده! فحش و تهمتی رو کن
دوباره لوله به حلق تمام ایران کن
فدای موی طلای تو هرچه خالی بند
بیا و با صدو ده یار خویش، طوفان کن
برو هوا، نه بمان بر زمین و فیلی را
هوا کن و به سخنرانی هات چاخان کن
چرا سه تا؟ سخنت مفت ورایگان گشته
برای رای، رقم را هزار چندان کن
بیا برای خدا ول کن انتخابات و
مرا به بیت لطیفی دوباره مهمان کن

نقش زلف تو
بیست و سوم اردیبهشت 1396

وقتی کشیدم زلف تو، دستم قلم شد
نه! شانه ای شد، قلب من هم محتشم شد
صدها غزل گفتم به وصف گیسوانت
صد مرثیه بهر دلم در وصف غم شد
تو آمدی پنهان درون سینه ی من
این سینه حالا محترم، مثل حرم شد
پیچیده شد جریان زلفت در دل من
دل با وجود عشق زلفت محترم شد
بر روی کاغذ ازتو و زلفت نوشتم
وقتی کشیدم زلف تو، دستم قلم شد

گدایی هویج
بیست و دوم اردیبهشت 1396

شنیدوم که پری روزا همین جه
گدایی کِرده یَک مردی که گیجه
خِره یَک آدمِ برفی گریفته
سزاش جون دِداشی یَک هویجه

آدم برفی مهربون
بیست و دوم اردیبهشت 1396

چوغوک مغزی میون سوز و سرما
مِخواست یَک لقمه ی نون از غریبا
آدم برفی، بزِش داده هویجی
عجیباً! وا عجیباً! وا عجیبا

خجالت
بیست و دوم اردیبهشت 1396

مه دل ره او ها کردی جان بِرار
مه دسته رو هاکردی جان برار
آدم برفی اِما ره درس دِنه؟
مه روز ره شو هاکردی جان برار

تگرگ
بیست و دوم اردیبهشت 1396

یک شاخه ی درختِ خشک و شکسته بودم
در انتظار باران، عمری نشسته بودم
شوخیِ ابر تیره، من را شکسته تر کرد
صدها تگرگ خورده، بر من که خسته بودم

مهربان چون کبوتر
بیست و دوم اردیبهشت 1396

"قصد داری که در این پهنه کبوتر باشی
باز با باز بچرخد تو ولی سر باشی"*
بوده ای خوب ، همه عمر، ولی می خواهی
ز خودت هم کمی بالاتر و بهتر باشی
چه کسی گفته که تو یک زن ناقص عقلی؟
از کدامین نر این شهر، تو کمتر باشی؟
تو زنی! مظهر زیباییِ دنیا هستی
و چه زیباست در این معرکه، مادر باشی
خانه داری تو و دل خانه ی مهر تو شده
تا ابد، مادر من! مهتر و سرور باشی
مهربانتر زهمه بوده ای و می مانی
به تو می آید اگر همچو کبوتر باشی
*زهره هوشیار

پایان بی قراری
بیست و دوم اردیبهشت 1396

آخر رسیده روزگار بی قراری
آمد ز سوی یار ما، امشب سواری
از بوی نرگس پر شده دنیا و کم کم
آید به پایان دولت چشم انتظاری
یک شاخه ی نرگس شکوفا گشته امشب
دنیا شده از عطر خوش بویش بهاری
آمد برای رفع غم از جان دنیا
آمد برای دل ربودن،شهریاری
تبریک باید گفت بر مستضعفین، چون
آمد امامِ دولتِ خدمت گذاری
شد نیمه ی شعبان و آمد پیک رحمت
آخر رسیده روزگار بی قراری

شادی ملی
بیست و دوم اردیبهشت 1396

"از بابتِ عید ، جملگی دلشادیم "*
شیرین شده کام ما، همه فرهادیم
ما همچو قناری در قفس می خوانیم
ما در قفسیم، گفته اند آزادیم
تا اینکه بقیه پیش ما ریز شوند
ما عاشق برج مرتفع، میلادیم
ما چاقترین مردم دنیا هستیم
ما فربه ولی مدعیِ غمبادیم
در موقع انتخابِ کاندیداها
ما لقمه زنانِ عضو حزب بادیم
ما لوله شدیم تا که گازانبرها
هی پز بدهند: ضد استبدادیم
حالا شده عیدِ وعده بهر خدمت
از بابتِ عید ، جملگی دلشادیم
* الهه خدام محمدی

همسر لوت
بیست و یکم اردیبهشت 1396

"با بدان یار گشت همسر لوت"*
فحش داد او به خوار و مادر لوت
بعد هم زد به سیم آخر و رفت
باخودش برد اسب و هم خر لوت
*سعدی

تبریک
بیست و یکم اردیبهشت 1396

"مبارک باد، ایام ولادت"*
به جمع عاشقان با صلابت
شده شربت مهیا بهریاران
دهد بوی خوش و عطر شهادت
*الهه خدام محمدی

انتظار سبز
بیست و یکم اردیبهشت 1396

من یک درخت ریشه در خاک غرورم
سبزم، که زیر سایه ی تو غرق نورم
من منتظر هستم بیایی ای بهارم
در انتظار روئت روز ظهورم

تولد بهار
بیست و یکم اردیبهشت 1396

با یک تولد شد جهان ما بهاری
پایان رسیده روزگار بیقراری
ما منتظر هستیم تاکه او بیاید
اونیز مانده در همین چشم انتظاری

ببار
بیست و یکم اردیبهشت 1396

"شادم از باران عشقت بیکران برمن ببار"*
از سر لطف و کرامت، بی امان برمن ببار
من کویری خشکم و چشمم به سوی لطف توست
چون همیشه، مثل ابری مهربان بر من ببار
تو توانایی به هر کاری،بغیر از ظلم و من...
ناتوانم، رحم کن بر ناتوان، بر من ببار
جمعه ای می آید و من منتظر هستم، بیا
ای سفر کرده، بیا، وقت اذان بر من ببار
خیسم از اشک ندامت، اشک شوق دیدنت
شادم از باران عشقت بیکران برمن ببار
*ستاره فرخی نژاد

درمان هجران
بیستم اردیبهشت 1396

"به درد هجرِ تو درمان چه باشد"*
برای غصه ام پایان چه باشد
به غیر از عشقِ پاکت، ای عزیزم
نشسته در دل و در جان، چه باشد
خدا را ! پیش من بنشین، عزیزم
نمی دانی مگر احسان چه باشد؟
منم یک شاعر ویران نشین و
نمی دانی دل ویران چه باشد
به غیر از شعرهای نصفه نیمه
به درد هجرِ تو درمان چه باشد
*سجاد احمدیان

دلربای بی رحم
بیستم اردیبهشت 1396

"چشم رضا و مرحمت بر همه باز می‌کنی"؟
دل ز فرشته می بری، وقتی که ناز می کنی
ناز تو و نیاز من، قصه ی عالمی شده
ای شه بی بدیل من! ردّ نیاز می کنی؟
اشک مرا به دیدنت، کرده ای جاری، ای صنم
خنده کنان بگویمت؟ کار پیاز می کنی!
جای پیام وصل خود، وعده دهی و رد شوی
نامزد من نمی شوی! قصه دراز می کنی!
گر چه نگفته ای بله! گرچه ندیده ام تو را
جای قرار دیدنت، بحث جهاز می کنی؟
بسته به روی من درت، راه نمی دهی مرا
چشم رضا و مرحمت بر همه باز می‌کنی

کبوتر بی خاطره
بیستم اردیبهشت 1396

کبوتر ،خاطراتش را هوا کرد
خودش را از غم دنیا رها کرد
شده بیگانه با دنیا کبوتر
میان یک قفس با خود صفا کرد
یکی می گفت: حیفِ خاطراتش
به قلب خود یقین دارم جفا کرد
یکی دیگر نوشته که دمش گرم!
خودش بند از دل دیوانه وا کرد
کسی اما نپرسید از کبوتر
که آخر از چه رو؟ آخر چرا کرد؟
اسیر دست گربه گشته جفتش
کبوتر ،خاطراتش را هوا کرد

یادت هست؟
بیستم اردیبهشت 1396

"خاطرت هست زمن دست کشیدی کی بود؟
از من وعشق به یک باره بریدی کی بود"*
از سر بام منِ عاشق خود همچو هما
بی هوا بال گشودی و پریدی، کی بود
وقت رفتن نظرت سوی رقیبانم بود
و مرا! گریه ی من را که ندیدی، کی بود
یادتان هست که یک عمر خریدم نازت؟
و تو ؟ اشعار مرا وقتی خریدی کی بود؟
در دلم شاخه گلی بود، بنام عشقت
و گل باغ مرا هم که تو چیدی! کی بود؟
دست من عمری سوی عشق شما بوده دراز
خاطرت هست زمن دست کشیدی کی بود؟
*اکبر آزاد

شراب نگاه
بیستم اردیبهشت 1396

"گيراترين شراب جهان در نگاه توست"*
سر مست هر دلی که فقط در پناه توست
بیچاره آن پلنگ! که بر کوه صبر خود
چشم انتظار دیدن روی چو ماه توست
خورشید صبح و عصر نگاهش به سوی تو
در انتظار دیدنِ چشم سیاه توست
شب، زلف توست، روسری ات را که باد برد
شام دراز و تیره ی دنیا، گناه توست
بی روسری که چشم به چشمم نشسته ای
گيراترين شراب جهان در نگاه توست
*زهره هوشیار

سر به زیر
بیستم اردیبهشت 1396

"گر برود به هر قدم ، در ره دیدنت سری" ؟
حس نکنی که له شده! بس که جنابتان خری!
تبلت توست عشق تو، چت شده کار هرشبت
لایک و کامنت و اد شدن، عشوه و ناز و دلبری
توی اینِستا مهوشی، شاعر و اهل دل ولی
در چت تلگِرامی ات، نام تو می شود زری
گاه رفیق احمدی، گاه کنار بابکی
گاه بجای این دوتا، همره یار دیگری
دل ز همه تو می بری، کار بلد ترینی و
توی مجازی دائماً در پی شوری و شری
فوت و فن مجاز را، چون بلدی عجیب نیست
گر برود به هر قدم ، در ره دیدنت سری

دلبر دیگر
بیستم اردیبهشت 1396

"این دلبر اگر رام نشد، دلبر دیگر
دلدار دگر، یار دگر، همسر دیگر"*
شوهر که فقط مایه ی خندیدن تان بود!
چیزی که زیاد است کنون، عنتر دیگر
خر کرده ای آن شوهر قبلی به نگاهی
گر رفت نخور غصه، بخر یک خر دیگر
پالان بزن و هین کن و آهسته بتازان
بر گرده ی بیچاره ی یک شوهر دیگر
از کله قبلی که کلاهی تو ربودی
حالا تو کلاهی بنه بر یک سر دیگر
بهتر كه شود رام همين دلبرِ موجود
این دلبر اگر رام نشد، دلبر دیگر
*ابوالقاسم حالت

دعوت از محموت
نوزدهم اردیبهشت 1396

"«ای دور سر تو هاله ی نور، بیا"*
طنازترین رییسِ جمهور ، بیا
کردی تو عروس مادرِ میهن را
ای نیم وجبی، مردک پر زور، بیا
*بهمن نشاطی

صدف دل
نوزدهم اردیبهشت 1396

"درهر صدفی گوهر نایاب نباشد"*
در کوزه ی بشکسته، یقین آب نباشد
آسایش و راحت نبوَد در دل عاشق
دردیده عاشق به خداخواب نباشد
شعراست فقط بیت دو ابروی نگارم
جز وصف دو ابروش، غزل، ناب نباشد
مانند دو چشمش به جهان نیست چراغی
روشن تر از آن مهری و مهتاب نباشد
از عشق نگویید به هر بی سر وپایی
لایق نبوَد هر کسی بیتاب نباشد
هر دل نشود جایگه عشق، که گفتند
درهر صدفی گوهر نایاب نباشد
*شهلا شقاقی

روزهای بد
هجدهم اردیبهشت 1396

"روزهای بد عمرم به من عادت کردند"*
و فقط از غم و از گریه حمایت کردند
هر کجا قصه ای و غصه هویدا گردید
غصه را سوی دل بنده هدایت کردند
و جهان با همه ی سبزی خود زردم کرد
و تبرها همه ،یک عمر، جنایت کردند
یک نفر یار نشد با من تنها، یک عمر
از من اعلام جدایی و برائت کردند
شادی و خنده ندیدم شبی از عمر ولی
روزهای بد عمرم به من عادت کردند
*علیرضا شتابی

طوفان زده
هجدهم اردیبهشت 1396

"تن من قایق لنگر زده در طوفان است"*
عشق تو لنگر این کشتی سرگردان است
عشق تو از ازل از روز نخست خلقت
در دلم تا به ابد -روزجزا- مهمان است
مومنم من ز ازل بر تو و مهرت، بانو!
عشق تو باعث کامل شدن ایمان است
سیب عشق تو مرا از همه جا بیرون راند
عشق تو گرچه الهی ست، چنان شیطان است
زلف تو در کف باد است و دلم طوفانی ست
تن من قایق لنگر زده در طوفان است
*فاضل نظری

الهام
هجدهم اردیبهشت 1396

رخصت بده یارب! برای وصل دلدار
قسمت کن امشب بر من بیچاره، دیدار
گویا شده الهام، بر قلبم که امشب
باشد زمان یک نظر بر روی آن یار

روز جوان
هجدهم اردیبهشت 1396

"فکری که بر آن طبع روان می گذرد"*
یا جمله ای که روی زبان می گذرد
امروز نمی شود چو سانسور خوش باش
افسوس که این روز جوان می گذرد
*الهه خدام محمدی

عشق پیری
هجدهم اردیبهشت 1396

"پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
وان راز که در دل بنهفتم به در افتاد"*
گفتم به رقیبم که نگو راز نهان را
او گفت، به قلب من عاشق شرر افتاد
رسوا شدم و رفت ز کف بود و نبودم
از ریشه اساس و اثرم در خطر افتاد
دلبر شده بد با من و من هیچ ندارم
آن اشک شدم من که ز چشم قمر افتاد
او پشت نموده به من و رو به رقیبم
آتش ز چنین قهر به روی جگر افتاد
از قهر، شده شعله ور این عشق دوباره
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
*حافظ

تنهایی
هجدهم اردیبهشت 1396

تنهایی یعنی انتظار یک نگاه و
جنگیدن با خود بدون یک سپاه و
هر شب تدارک بهر بردن، یک شکست و
جان دوباره با امید یک گناه و
امید از برقی که دارد چشم دلبر
چشمی که دارد در دلش قلبی سیاه و
از او به سوی او فراری باشی زیرا
جز او نداری مامنی و سر پناه و
اما نبینی بعد عمری روی او را
تنهایی یعنی انتظار یک نگاه و.....

عاشق تنها
هجدهم اردیبهشت 1396

"خفتن عاشق یکی است بر سر ديبا و خار
چون نتواند کشید دست در آغوش یار "*
دورِ از آغوش او، گرمی دل را مجو
بین دِی هجر او، کوش هوای بهار
تا به کف ساقیِ ماست خُم وصل او
چاره ی ما عاشقان، چیست بغیر از خمار
هر دم و هر لحظه ای دور شود او ز ما
ما همه شل مانده و اوست به مرکب سوار
ما که نداریم امید، بوسه به لبهای او
کاش زند بوسه او، روزی به سنگ مزار
وقتی که درخواب نیز، فرصت دیدار نیست
خفتن عاشق یکی است بر سر ديبا و خار
*سعدی

معدن مرگ
هجدهم اردیبهشت 1396

یک معدن و یک انفجار تلخ دیگر
آتش، قناری، غنچه های گشته پرپر
مرگ پدر در زیر سنگ تیره ی کوه
یک بغض سنگین در گلوی پیر مادر
آوار غم بر روی قلب دختری ناز
چشم انتظاری های بی پایانِ دختر
لعنت به این معدن، که دارد قلب تیره
دیگر امیدی نیست بر فردای بهتر
ایران تکان خورد از سقوط کوه کربن
یک معدن و یک انفجار تلخ دیگر

او
هجدهم اردیبهشت 1396

گفتند هرچه میلتان باشد بگویید
من هم نوشتم، او! فقط او و فقط او


نصیحت
هفدهم اردیبهشت 1396

رفتید شمال، توی ویلا بروید
همراه زری، پری و ژیلا بروید
البته برای حفظ دین عقد کنید
با کسب اجازه، شیک و زیبا بروید

سیر گلستان
هفدهم اردیبهشت 1396

"وقتی دل سودایی می‌رفت به بستان‌ها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان‌ها"*
سرمستِ ز بوی گل، دل همره بلبل شد
بلبل شدم و گشتم، از جمع پریشانها
شیرین سخنی کردم، در محفل عشاق و
مجنون شدم و گشتم، افسانه ی دورانها
صد شعر و غزل گفتم، در وصف جمال گل
شعرم شده چون سعدی، پاینده به دورانها
افسوس که عمر گل، کوتاه چو شعرم شد
دیگر نتوان رفتن، گل گشت گلستانها
از بخت بدم گلشن، در دست خزان افتاد
خشکیده گل و آتش ، افتاده بر این جانها
در فصل خزان پژمرد، از دوری گل دق کرد
وقتی دل سودایی می‌رفت به بستان‌ها
*سعدی

روزگار تازه
هفدهم اردیبهشت 1396

"اگرباشی محبت روزگاری تازه خواهدیافت"*
دل من در کنار تو، بهاری تازه خواهد یافت
قرار از دل ربودی تو، ولیکن جان تو سوگند
که پیش تو دلِ زارم، قراری تازه خواهد یافت
شعارم بوده در عمرم، که از عشاق بیزارم
گمان بعد از این قلبم، شعاری تازه خواهد یافت
دلم را برده لبخندت، وَ قلب من تپش دارد
خوشا حال دلم زیرا، که یاری تازه خواهد یافت
جهان با بودنت امشب، پس از اظهار عشق من
پس از شیرین و لیلاها، نگاری تازه خواهد یافت
تویی سر منشا عشق و محبت، پیش من بنشین
اگرباشی محبت روزگاری تازه خواهدیافت
*حسین منزوی

خطر
هفدهم اردیبهشت 1396

"پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد"
چشمم به یکی خوشگل و مثل قمر افتاد
سرمایه گذاری روی عشقش که نمودم
گشت آمد و سرمایه من در خطر افتاد
*حافظ

آثار پیری
هفدهم اردیبهشت 1396

"پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد" *
وقتی که مرا بر روی به دافی نظر افتاد
من مخ زدم و رام شده دخترکِ ناز
افسوس که این شاعرتان از کمر افتاد
*حافظ

وعده ی بی اثر
هفدهم اردیبهشت 1396

"پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد"*
کاندید شدم چون که وطن در خطر افتاد
گفتم که مگر رای به یارانه بگیرم
افسوس که یارانه دگر از اثر افتاد
*حافظ

شب جدایی
شانزدهم اردیبهشت 1396

"ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی"*
ز دو لب به من ندادی، تو شراب بوسه عمری
وکنون ز من بپرسی: توخمار من چرایی؟
دل و دین من به غارت، ز کفم ربوده زلفت
به کجا برم شکایت، ز تو دزد مو طلایی
به کمان ابروانت، به کمند گیسوانت
شده ام اسیر و من را، نبوَد از تو رهایی
ز دو چشم خود فشاندم، به رهت گهر مگر تو
به تعجبی بپرسی: که تو واقعا گدایی؟
به کنار اشک چشمم، به زمین فتادم اما
تو گذر نکردی و من، به فغان ز بی نوایی
به امیدآنکه شاید،به سحر رُخت ببینم
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
*عراقی

شیر حکمت
شانزدهم اردیبهشت 1396

من، حکمت از مادر به جای شیر خوردم
یک جرعه و ده جرعه؟ نه! من سیر خوردم
با علم و دانش پرورش داده مرا ، او
من شیرم و شیر از زنی چون شیر خوردم

بخور ! بخور!
شانزدهم اردیبهشت 1396

"برخیز زخواب تا شرابی بخوریم
زان پیش که زمانه تابی بخوریم"*
بر آتش روزگار نامرد، بیا
از دود گذشته و کبابی بخوریم
یک لقمه کم است، پس بیا تا با هم
ما یک شکم سیر، حسابی بخوریم
تا هضم شود کباب بالا باید
مخفی ز همه، شراب نابی بخوریم
بیدار که قسمتم نشد اینها، پس
ای کاش که در میان خوابی بخوریم
اینگونه مرا ز خواب بیدار کنید:
برخیز زخواب تا شرابی بخوریم
*خیام

حریم حرم
شانزدهم اردیبهشت 1396

خواهری
در قتلگاه عشق
به نماز ایستاده
و دست نیاز به برداشته
و از ارباب بی کفن،
می خواهد تا برادرش برگردد
و برادر
بی نیاز از دنیا
درقتلگاه دمشق
سینه اش را سپر گلوله ها نموده
تا جانش را
فدای محبت به خواهر اربابش کند

طنز
شانزدهم اردیبهشت 1396

"طنز یعنی گریه کردن... قاه قاه
طنز یعنی خنده کردن... آه آه" ؟
طنز یعنی یک برادر رفته است
جای آغوش برادر، قعر چاه
خنده دارد گردش این روزگار
بعد قعر چاه، مصر و یک نگاه
در گذشته نه! ولی این روزها
خنده دارد، که گریزی از گناه
راستی خندیده ای گاهی به خود؟
خود شدی دلقک؟ خودت هم پادشاه؟
پیش روی آینه ، آیا شدی
روده بر از خنده بر رویی سیاه؟
یا که بر مویی سپیدی بر سرت
یا به رویی لکه لکه مثل ماه؟
خنده گر بر خود بوَد زیبا شود
طنز یعنی گریه کردن... قاه قاه

غم و شادی
شانزدهم اردیبهشت 1396

"حس می‌کنم این بدترین رسم زمین است:
غم با تمام‌دل‌خوشی‌هایم عجین است"*
غم از همان روز نخست خلقت من
در پشت هر شادی برایم در کمین است
من روز اول گریه کردم تا بگویم
دنیا بنایش گریه های این چنین است
من گرچه در شادی امیرم ، غم یقینا...
شاه است و این دنیا برای بنده فین است
اما به جان همسرم امروزه شادم
شادی کنون با تار و پود من عجین است
ای گور بابای غم دنیا! ولش کن!
جان شما! پاسخ به این غمها، همین است
از رمز شادی گر بپرسی، مخفیانه..
گویم که بودن با زری، مینا، شهین است
لبخند وقتی می نشیند روی لبها
که میهِمان سینه، عشقی آتشین است
من چون سر و گوشم کمی می جنبد، امشب
غم زیر پاهایم فتاده بر زمین است
*امید صباغ نو

واگویه های قلب مرد تنها...
ما را در سایت واگویه های قلب مرد تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8jirjirack5 بازدید : 134 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت: 16:41