خردادیات!

ساخت وبلاگ
 

سوزاند
پانزدهم خرداد 1396

دل دیوانه را با بوسه سوزاند
سرم را، شانه را با بوسه سوزاند
زده آتش به باورهای عالم
پر پروانه را با بوسه سوزاند

"غیر"ت
پانزدهم خرداد 1396

"سر گشته ی محضیم در این وادیِ حیرت"*
در جوش و خروشیم ز جنبیدن غیرت
تو با دگران دل خوشی و این دل عاشق
هرگز نرود سوی کس و جایی به غیرت
*مهدی اخوان ثالث

آفت رمضان
پانزدهم خرداد 1396

"عشق تو گرفت از تنِ من تاب و توان را
ترسم که به پایان نرسانم رمضان را"*
در ماه صیام و لب چون غنچه؟ عزیزم!
از بهر خدا بسته ای این گونه دهان را؟
چادر به سرت کرده ای و زلف تو پیداست
اینگونه عیان کرده ای آن راز نهان را
تو راهی مسجد شده ای، مثل پیمبر
دنبال خودت مسجدی کردی دو جهان را
در هر قدمت ناز بیفشانی و عشوه
بیپاره نمودی به خدا پیر و جوان را
تا آخر این ماه اگر رسم تو این است
ترسم که به پایان نرسانم رمضان را
*شیرین خسروی

هم راه
پانزدهم خرداد 1396

"دوستی در پیرهن دارم که با من دشمن است"؟
در کنار من ،درون من، نه! گویی او ، من است
من خودم شاعر ترین مرد جهان هستم وَ او
شاعری شیرین سخن،پنهان در این پیراهن است

تراژدی
پانزدهم خرداد 1396

تراژدی مگر چیست؟
بجز اینکه
در خوابهای هرشبم
با اسب سپیدی به دیدنم می آیی
تا بر سنگ خاکستری قبرم
فاتحه ای بخوانی

التماس دعا
پانزدهم خرداد 1396

کنار پنجره ، وقت سکوتت
اگر خواندی غزل ، جانِ فلوتت
شفاعت کن مرا پیش دل خود
به رسم عشق در وقت قنوتت

غزلهای تکراری
پانزدهم خرداد 1396

"با هر بهانه در غزل هایم تو را تکرار خواهم کرد"؟
مدح تو را در شعرها، بسیار خواهم کرد
در شعرهایم جای خود دارد، به خواب خود
هر عشقی جز عشق تو را انکار خواهم کرد
هر نیمه شب با یک غزل، مانند عاشقها
دنیای خواب افتاده را بیدار خواهم کرد
من مطمئن هستم که روزی باز می گردی
من مطمئن هستم تو را دیدار خواهم کرد
تا آن زمان ،تا که امیدمن نمیرد، من
با هر بهانه در غزل هایم تو را تکرار خواهم کرد

دردت به جانم
چهاردهم خرداد 1396

"از دو عالم دردت ای دلدار بس باشد مرا"*
رحمتی کن، قصه ی غمبار بس باشد مرا
بارها زخمم زدی از تیر مژگانت ، ولی
طاقتم رفته ز دست، این بار بس باشد مرا
گرچه من چون رستمم در جنگ، اما جان تو
با سر زلف کجت ، پیکار بس باشد مرا
گر شود قسمت ببینم لحظه ای روی ترا
از تمام عمر ن دیدار بس باشد مرا
خارها از لطفت ای گل قسمت من کرده ای
غنچه ی لب را بده، که خار بس باشد مرا
گر که درد من فشار بوسه ات باشد، چه غم
از دو عالم دردت ای دلدار بس باشد مرا
*فیض کاشانی

امید روزه
چهاردهم خرداد 1396

سحر ها در سکوتی تلخ و غمبار
به بغضی در گلو، با چشم نمدار
کنم آغازِ روزه، با امیدِ
دو بوسه از لبانت، وقت افطار

دور و نزدیک
چهاردهم خرداد 1396

نزدیک منی، ولی چه دوری از من
تو روح منی ولی جدایی از تن
رویای منی تو هر شب و در هر روز
در جنگ همیم ما دوتا چون دشمن

رد پای تو
چهاردهم خرداد 1396

"زیباترین،به دفتر من پا گذاشتی
از خود هزار بیت غلط جا گذاشتی"*
چشمک زدی ، ستاره ی شبهای تیره ام
از خود اثر به گنبد مینا گذاشتی
تو با دو زلف، زلف سیاهِ دراز خود
حسرت به قلب صد شب یلدا گذاشتی
من را اسیر خویش نمودی به عشوه و
من را رها نموده و تنها گذاشتی
لب را چو غنچه، بسته ای و ناز می کنی
لبهای باغ و گل، همه را وا گذاشتی
شعرم عجیب بوی تو را می دهد، بگو!
زیباترین،به دفتر من پا گذاشتی؟
*آرش صحبتی

مرگ عاشق
چهاردهم خرداد 1396

"شنیدم که چون قوی زیبابمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد"*
دل مرد در سینه اش گر بلرزد
به دلبر رسد روزی او، یا بمیرد
اگر وصل دلبر نصیبش نگردد
کند گریه در قلب خود تا بمیرد
و خود دیده ام من، که یک مرد عاشق
چنان قطره ای، غرقِ دریا بمیرد
اگر زنده ماند به جبر زمانه
دلش، قلب رسوایش اما بمیرد
ز دل گفتم و یادم آمد، دل مرد...
شنیدم که چون قوی زیبابمیرد
*دکتر حمیدی

صفای افطار
سیزدهم خرداد 1396

"صفایی می کنم در وقت افطار"*
صفا دارد خدایی آخر کار
سر سفره، پس از یک روز روزه
چه افطاری! دو بوسه از لب یار
* الهه خدام محمدی

عشق محمود
سیزدهم خرداد 1396

"نفت و دکل را زده چون جرعه آب
سیر نشد، داده شماره حساب"*
مثل درختی که زمستان زده ست
فصل بهاری شده بی خورد و خواب
حضرت محمود پس از هشت سال
رفته گمانم سوی بنگ و شراب
خرج وی از قبل فزون تر شده
کی دهد آن نفت به خرجش جواب
حضرت او می دهد و می دهد
از کرمش وعده به هر شیخ و شاب
آن قدر او اهل صفا بوده، من..
خویش شنیدم که ز روی عذاب..
-البته نه آتش دوزخ، عذاب
در دل آن فرد مقدس مآب-
در پی یک مادر غمگین شبی
رفته از آزادی سوی انقلاب
الغرض او خاکی و اهل دل است
اهل تلاش است: بشور و بساب
شسته هرآنکس که رقیبش شده
روی رسن می دهدش تاب و تاب
من که شدم عاشق او! چون که من
شاعرم و طنز : فقط آن جناب
باد صبا! این خبر از من ببر
سوی وی البته به جهد و شتاب...
طنز فراموش شده! جان من
حرف بزن، کاری بکن! لاکتاب
*سام البرز

جنجال
سیزدهم خرداد 1396

"لکنتِ شعر و پریشانی و جنجالِ دلم"*
حرفها دارم و افسوس از این حال دلم
حافظ از دست من افتاده به بد دردسری
خوب من! بد شده بعد از سفرت، فال دلم
دست من خالی و تو حاکم مطلق، اما
آخرش می بَرمت بانو! به تک خال دلم
هرکجا می روی، خوش باش، یقین دارم من
می شوی عاقبت ای دوست! فقط مال دلم
این نشان! این خط ، اگر مال دل من نشدی
می بُرم بی تو رگ دست خودم، بال دلم
من سند می زنم این جمله ی بالایی را
با همین شعر ، همین لحظه به کانال دلم
یا که من می کُشم این شاعر بی ارزش را
یا که من می کِشمت عمری به دنبال دلم
حرفها مانده و افسوس که لالم کرده
لکنتِ شعر و پریشانی و جنجالِ دلم
*نجمه زارع

رمضان عاشقها
سیزدهم خرداد 1396

"افق بوسیده دریا را،
گمانم وقت افطار است
دوباره چشم بی تابم
به چشمانت گرفتار است"*

دوباره ربنا، دشتی
نماز و قصه ی هر شب
دوباره بوسه های تو
چه افطاری! رطب از لب

و من مست از لبان تو
دوباره مست می رقصم
گرفته شعرهایم را
به روی دست ، می رقصم

سر شب تا سحر با هم
دوباره شعر می نوشیم
و توی شعر ها، امشب
بدون غم هم آغوشیم

دوتایی بی خبر از غم
سحرها خیس از احساس
به قصد روزه می پاشیم
به هم با خنده عطر یاس

دلم مانند کودکها
بهانه کرده تبدار است
سر ظهر است و می آیی
گمانم وقت افطار است
*ناصرپروانی

ریسک
سیزدهم خرداد 1396

"می نوشمت که تشنگی ام بیشتر شود"؟
شاید که چشم خشک دلم، باز تر شود
در این قمار عشق، به حکم رفاقتت
دل می زنم به خاک، گمانم که سر شود

تمنای دل
دوازدهم خرداد 1396

"دل تو را هرثانیه از من تمنا میکند
با خیال دیدنت امروز وفردا می کند"*
من غم عشق تو را کردم نهان در قلب خود
دل ولی من را میان خلق رسوا می کند
چشمهایت آتشی در قلب من افکنده است
سوختن را قلب من هر لحظه معنا می کند
من نمی خواهم که عاشق باشم و در التهاب
عشق اما خویش را در قلب من جا می کند
مطمئن هستم تو هم مثل خود من عاشقی
چشمهایت عاقبت مشت تو را وا می کند
تو اگر عاشق نباشی دل نمی خواهد تو را
عاشقی که دل تو را از من تمنا می کند
*جواد الماسی

آتش
یازدهم خرداد 1396

"در دلم افتاد آتش ساقیا"*
می زنم فریاد: آتش! ساقیا!
می زند شیرینِ خوش ناز و ادا
بر دل فرهاد آتش ساقیا
در میان آب و باد و خاک و نار
برترین استاد؟ آتش ساقیا
شد نهان در قلب خاک و آب، نار
حاصل هر باد: آتش ساقیا
جمله شان را می کند غمگین ولی
هست شادِ شاد آتش ساقیا
در همه عمرش به رقص شعله ها
دردسر می زاد! آتش ساقیا
یک نمونه: قلب ویرانِ حقیر
در دلم افتاد آتش ساقیا
*عطار

ترک شیراز
یازدهم خرداد 1396

"اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را"*
فشارم روی دستانش، برای بوسه لبها را
و بعدش تا تشکر را، کنم کاملتر از سابق
ببوسم من لبانش را، زنم صد بوسه آنجا را
برای اینکه دامانم، نگردد خاکی بعد از این
به مژگانه سیه روبم، خودم خاک کف پا را
بخارا که ندارم من، غزل دارم فقط، پس من
غزل می گویم و وعده؛ دهم بلخ و بخارا را
فرستم من سفر فورا، تمام همرهانم را
برای اینکه بی سر خر، ببوسم روی زیبا را
مزاحم می شود گاهی، اگر سیمرغ، چون رستم
به سوی قاف بفرستم ، به ترفندی من عنقا را
و بعد از آن هزاران بار، ز ترس گشت! تر سازم
تمام فرش زیر پا، تمام صحن دنیا را
هزاران دردسر دارد، نمی خواهم به جان تو
دگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
*حافظ

مات
یازدهم خرداد 1396

در صفحه شطرنج دلم ، غلغله بر پاست
هر بار که تو رژ زده ای، جان به لب آمد

عاقبت کار
دهم خرداد 1396

"در دل و جان خانه کردی عاقبت
هردو را دیوانه کردی عاقبت"*
آمدی در مسجد و با یک نگه
شیخ را مستانه کردی عاقبت
شمع جمع عاشقان گشتی به ناز
عشوه با پروانه کردی عاقبت
با سکوتی، با نگاهی پر سخن
توی شعرم لانه کردی عاقبت
شاعری بودم که ساکت بوده ام
بنده را پرچانه کردی عاقبت
با خودت کردی مرا چون آشنا
با جهان بیگانه کردی عاقبت
کردی ویران خانه ی عشق مرا
در دل و جان خانه کردی عاقبت
*مولانا

دیدی فهمیدم
نهم خرداد 1396

"مطمئنم عکس من را بوسه باران کرده ای
از خدا پنهان نبود از من چه پنهان کرده ای "*
خوش به حال عکس من! آخر تو در یک نیمه شب
روی آن لبهات را، ناخوانده، مهمان کرده ای
خوش بحال عکس من، این آینه، آن روسری
نیمه شب، اینجا، تو زلفت را پریشان کرده ای
مطمئن هستم که وقتی شانه کردی زلف را
شانه را، آیینه را، آن شب غزلخوان کرده ای
عکس من، اینجا گواهی می دهد که عاشقی
پس چرا؟ آخر چرا یک عمر کتمان کرده ای؟
این اتاق توست! این عکس من است و جان تو!
مطمئنم عکس من را بوسه باران کرده ای
*فرهاد حامد

ربنا
نهم خرداد 1396

"امشب که در هوای تو پر میزند دلم"*
باور کن از برای تو پر می زند دلم
تو عشق مطلقی،تو صفای ترانه ای
با دیدن صفای تو پر می زند دلم
رنگ خداست، رنگ تو، رنگ صدای تو
با عشق تو، خدای تو ، پر می زند دلم
وقتی دلم برای خدا تنگ می شود
تا بشنود صدای تو، پر می زند دلم
افطار، بی صدای تو معنا نمی دهد
دنبال ربنای تو پر می زند دلم
*حسین منزوی

از فردا
نهم خرداد 1396

"نشسته‌ای که بیاید بهار از فردا
مگر به راه بیفتد قطار از فردا"*
شبیه روزگدشته،شبیه امروزم
شروع می شود این انتطار از فردا
شده ست عادت من انتطار دیدار و
قرار دیدن روی نگار ، از فردا
چقدر بشنوم این جمله را عزیز دلم:
نه! طبق وعده و قول و قرار، از فردا!
شنیده ام که گذر می کنی از این منزل
به مرکبی ز خیالم سوار، از فردا
به باغ خواب و خیالاتِ این دل رسوا
نشسته‌ای که بیاید بهار از فردا
*مریم حسین زاده

کوزه اشک
نهم خرداد 1396

"دیشب شکست کوزه ی اشک سفالی ام
یک راز سخت مانده و دستان خالی ام"*
وقتی شنیده ام که تو اینجا نشسته ای
چشم انتظار رویش گلهای قالی ام
بیچاره من که جاشوی قایق شکسته ام
بیچاره من که عاشق عشقی شمالی ام
تو روح رویشی، تو بهاری برای من
در انتظار وصل تو چون دشت شالی ام
در هم شکسته قلب، ولیکن دروغکی
گفتم که خوب و شاد، سرِ پا و عالی ام
یک کوزه اشک داشتم و در فراق تو
دیشب شکست کوزه ی اشک سفالی ام
*نسرین خانصنمی

فاتح قلبها
نهم خرداد 1396

"چَشمهایت رمز فتح قلب هاست"*
چشمهایت، چشمهایت، پر بهاست
چشمها، لب، گونه هایت، خنده ات
هرکدامش ، خوب و ناز و با صفاست
در ازل گفتند: می آیی شبی
تا ابد چشم انتظارت قلب ماست
کاش می گفتند در افسانه ها
خانه ات ای دلبر مه رو، کجاست
بی تو و بی عشق تو جان می دهم
عشق تو بهر دل من چون هواست
فتح کردی قلب ها را عشق من
چَشمهایت رمز فتح قلب هاست
*احمد برقی

ضد انقلاب
نهم خرداد 1396

وقتی بعد از انقلابت، دیدنت محدود شد
مثل یک سیگار بهمن، عمر من هم دود شد
راه تو از من جدا شد، رفتی سمت خواهران
من برادر بودم و راهم فقط مسدود شد
در کلاس عشق، بی آن جزوه های خوش خطت
عاشق بیچاره کم آورد، پس مردود شد
چادر مشکی به روی سر کشیدی بعد از آن
روز من، شب، روزهایم زشت و قیر اندود شد
ماه من در زیر ابر تیره ای مخفی شدی
چشمهای من پس ار آن منبع صد رود شد
انقلابی بودم عمری من، ولی یاغی شدم
وقتی بعد از انقلابت، دیدنت محدود شد

رمضان
هشتم خرداد 1396

از دفتر رهبر خبر آمد رمضان است" ؟
گفتم که بدانی و نگویی چه زمان است
شد ماه صیا‌م و همه در صوم و صلاتند
بیماری و رنجوری فقط نوعی بهانه است
ممنوع شده هرچه مباح است به خوردن
البته بجز آنچه که در کنج خزانه است
این بیت سیاسی شده، شرمنده عزیزم
در ماه خدا سیل گنه، در جریان است
اصلا به من و تو چه که خوردند،به ما چه
یک بوسه ی تو آخر و اند هیجان است
تا خواستن از جام لبت بوسه بنوشم
از دفتر رهبر خبر آمد رمضان است

داغ مادر
هشتم خرداد 1396

دختر که باشی داغ مادر داغ عشق است
این داغ مادر، بهر دختر داغ عشق است
هر چند می گویند «بابایی» به دختر
اما غم مادر ، به داور! داغ عشق است
مادر! رفیق و محرم راز قدیمی ست
وقتی نباشد یار، دیگر، داغ عشق است
در وقت غم‌ها شانه هایش مامنش بود
بی مادری، مانند خنجر، داغ عشق است
مادر نه! او مانند خواهر، باورش بود
این داغ مادر-داغ خواهر- داغ عشق است
گرچه پسرها «مادری» هستند، اما
دختر که باشی داغ مادر داغ عشق است

دردسر دل
هشتم خرداد 1396

"هر چه بر ما می رود از خواهش دل می رسد
از دل خوش باور و کج فهم و غافل می رسد"*
شهد شادی قسمت دنیا شد و از بخت بد
سهم کام ما غمی -همچون هلاهل- می رسد
شادی حتی نصفه و ناقص، نصیب ما نشد
جای آن سهمیه ی اندوه کامل می رسد
گوئیا دل ساحل غمهای بی پایان شده
موج های بحر غمها سوی ساحل می رسد
این دل دیوانه ی ما خانه ی غم‌ها شد و
سنگها بر درب قلب از دهر عاقل می رسد
گفتم از دل، لعن و نفرین بر دل غم پرورم
هر چه بر ما می رود از خواهش دل می رسد
*اصغر عظیمی مهر

دنیای خاکستری
هشتم خرداد 1396

بیچاره من
دنیایم مرا ترک کرده
و دنیایم را
دیوارهای خاکستری محاصره کرده اند

معجزه
هفتم خرداد 1396

عطر پیراهن تو معجزه است
قلب چون آهن تو معجزه است
چشم من دید رقیبان را، گفت:
دست من دامن تو معجزه است

ترس دیرینه
هفتم خرداد 1396

"من از اشکی که می ریزد ز چشم یار می ترسم"*
ز لرزشهای لبهایش، در این گفتار می ترسم
غم از چشمان زیبایش، چنان باران پاییزی
شده جاری، به جان تو! از این رگبار می ترسم
اگرچه گفتم از اشکش، دلم می ترسد اما من
در اوج غم نمی گرید، اگر اینبار، می ترسم
کنون اشکی ز چشمانش، نمی ریزد به دامانش
سکوتش، خودخوری هایش،از این رفتار می ترسم
شده حائل میان ما، سکوت سخت و سنگینش
من از او نه! ولی حالا، از این دیوار می ترسم
من از چشمان غمگینش، سکوت سخت و سنگینش
من از اشکی که می ریزد ز چشم یار می ترسم
*سید علی خامنه ای

عصاره ی جادوها
هفتم خرداد 1396

"اکسیر لبت فلسفه ی کندوهاست
عطر بدنت در همه ی شب بوهاست"*
چشمان تو در مرتبه ی زیبایی
انگار عصاره ی همه جادو هاست
چشمان تو در دلبری و شهلایی
بی مِثل و مَثل در همه ی آهوهاست
این روشنی و برق دو چشمان سیاه
مهتاب میان خرمن سوسوهاست
در شهر، هزار دل، همه زخمی بود
این کار دو خنجر تو، آن ابرو هاست؟
شیرین منی، عسل کلامی، بانو!
اکسیر لبت فلسفه ی کندوهاست
*آرش صحبتی

افطاری
هفتم خرداد 1396

من روزه می گیرم ز هرچه غیر لبهات
افطار من هم نیست غیر از بوسه ای هات
شیرین لبم ، بهر ثواب و خیر ،امشب
مهمان کن و افطاری ام ده، جان بابات!


افطاری خطرناک
هفتم خرداد 1396

شیرینی لبهای تو، چون آفت جان می شود
افطاری، بوسه از لبت، دردی دو چندان می شود
من آدمم، حوای من! عشقم فقط سیب است و بس!
لبهای سرخت ، بهر من، مانند شیطان می شود

افطار به شعر
هفتم خرداد 1396

خرمای لب شیرین، افطاری این روزه ست
یک قصه ی آهنگین، افطاری این روزه ست
تو رفتی سفر اما، من ورزه ی غم دارم
امشب غزلی غمگین افطاری این روزه ست

انتظار بوسه
هفتم خرداد 1396

شیرین دهنی بانو! فرهادم و غمگینم
از شادی و غمگینی، تو آنی و من اینم
من روزه ام و افطار باید به رطب سازم
من منتظر بوسی، از آن لب شیرینم

تاثیر شعرهایت
هفتم خرداد 1396

این وعده هات، سال مرا خوب می کند
این شعر هات حال مرا خوب می کند
افطار، روزه، بوسه ی شیرین، لبی انار
اشعار با صفات فال مرا خوب می کند


می عشق
ششم خرداد 1396

"زان می عشق کز او پخته شود هر خامی
گر چه ماه رمضان است بیاور جامی"*
بر سر راه من از طره ی گیسوهایت
بی خبر از همه ی خلق بیفکن دامی
غرق چشمان خودت ، محو کن این عاشق را
تا نماند ز من عاشق بیدل، نامی
عمری من سوی تو با پای سرم آمده ام
امشبی را تو بیا سوی دل من گامی
کفترم، کفتر بی خانه، سر دوشت کاش
می شد از بهر من بی سرپا چون بامی
کاش می شد که بگیرم شبی یا نیمه شبی
از لب لعل تو با بوسه ی نرمی، کامی
کاش می شد که بنوشم من از آن جام لبت
زان می عشق کز او پخته شود هر خامی
*حافظ

دیدن دلدار
ششم خرداد 1396

"دیدنش حال مرا یک جور دیگر می کند" ؟
خوب تر از خوب، زیبا و معطر می کند
چشمهای دل سیاهش قلب این دیوانه را
در دل شب،همچو خورشیدی منور می کند
گرچه یک لحظه ست،این دیدار، اما باز هم
در همان یک لحظه چشمان مرا تر می کند
طبق دین و عرف، باید اجتناب از دیدنش
شوق دیدارش مرا، انگاری کافر می کند
می رود هوش از سر من وقت دیدارش، ولی
خنده هایش حال من را خوب و بهتر می کند
با خیال دیدنش شب تا سحر بیدارم و
دیدنش حال مرا یک جور دیگر می کند

طالب دیدار
ششم خرداد 1396

"من عاشقم و طالب دیدار شدم"*
من عاشق آن دیده و رخسار شدم
دیدم همه ی عمر جمالش در خواب
این خواب سبب گشته که بیدار شدم
از جام لبش جرعه ای نوشیدم دوش
سر مست ازآن بوسه و هشیار شدم
او رفت، پس از رفتن او از سستی
تا تکیه کنم, عاشق دیوار شدم
او عشق من است و ز کفم رفته کنون
من عاشقم و طالب دیدار شدم
*سیمین میرآفتاب

گناه دل
ششم خرداد 1396

حرف سفیدی و سیاهی نیست بانو
جان را بجز عشقت گناهی نیست بانو
رویای من هرشب رسیدن بوده عمری
حالا بسویت هیچ راهی نیست بانو

حقیقت قنوت
ششم خرداد 1396

"تو كه آهسته مى خوانى قنوت گريه هايت را"؟
و بالا می بری در دل، تمام شب صدایت را
سر شب تا سحر هر شب، نماز عشق می خوانی
و فردایش نمی بینی ، مرا -این جان فدایت را-
خدا را در قنوت خود، هزاران بار می خوانی
نمی بینی ولی در من، تجلیّ خدایت را
نگفتی: عاشقی؟ گفتی! نکن انکار حرفت را
که دارم شاهدان بیشماری، ادعایت را
و هر شب در خیال من، تو می آیی، و من دیدم
میان خوابهایم-در تمامش- رد پایت را
و من در هر قنوتم نام زیبای تو را خواندم
-تو كه اهسته مى خوانى قنوت گريه هايت را-

حلاوت افطار
ششم خرداد 1396

عمری
روزه دار دیدارت بودم
و هر روز قائم به نماز عشق
و چه زیباست لحظه ی افطار
وقتی رطب لبهایت در انتظارم نشسته

دلیل دلهره ها
ششم خرداد 1396

"این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است من اما نگرانم"*
از آتش عشق تو ، تر و خشک، همه سوخت
خاکستری باقی ست ز جانم، زجهانم
مَ... من، تُ تو را عاشقم، ازعشق تو عمری
افتاده چنین لکنت و مِن مِن به زبانم
جز نام تو بر این لب من هیچ نرفته
گویی که شده وقف تو و عشق، دهانم
دلدار منی، عشق منی، روح منی تو
من پیر ترین عاشقم ای عشق جوانم
از نام تو در دل تپشی افتد و لرزم
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
*فاضل نظری

بخور بخور
ششم خرداد 1396

"همین که بگويد اذان می خوریم
پس از آن مگر ما تکان می خوریم"*
به منظور فهمیدن فقر، ما
سر شب ،کف دستی ،نان می خوریم
و بعدش کمی کیک، با بستنی
و از مرغها، سینه، ران می خوریم
فقط شربت سرخ آلبالو، نه!
فقط چایی-با استکان- می خوریم
-و تاکید دارم که آب آلبالو
نگویید بعدا، فلان می خوریم-
اگر چه مریضیم، بی روزه ایم
سحر را چنان مومنان می خوریم
و چون زخم معده نداده امان
همه روز را، بی امان می خوریم
و افطار را طبق شرع مبین
همین که بگويد اذان می خوریم
*سعید مسگرپور

کجایی
ششم خرداد 1396

پرپر زده کبوتر، در بی کسی، کجایی
دیگر ندارد این دل، دور از رُخت، نوایی
باد صبا برایم، آورده مژده : فردا
وقت طلوع خورشید، با ابرها، می آیی

کم اشتها
ششم خرداد 1396

"بوسه ممنوع شده در رمضان وقت ِ سلام
چون که بیمار تو ام روزه به من گشته حرام"*
مردم از بنده فراری شده و می ترسند
گوئیا عشق شده موجب وحشت، چو جذام
من فقط عاشقم و ساده، به خود می نازم
چون که من آخر عشاق جهانم به مرام
عاشق مریم و مینا و زری، ژیلایم
البته مهوش و مهپاره نشد جا به کلام
فکر بد هم نکنید! عاشق پاکم بنده!
می پرم در پی این عشق همیشه بر بام
بنده تنها غمم این است که خالی باشد
از کمی گریه کن خوش بر و رو، بزم عزام
و غم دیگرم این است، که ماچم نکنند
بوسه ممنوع شده در رمضان وقت ِ سلام
*سام البرز

دل بر
پنجم خرداد 1396

با آن نگاه زیبا، دل بردی از زن و مرد
درجاده های دریا،دل بردی از زن و مرد
همچون هوا به عمری در سینه ام نشستی
سوزد دلم که حالا دل بردی از زن ومرد

زمین خورده
پنجم خرداد 1396

"گوشه ی لیزهمین ذهن زمین خواهم خورد"*
در شب زلف سیاه تو کمین خواهم خورد
گر بگویند که این قهوه ی چشمت سمی ست
مست، با خنده بگویم که: همین! خواهم خورد
*علیرضا آذر

مرد تنها
پنجم خرداد 1396

هرگز تو نیا! که غرق نازم بینی
با شلوارک و سینه ی بازم بینی
در خانه ی ما کنار شهنازو پری
با تمبک و نی انبون و سازم بینی

کبریت خیس
پنجم خرداد 1396

من خیسم و دیگر نخواهم سوخت، غم نیست
اما تو روشن هستی، این یک شعله، کم نیست
چتری بگیرم بر سرت از حس نابم
وقتی که تو هستی غمی از اشک و نم نیست
کبریت یعنی آتش و من گرچه خیسم
می سوزم از عشق تو، پس دیگر عدم نیست
باران تنم را شسته، عشقت نیز قلبم...
را شسته، این از بخت خوب و روشنم نیست؟
خودکار و کاغذ مانده زیر بار این حرف
توصیف عشق ما که کار یک قلم نیست
کبریتی خیس از بارش باران عشقم
من خیسم و دیگر نخواهم سوخت، غم نیست

مهمان خدا
پنجم خرداد 1396

"به زودی جمله مهمان خداییم"*
همه مدیون احسان خداییم
دهان خشک و با دل ضعفه یک ماه
نشسته بر سر خوان خداییم
*الهه خدام محمدی

نسیم یوسف
پنجم خرداد 1396

"گر نسیم یوسفم پیدا شود
هرکه نابینا بود بینا شود"*
هرکه شد روزی غلام عشق او
عاقبت در مصر جان، آقا شود
غنچه ها گل می شود در لحظه ای
که لب چون غنچه ی او وا شود
چشمهای خشک، درهجران او
همچنان یک ابر باران زا شود
دل اگر شد جای عشق پاک او
سینه همچون طور و چون سینا شود
می شود دنیا زلیخا بهر او
گر نسیم یوسفم پیدا شود
*عطار

سلام
چهارم خرداد 1396

"رقصیده نسیم پرده در پرده سلام"*
از جانب من، ببین چه آورده، سلام
شرمنده ،اگر سلام گرمم یخ کرد
دوری ز من و ازاین جهت سرده سلام
*شهراد میدری

تا کجا
چهارم خرداد 1396

"خوش خوش خرامان میروی، ای شاه خوبان تا کجا"*
رقصنده دامان میروی، ای شاه خوبان تا کجا
گاز انبری که آمدی، شد لوله قلب عاشقان
از قلب ایران میروی، ای شاه خوبان تا کجا
تو رانده گشتی ازبهشت، سیبی نصیب تونشد
شاکی ز شیطان میروی، ای شاه خوبان تا کجا
شیک آمدی ای مو طلا! اما پس از حرف حسن
زار و پریشان میروی، ای شاه خوبان تا کجا
با چار درصدها لجی، از پیش این دلال ها
حتما با پیکان میروی! ای شاه خوبان تا کجا
من بعد با خوبان شهر: محمود و مشّایی، بقا
خوش خوش خرامان میروی، ای شاه خوبان تا کجا
*خاقانی

سعی بی حاصل
چهارم خرداد 1396

"سعی کردم در نگاهش عشق را معنا کنم" ؟
یا خودم را در میان چشم او پیدا کنم
از دوچشمش راهی سوی قلب او واکرده و
کم کمک خود را میان قلب او هم جا کنم
بعد یک عمری پریشانی و عمری عاشقی
درمیان قلب پر مهرش مگر مأوا کنم
یا که در راه وصالش جان دهم، گردم شهید
یا که با وصلش دل جان داده را احیا کنم
یا که با او شمع جمع عاشقان باشم دمی
یا که خود را پیش عشاقش دمی رسوا کنم
گر چه اندک باشد امیدم برای وصل او
تا دم آخر برای وصل او، غوغا کنم
روز محشر گر بپرسد حق: چه کردی؟ گویمش
سعی کردم در نگاهش عشق را معنا کنم

کوچه ی عاشقی
چهارم خرداد 1396

"از کوچه باغ عاشقی باید گذر کرد" ؟
در راه وصل او کمی باید خطر کرد
اینجا هزاران چشم می پاید تو را ، پس...
دزدیده باید سوی رخسارش نظر کرد
هر روز و هر ساعت دعا کن تا بیاید
شاید یکی از بین آن صدها، اثر کرد
شاید بیاید، تا ببینی روی ماهش
شاید که چشمت حمله بر قرص قمر کرد
هرکس که وقف او نکرده عمر خود را
در این قمار عشق، عمرش را هدر کرد
بردن مگر چیزیست غیر از دیدن او؟
هر کس ندیده روی دلبر را ضرر کرد
همچون نسیم صبح گاهی صبح هر روز
از کوچه باغ عاشقی باید گذر کرد

تماشا
چهارم خرداد 1396

گشتم پریشان تو در دشت تماشا
گم شد دلم در چشمهایی مثل دریا
تسخیر افسون دو گیسوی تو گشتم
عاشق شدم شیداشدم رسوای رسوا

صد افسوس
سوم خرداد 1396

"جوانی را هدر کردم صد افسوس"*
همه عمرم سفر کردم، صد افسوس
بجای امن و آسایش به دنیا
شدم عاشق، خطر کردم صد افسوس
نشد با او بمانم در همه عمر
فقط یک دم نطر کردم، صد افسوس
دلم می گفت ، در کوچه بمانم
از آن کوچه گذر کردم صد افسوس
تمامش شایعاتی بوده این عشق
جهانی را خبر کردم، صد افسوس
به راه عشقی بی حاصل، خیالی
جوانی را هدر کردم صد افسوس
*صمدمحمدی

جان من
سوم خرداد 1396

"قسم به هرچه خدا داده جان من هستی
سعادتی شده زیرا از آن من هستی"*
اگرچه شاعرم و صد سخن به دل دارم
تو روح شعر و غزل، نه! روان من هستی
اگر که شاعرم و اهل خوش زبانی ها
چه جای حرف و عجب؟ تو زبان من هستی
جهان چه جای قشنگی ست با گل رویت
تو باغ سبز منی، تو جهان من هستی
اگرچه پیرم و عمری اسیر این عشقم
تو شور و شوقِ دل نوجوان من هستی
بدون تو ،نه منی هست و نه دلی بانو!
قسم به هرچه خدا داده جان من هستی
*اکبر آزاد

شکست عشقی سیاسی
سوم خرداد 1396

"ذوقی چنان ندارد، بی دوست زندگانی"*
بی دوست، پیر گشتیم، در اوج نوجوانی
با جیگیلی جیگیلی، روی درخت، یارو
میخواند بهر ملت: رایم فقط فلانی
حالا که دلبر او ، در خانه مانده ، ایشان
خورده شکست عشقی، گشته قدش کمانی
او رفت و مانده بعدش، تنها به جا برایش
آن وعده های شیک و زیبا و آن چنانی
دیروز در توییتر، پستی نوشته ایشان:
ذوقی چنان ندارد، بی دوست زندگانی
*سعدی

عیال من
سوم خرداد 1396

"تو حس ناب غزل های بی مثال منی!!
تو یک حقیقت محضی که در خیال منی"*
تو پارهی دل من، قسمتی از اشعارم
نه! تو تمام منی، مایه ی کمال منی
در این جهان که ندارد تاملی یک دم
برای عشق دوباره، شما، مجال منی
و کاش قسمت من می شدی، که بنویسم
میان یک غزلم که شما عیال منی
و بعد از آن همه ی عمر خویش بنشینم
کنار تو، بنویسم، کنون وبال منی
بخند و شوخی من را به خنده ای رد کن
تو حس ناب غزل های بی مثال منی!!
*نسرین خانصنمی

اصل معنا
سوم خرداد 1396

"هى نگو با من هميشه اصل معنا را بچسب
فكر ظاهر را نكن معناى دنيا را بچسب"*
معنیِ دنیا مگر چیزی به غیر از مستی است؟
جام می را نوش کن، جام مطلا را بچسب
گفتم از مستی ، به یادم آمد از میخانه ای
-دوش آنجا بوده ام، ول کن، خبرها را بچسب-
دوش در میخانه ای پیری به بنده پند داد:
آی ای شاعر! کمی چشمان شهلا را بچسب
تا به کی می گویی از مادر؟ کمی هم مرد باش
بچّه ی مادر نباش و جیب بابا را بچسب
دست در جیبش کن و با پول نقدِ جیب او
صبح با شیرین برو، شب دست لیلا را بچسب
تا جوانی با جوانان عشق و حالت را بکن
پیر که گشتی برو دامان ملّا را بچسب
من کنون در کیشِ آن پیرم، نگو از شرع و دین
هى نگو با من هميشه اصل معنا را بچسب
*محتشم فتحى آذر

گل پیروزی بخش
دوم خرداد 1396

عمری ست که در چشم شما، زل زده ام من
از قلب خودم تا دل تو پل زده ام من
هی دست به زلفت زدم و رفتی و بعدش
گفتم که چرا سست؟ چرا شل زده ام من
با رفتن تو صبر و تحمل نتوانم
چون خطّ ردی روی تحمل زده ام من
چون آتشی و بنده چو قلیانی اسیرت
هی پک زده ای محکم و قل قل زده ام من
خوشحالم و شادم که به دروازه ی قلبت
با شعر برنده شدم و گل زده ام من

اکسیر مهربانی
دوم خرداد 1396

وقتی مترسک مهربان باشد، غمی نیست
بهتر از این پوشالی، یار و همدمی نیست
وقتی بجای ترس، با او دوست باشیم
خالی نمی ماند شکمها، ماتمی نیست
باور کنید آدم نماهای دروغین!
مانند عشق و مهربانی مرهمی نیست
مهر و صفا، اکسیر اعظم، در جهان است
مهر و صفا، دلدادگی، چیز کمی نیست
وقتی که دوشادوش هم باشیم و هم دل
در زیر بار غصه ها، پشت خمی نیست

بر باد رفته
دوم خرداد 1396

در پیله ی تنهایی هایم
تصویر لبخندت
زیباترین تصویر آلبوم زندگی ام بود
آلبومی که باد آن را با خود برد

گرمای خرداد
دوم خرداد 1396

پاییز که جای خود
در سردترین روزهای زمستان
صدایت
وقتی برایم شعری می خوانی
گرمای خردادی ترین روزها را
به قلبم هدیه میکند

شب بخیر
یکم خرداد 1396

"مثل هرشب ،بی تفاوت شب بخیری گفت ورفت"*
دُرّ قلبم را به ناز و عشوه هایش سُفت و رفت
گفتمش این قلب من را چند می خواهی؟ بگو!
خنده کرد و به عشوه گفت : این هم مفت! و رفت
*محمدشیخی

گذری از کوی تو
یکم خرداد 1396

"چو نسیم از سر کویت گذری خواهم کرد"*
دل به دریا زده، گاهی خطری خواهم کرد
مخفی از چشم همه، نیمه شبی یا روزی
بر گل روی تو پنهان، نظری خواهم کرد
دل به تو داده ام و در ره این عشق عزیز
دیده از هرچه بغیر از تو، بری خواهم کرد
گر بیایی به سراغ دل دیوانه ی من
هدیه بر هر قدمت ، سیم و زری خواهم کرد
گر نیایی نکشم دست ز دامانت من
چو نسیم از سر کویت گذری خواهم کرد
*خاطره

گلی بر مزار
یکم خرداد 1396

در سکوت غروب قبرستان
شاخه ی گلایلی
بر سنگ مزار جوان گذاشت
دخترکی که
دلیل خودکشی اش بود

لرزش دل
یکم خرداد 1396

"زِ عشقت بند بندِ این دل دیوانه می لرزد"*
چنانکه شعله ی شمع و دل پروانه می لرزد
تو که رفتی ز پیش من، درون خود شکستم من
و دنیا دید، بعد از تو، فقط یک شانه می لرزد
وجودم گشته ویرانه، پس از آنکه سفر کردی
دلم با یاد رخسارت، در این ویرانه می لرزد
نمی بینی تو اشکم را؟ نمی خوانی نگاهم را؟
دلم از اینکه اینسان گشته ای بیگانه می لرزد
هزاران پاره شد این دل، ز زخم خنجر ابروت
زِ عشقت بند بندِ این دل دیوانه می لرزد
*هوشنگ ابتهاج

شیر مادر
یکم خرداد 1396

"این بوی روحپرور از آن خوی دلبر است
و-ین آب زندگانی از آن حوض کوثر است "*
از شیر جوی جنت حق نیز پیش من
بالاتر است، به قرآن که بهتر است
دارم یقین که پیش خداوند لا یزال
از زمزم و زکوثر پر آب، برتر است
همچون شراب ناب مرا مست کرده است
این مستی از شراب طهور و مطهر است
هرگز نمی رسند به فهمش نخورده ها
چیزی ورای مستیِ می های دیگر است
این آب زندگی ست، غذایی ست بی بدیل
این شیره ی حیات، همان شیر مادر است
*سعدی

تاثیر نگاه
یکم خرداد 1396

"تا نگاهم می کنی دل ناشکیبا می شود
سهمم از این ناشکیبائی تماشا می شود"*
چشمهایت مثل دریا آبی و بی انتهاست
قلب این جاشو، همیشه محو دریا می شود
چشمهایت را که می بندی ز ناز و عشوه ات
صد هزاران در به روی قلب من وا می شود
وقتی می خندی، عزیزم! در زمان خنده ات
مهربانی، با تو، با لبخند، معنا می شود
تو گلی، نازی، تو مثل غنچه ای، با خنده ات
باغِ سبز آرزوها، خوب و زیبا می شود
تا صدایم می کنی آرامشی گیرد دلم
تا نگاهم می کنی دل ناشکیبا می شود
*نصیبا مرادی

درمان روحانی
یکم خرداد 1396

"روحانیِ گل به دردِ ما ، درمان است"*
او دکتر درد کشور ایران است
در رای به این حسن، که دارد صد حُسن
فریاد "نه" ای به وعده ها پنهان است
با رای دوباره ی وطن ثابت شد
آشیخ هنوز بر سر پیمان است
با رنگ بنفش آمد و سبز شده...
باغ وطن! این معجزه ی ایشان است
بر کودک نوپای دموکراسی ما
این مرد بزرگ، همچو یک مامان است
ما زخمی خارِ تهمت و تزویریم
روحانیِ گل به دردِ ما ، درمان است
*الهه خدّام محمّدی

واگویه های قلب مرد تنها...
ما را در سایت واگویه های قلب مرد تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8jirjirack5 بازدید : 160 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت: 16:41