آخرین بداهه های بهاری

ساخت وبلاگ

۳۱


سرخ پوست
سی و یکم خرداد 1396

گرگ پیر
دردها ی قبیله اش را
به دوش می کشد
و هر روز چهره اش غمبار تر می شود
تا مردان سرخ
هربار
شاد از پیش او برگردند
و مادران قبیله
هر شب
داستانی تازه
از معجزات جادوگر پیر
در گوش کودکانشان
نجوا کنند

عقل و دل
سی و یکم خرداد 1396

تسلیم محض دل شده این عقل عاقل
حالا شده جسمم اسیر، عشقِ کامل
عشق است و عشق و عشق سرتا پای شعرم
شعرم شده کامل به دست عشق قاتل

موی دوست
سی و یکم خرداد 1396

"سلسله ی موی دوست ، حلقه ی دام بلاست"*
موی سر دلبرم، مثل پلیس فتاست
هرکه بدامش فتد، نیست خلاصی دگر
کاش کچل گردد او، فتنه ی بی انتهاست
*سعدی

قلب بی وفا
سی و یکم خرداد 1396

"گفتم از عشقت بگویم، قلب من همراه نیست"؟
محرمی بر راز قلب من، به غیر از چاه نیست
در مسیر عشق تو مردُم همه بیچاره اند
فرقی اینجا بین یک بیچاره با یک شاه نیست
گرچه تو گفتی غم عشقت چنان کاهی
جان تو کوه است، این غم، غصه ی تو کاه نیست
هیچ کس در این جهان بی در و پیکر چو من
بر هجوم غصه ، از بار غمت آگاه نیست
سالها من همنشین غصه ی عشقت شدم
همنیشنی با غمت هرچند که دلخواه نیست
گفتی که یارم شوی، بختم رفیق من نبود
گفتم از عشقت بگویم، قلب من همراه نیست

فردا
سی و یکم خرداد 1396

زندگی زیباست
وقتی که
فردایم
با شب زلفت گره خورده باشد

کشته ، مرده
سی و یکم خرداد 1396

من آشنای چشم دل تنگ تو هستم
هم راز آن زلف سیه رنگ تو هستم
در راه عشق تو شهیدم کرده چشمت
من کشته ی تو، مرده در جنگ تو هستم

آخرین جواب
سی و یکم خرداد 1396

"هست آیا مهربان تر از تو در دنیای من
هست آیا پاسخی جز نیست بر آیای من"*
هست امیدی به اشک چشم من؟ ای مهربان
پاى بگذاري تو آيا بر لب درياى من
من که بی خوابم بدون تو، ولی ای کاش که
خواب می رفتی شبی، پیشم تو با لالای من
کاش که می شد بمانی پیش قلب زار من
پیش این قلب پریشانم ، دل شیدای من
هیچ می دانی عزیز من، که زلف مشکی ات
خورده بدجوری گره، با هستی و فردای من؟
مهربان تر باش با قلبم، که روزی می رسد
که بگیرد دامنت را، این دل شیدای من
می رسد روزی که تو، از من بپرسی عشق من
هست آیا مهربان تر از تو در دنیای من؟
*مجتبی سپید

امان از دل
سی و یکم خرداد 1396

"امان از دل که می گوید ، بزن بر طبل رسوایی"*
از این غافل که می گوید ، بزن بر طبل رسوایی
خداوندا تو لطفی کن، که نام نیکی جا ماند
دل كاهل که می گوید ، بزن بر طبل رسوایی
خدایا داد من بستان، ز دست این دل خونین
از این قاتل که می گوید ، بزن بر طبل رسوایی
ندارد کاری قلب من، به غیر از راه غم رفتن
شده کامل که می گوید ، بزن بر طبل رسوایی؟
گمان دارم که قلب من، به سوی زلف مشکینت
شده مایل که می گوید ، بزن بر طبل رسوایی
اگرچه عقل می گوید، به فکر عاقبت هم باش
امان از دل که می گوید ، بزن بر طبل رسوایی
*محمد حسن جمشیدی

بدحال
سی ام خرداد 1396

"حالم بد است و باور این حال مشکل است
لعنت به دل که هر چه کشیدم از این دل است "*
لعنت به بخت بد، که تمام تلاشهام
در راه وصل دوست، تلاشی به باطل است
در این جهان، که سهم من از آن خرابی است
سهمم ز درد، ز غمها چه کامل است
در دشت حادثات، سفر می کنم ولی
افسوس و حیف، پای دلم باز در گل است
دست مرا بگیر، که دستان مهر تو
در موج غصه ، امن، شبیه به ساحل است
باور کن ای عزیز! که درمان دردمی
حالم بد است و باور این حال مشکل است
*فرهاد حامد

غوغای پلک
سی ام خرداد 1396

"هر زمان پلک زدی قافیه ها در هم ریخت"*
حس و حال همه ی ثانیه ها درهم ریخت
هرکسی دید مرا ، گفت که عاشق نشوی
آمدی، دیدمت و توصیه ها درهم ریخت
عمری من معتکف مسجد و عابد بودم
با نگاهت همه ی تزکیه ها ریخت به هم
لیلی من شدی و آمدی و از نفست
شد هوا عطر و تمام ریه ها ریخت به هم
من که مجنون شدم و زلف تو را بوسیدم
قصه ی عاشق و آن بادیه ها ریخت به هم
ای فدای تو و آن چشم سیاهت، بانو
هر زمان پلک زدی فافیه ها ریخت به هم
*محمد عبداللهی

اصول زندگی
بیست و نهم خرداد 1396

"اصولِ زندگی را فوتِ آبم"*
به جان تو! خودم صاحب کتابم
ندارد هیچ کاری زنده ماندن
فقط کافیست در ک این جوابم:
نبین چیزی، نگو چیزی و نشنو
به وقت کارها، گو: بنده خوابم
خلاصه گر ببینی یا بفهمی
شوی مانند من: کلا خرابم
و حالا مانده حق المشورت، پس
بریز یک چند میلیون در حسابم
بخوان این شعر و مثل من بگو که:
اصولِ زندگی را فوتِ آبم
*الهه خدام محمدی

قلم به مزد
بیست و نهم خرداد 1396

وقتی قلمها پولکی شد، وای بر ما
اندیشه ها گر مفتکی شد، وای بر ما
خودکار اگر مزدور اهل سکه گردید
تنها شبیه قلکی شد ، وای بر ما

معجزات او
بیست و نهم خرداد 1396

با کفر چشمان سیاهش کافرم کرد
با روی گندمگون، مرا بی باورم کرد
در شام زلفش گم شدم وقتی شبی دور
شد خضر راهم چشمش و نام آورم کرد

من با تو
بیست و نهم خرداد 1396

"تو در جان منی من غم ندارم
تو ایمان منی من کم ندارم"*
بخندی، بهر من کافیست بانو!
جهان ویران شود، ماتم ندارم
بیا حوا! و سیبی قسمتم کن
که من چیزی کم از آدم ندارم
به جان تو! به جان چشم مستت!
بجز گوش تو، یک محرم ندارم
بیا تا زیر گوشت قصه گویم
بگویم، غیر چشمی نم، ندارم
نمی دانم چرا گیجم من امشب
تو را هم دارم امنشب، هم ندارم
تو که پیش منی، مقصد همینجاست
تو در جان منی من غم ندارم
*مولانا

خاصیت سخن
بیست و هشتم خرداد 1396

"باید سخن از دل شرری داشته باشد
تا بر دل مردم اثری داشته باشد"*
باید که سخن مدح تو باشد، گل نازم
در خود اثر از چون قمری داشته باشد
شاعر نشدم من که بغیر از تو بگویم
شعرم ز تو باید خبری داشته باشد
تا شعر بجوشد ز دل و پای بگیرد
باید سوی تو دل نظری داشته باشد
باید بنهد زیر قدمهات سرش را
شاعر نشود هر که سری داشته باشد
برخیز و از آن چشم شرر بر دل من ریز
باید سخن از دل شرری داشته باشد
*محسن دولتی

نامه
بیست و هشتم خرداد 1396

نامه را آهسته بگشا،دل درآن پیچیده است
در میان نامه قلبی، خون چکان پیچیده است
خط به خطّ نامه از سوز دلی دارد خبر
یک غزل در آن چنان آتشفشان پیچیده است
بیت بیتش را به یاد ابروی دلدار خود
شاعری با دست خود از سوز جان پیچیده است
جمله هایش بوی عطر گریه دارد نامه ام
بوی اشکم، بوی غمهای جهان، پیچیده است
آی! ای باد صبا! این نامه را با خود ببر
لیکن آهسته، در آن جانم، نهان پیچیده است
"نامه راگر می بری قاصد، زبانی هم بگو
نامه راآهسته بگشادل درآن پیچیده است" ؟

ماجرای پلکت
بیست و هفتم خرداد 1396

"پلک بستی که تماشا به تمنا برسد
پلک بگشا که تمنا به تماشا برسد"*
رو سری ، روی سرت ، معنی دینداری شد
روسری باز کن ، این کفر به شیدا برسد
باز کن زلف سیاه و بگشا پسته ی لب
پسته ی ناب لبت در شب یلدا برسد
شاید از بوی خوش خنده ی جان پرور تو
بویی از جنت حق نیز به دنیا برسد
چشم من منبع موج است، مرا هم بنگر!
ور نه این موج به دامان تو، دریا برسد
من، جهان، باد صبا عاشق دیدار تو ایم
پلک بستی که تماشا به تمنا برسد؟
*احسان افشاری

اما...
بیست و هفتم خرداد 1396

"تمام دردهای روزگارم یک طرف، اما..."*
علامتهای چشم ناز یارم یک طرف، اما....
چه شبهایی که من تا صبح، از عشقش نخوابیدم
تمام روزگار انتظارم یک طرف، اما....
و وقتی که تو می آیی، برای دیدنم بانو!
تغزل های شعر بیقرارم یک طرف، اما...
تو می آیی و بوی گل، میان خانه می پیچد
عبوربادهای نوبهارم یک طرف، اما....
دوباره درد عشق تو، میان سینه می پیچد
تمام دردهای روزگارم یک طرف، اما....
*متین شریفی

گرمای دستانت
بیست و هفتم خرداد 1396

حس می کنم ، گرمای دستت رو، رو دستم
گرمای اون چشمای مستت رو ، رو دستم
بد جوری آتیش رو رو نشوندی روی دستام
وقتی که کوبوندی، تو شصتت رو، رو دستم

فرمان احساسات من
بیست و هفتم خرداد 1396

دستت به روی دست من، بر روی فرمان
بر روی ابرم من، کنارت در خیابان
فرمان به دستم باشد و ماشین و مغزم
گیرد ز دست ناز تو هر لحظه فرمان
ماشین چه عطر خوبی دارد ، نازنینم!
ای عطر موهای تو در این سینه مهمان
لطفا کمی از عشوه هایت دست بردار
لطفا بپوشان آن سر زلفِ پریشان
من در هراسم که ز شوق خنده هایت
از آتش پنهان درون چشم خندان...
من جان دهم اینجا به پشت رل، و باشد
دستت به روی دست من، بر روی فرمان

سهم من از عشق
بیست و ششم خرداد 1396

"تا خار غم عشقت، آویخته در دامن"*
رشک گل و بستانست، این دامن و پیراهن
آن سان شده ام حیران، از دیدن رخسارت
شعرم شده هذیان و گردیده زبان الکن
وقتی که تویی پیشم، غیر از تو نیندیشم
در پیش تو کی خواهم، من سر به روی این تن
در دیده من تا تو، بنشستی، دلیرم من
نه یاوری را بینم، نه دغده از دشمن
من محو تو ام جانا، آنگونه که در پیشت
مانده ست جهان حیران، در جامه تویی یا من
در دامن خود دارم، صد باغ و گلستان را
تا خار غم عشقت، آویخته در دامن
*سعدی

فتنه
بیست و ششم خرداد 1396

چشمان سبز و نازت، روح مرا ربوده
خواب و خیال من را، آن چشمها، ربوده
ای فتنه جو! بصیرت، یعنی اسیر گشتن
در دام خط و خالت، ای قلب ما ربوده

درد غربت
بیست و ششم خرداد 1396

"هرکس که غریب است، خریدار ندارد" ؟
در غربت خود، دلبر و دلدار ندارد
بیچاره تر از او به خدا حال دل ماست
در شهر خودم، این دل من، یار ندارد
در شهر خودم، خانه ام، این قلب پر از غم
یک هم دم و هم قصه وغمخوار ندارد
بیمار غم عشق، شد و از بدی بخت
بر بستر بیماری، پرستار ندارد
دنیا شده پر گل ولی این قلب پر از خون
در دامن خود هیچ، بجز خار ندارد
آری دل من آخر غربت شده، دیدم
هرکس که غریب است خریدار ندارد

دعای خیر
بیست و چهارم خرداد 1396

"کجا رواست که غم پا به پای من باشد
خدا کند که دمی غم به جای من باشد"*
خدای عشق، خداوند عاشقان ای کاش
خدا کند که شبی را، خدای من باشد
و کاش لحظه ای، هم قدّ بوسه ای کوتاه
کنار این دل من، از برای من باشد
برای آنکه نفس، در هوای عشق کشیم
خدا کند که دمی در هوای من باشد
به خنده اش دل من شادمان شود، حتی
اگر که خنده او در عزای من باشد
چو اوست شادی من، شادی همه دنیا
کجا رواست که غم پا به پای من باشد
*نسرین خانصنمی

مرد شب
بیست و چهارم خرداد 1396

شبانه به سوی معبود پر گشود
مرد نیایش های شبانه در محراب
کمک های شبانه در خرابه ها
گریه های شبانه در دل نخلستان
و حمله های شبانه در شبهای نبرد
اگر آن روزها روزنامه ای بود
شاید تیتر فردایش این بود:
"مردی که گلش را نیمه شب دفن کرد
شبانه به سوی معشوقش رفت"

مرد و کوچه
بیست و چهارم خرداد 1396

به کوفه ، همچو مدینه، هزار آلاله
زده جوانه، سر کوچه ی بنی هاشم
سرش شکافت، ولی سرفراز، می آمد
علی شبانه، سر کوچه ی بنی هاشم
اگر چه زخمی، ولی با وقار بر می گشت
به سوی خانه، سر کوچه ی بنی هاشم
چکیده خون سرش ، هرکجا قدم برداشت
به روی شانه، سر کوچه ی بنی هاشم
میان مسجد و خانه، به یاد زهرا بود
شه زمانه، سر کوچه ی بنی هاشم
به سوی جنت حق، سوی فاطمه، می رفت
"چه عاشقانه، سر کوچه ی بنی هاشم"؟

شق القمر
بیست و چهارم خرداد 1396

"در مسجد کوفه دل بی تاب شکافت"*
شق القمری شد، سر مهتاب، شکافت
از ضربه مرد کافری در دل شب
قرآن خدا، میان محراب شکافت
*حمید درویشی

گل طلایی
بیست و سوم خرداد 1396

زلفت شبیه تور و توپی گشته دستم
دروازه بان! از سرخی لبهات، مستم
سردارم و با پاس خوب چشمهایت
گل می زنم آخر، بدانی من که هستم

قدر علوی
بیست و سوم خرداد 1396

شب قدر است و قرآن را گشودند
سرِ آن بغض پنهان را گشودند
به شمشیر خیانت، فرق ماهِ
علی آن شاه خوبان را گشودند

بوسه از دل
بیست و دوم خرداد 1396

هر جا که او بوسیده را می بوسم از دل
من زنده هستم، زنده، تا می بوسم از دل
باید برای وصف او شعری بگویم
با یک ردیف ناب، با می بوسم از دل
من عاشقانش را به عشق روی ماهش
در هر زمان، در هرکجا می بوسم از دل
در هر کجایی رد پایش را ببینم
دل می نهم آنجا و یا می بوسم از دل
من تک تک اعضای او را، پای تا سر
البته با شرم و حیا می بوسم از دل
باد صبا! می بوسمت، اما نه الان
پیشش برو، بعدش بیا می بوسم از دل
من مومن عشقم، به یاد کشتگانش
آلاله را، در دشتها،می بوسم از دل
گر من به سنگی یا گلی لب می گذارم
هر جا که او بوسیده را می بوسم از دل

شکوه ی دل
بیست و دوم خرداد 1396

"دیشب دل پریشم، تا صبح، شکوه می‌کرد"*
این قلب ریش ریشم، تا صبح، شکوه می‌کرد
هرکس شد آشنایم، تیری زد و رها کرد
از دست قوم و خویشم، تا صبح، شکوه می‌کرد
بر طبق شرع و آیین، بر من حرامی و دل
از حکم سخت کیشم،تا صبح، شکوه می‌کرد
با آن زبان تو دیشب، زخمی زدی به قلبم
وقتی زدی تو نیشم،تا صبح، شکوه می‌کرد
گفتم مگر به سازی، مطرب به راهش آرم
با ضرب هشت و شیشم،تا صبح، شکوه می‌کرد
امروز با پیامی، با شعری یاد من کن
دیشب دل پریشم، تا صبح، شکوه می‌کرد
*شاطر عباس صبوحي

دلخوشی
بیست و دوم خرداد 1396

دلم خوش است
به تپش های قلب آزادی
در تکرار قدمهای دموکراسی
در این کویر خفقان
در این دنیای داعش پرور

اخطار
بیست و دوم خرداد 1396

"تو داعش نادانی و ما ایرانی"*
ما شیر و تو کفتار، خود ت می دانی
از هفده خرداد بیاموز و بترس
نا خوانده نیا دگر در این مهمانی
*الهه خدام محمدی

آهنگری
بیست و دوم خرداد 1396

با پتک مغز کوبم، بر قلب خویش محکم
بر قلب داغ دیده، بر قلب مرکز غم
مانند کاوه باید، با انقلابی دیگر
سازم رها خودم را، از دست دیو ماتم

پیله ی تن
بیست و دوم خرداد 1396

"پروانه ای در پیله ی تن لانه دارد"؟
در این تن من، عاشقی کاشانه دارد
قلبت چو شمعی روشن از عشق و به دورش
صدها، هزاران، مثل من، پروانه دارد
در مکتب عشق تو عقل و منطقی نیست
این مکتب تو، مردمی دیوانه دارد
کو جای عقل و دین میان مجلس تو؟
وقتی که ساقی زلفی روی شانه دارد؟
باید که هوهو زد ، سماعی کرد، آخر...
این پیر مجلس، حالتی مستانه دارد
فردا برای من زمان دیدن توست
پروانه ای در پیله ی تن لانه دارد


تعبیر خواب
بیست و دوم خرداد 1396

در خواب خود دیدم ، لبت، خندیدن تو
از حال دل، با خنده ای پرسیدن تو
به به! چه خوابی بود! من بودم، تو بودی
تعبیر خوابم چیست؟ روزی دیدن تو؟

دعاگو
بیست و دوم خرداد 1396

کردم دعا برایت، هر روز و شب، همیشه
بر روی کوه و دریا، در جنگل و به بیشه
اما تو دور ی از من ، نه! دشمنی تو انگار
گویا من و تو بودیم، مانند سنگ و شیشه
من چون درختی سایه، دادم به تو ولیکن
چیزی نشد نصیبم، جز ضربه ات به ریشه
ققنوسم و از آتش ، هرگز نمی هراسم
در هر نفس بسوزم، بی ترس زخم تیشه
گر قصه ی من و تو، اکران شود زمانی
دارم امید فتحِ آمارهای گیشه

لب فلفلی
بیست و یکم خرداد 1396

لبت مثل عسل اما، شبیه فلفلی سرخ است
فدای آن لبت گردم، که تندی می کند شیرین


فلفل تند لبت، هندی نموده قصه را
بالیوود مدیون تو، شد ذلبر شیرین لبم


جهان بی تو
بیست و یکم خرداد 1396

"در جهانم یک جهنّم، بی‌تو، جولان می‌دهد"*
در دل من غصه و غم، بی‌تو، جولان می‌دهد
آی! ای حوا! ببین! در این بهشت سیبها
وسوسه در قلب آدم، بی‌تو، جولان می‌دهد
خنده هایت، آرزویی دورِ از دست من است
در سرم،این آرزویم، بی‌تو، جولان می‌دهد
چشمهایت را بنازم، چشمهایم را ببین!
اشک در این چشم پر نم، بی‌تو، جولان می‌دهد
عشق تو در قلب من بسیار و قهرت اندک است
بین این بسیار این کم، بی‌تو، جولان می‌دهد
تو بهشت آرزوهای من بیچاره ای
در جهانم یک جهنّم، بی‌تو، جولان می‌دهد
*محمد صادق زمانى

فرزند غم
بیست و یکم خرداد 1396

غم شد پدرخوانده، شدم فرزند خوانده
همزاد من شد ماتم و یک عمر مانده
من مطمئن هستم، نوازش کرده من را
یک شب خدای جنگ و صبرم را پرانده

زمینم
بیست و یکم خرداد 1396

من چون زمین: برهنه، چون نی: پر از خروشم
مانند کوه: محکم، بادم: به جنب و جوشم
من در مسیر عشقت، رفتم تمام عمرم
من نوجوانم اما، چون پیر می فروشم
آگاهِ راه و رمزِ عشقم،به عشق سوگند!
گفتی تو هرچه ، گفتم: سمعاً ! به گوش و هوشم
مانند سروی آزاد، مشهور جمعم اما
از عشق توست جانا، صد حلقه روی گوشم
من گرچه شیرم، اما، آهوی من ! به پیشت
چون مثل گربه نازی، مانند بچه موشم
تو آسمان پاکی، آبی ترینی ای عشق
من چون زمین: برهنه، چون نی: پر از خروشم

رمضان با تو
بیست و یکم خرداد 1396

"روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری، افطار رطب در رمضان مستحب است"*
بوسه بر روی لب یار و زمان افطار
طبق آیین خدا، طبق مرام و ادب است
هرکه بوسید لب چون رطبی را برده است
لب نبوسیده ز عشاق شبی را عقب است
ماه خوب رمضان آمده و وعده ی ما
بازهم موعد عشاق، همان نیمه شب است
نیمه شب ها، دل من روی تو را می جوید
دل همه شب پی تو در هیجان، تاب و تب است
من سحرها سحری جام لبت می نوشم
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
*شاطر عباس صبوحی

مرغ عاشق
بیستم خرداد 1396

"آمد شبی به بزمم، آن مرغ نو رسیده
شادی کنان چو مرغی، کز دامگه پریده"؟
گفتم چرا تو شادی؟ ای مرغ خوشگل من
گفتا که دست تقدیر، بهرت مرا گزیده
تا با تو من، پس از این، عمری دراز مانم
چون خسرو و چو شیرین، در گوشه ای چپیده
گفتم که مستی ای مرغ؟ تب داری ای پرنده؟
بی کله ای و گویا، عقل از سرت پریده
بنگر به قامت خود، بنگر که لخت لختی
کو پر؟کجاست قلبت؟ کو آن نوک کشیده؟
بنگر به روی این میز! ده مرغ خوشگل و ناز
هر یک به رنگ و شکلی، در دیسی آرمیده
تو آمدی به اینجا، از بهر خورده گشتن
فکر و خیال کافیست، ای مرغ ور پریده
اینگونه خورد تو ذوقِش،اینگونه خورده گردید
وقتی که شد شکارم، آن مرغ نو رسیده

زخم بی دوا
بیستم خرداد 1396

"زخمی که بر دل آید، مرهم نباشد اورا"*
مانند داغ آنکه، همدم نباشد اورا
بدتر از آن به دنیا، از دید بنده باشد
حال نزار آن دل، که غم نباشد او را
*اوحدی

آتش عشق
بیستم خرداد 1396

"ای عشق در آتش تو فریاد خوش است
هر کس که در آتش تو افتاد خوش است"*
با بودن تو تمام سالم، هر روز
دی ماهم و مهر و تیر و خرداد خوش است
فرقی نکند برای عاشق دنیا
هم دره و کوه و برج میلاد خوش است
حتی غم تو برای من شیرین است
شیرینی غم برای فرهاد خوش است
بر من بزن ای عشق، هزاران سیلی
من معتقدم که چوب استاد خوش است
اصلا تو بیا و داعش قلبم باش
ای عشق در آتش تو فریاد خوش است
*فریدون مشیری

صفای افطار
نوزدهم خرداد 1396

"افطار نوای ربّنا می آید"*
بانگ خوش یا خدا، خدا می آید
افطار، رطب، چایی شیرین، بابا
از تک تکشان عطر صفا می آید
یک لقمه ی نان و صد دعا از مادر
روزی سر سفره از دعا می آید
در ماه خدا برکت حق از هر سو
از هر طرفی جدا جدا می آید
از عرش به سوی فرش ،باران عطا
از رب رحیم، سوی ما می آید
بر سفره،کنار نان و خرما و پنیر
افطار نوای ربّنا می آید
*الهه خدام محمدی

پرنده ی قفسی
نوزدهم خرداد 1396

نشستم تویِ این قفس تا بیای...
کنار قفس ،تا تماشات کنم
آب و دون بهونه س، واسه دیدنت
واسه اینکه هر دفعه پیدات کنم

می خونم برات ،قصه ی عمرمو
شاید واستی تا من نگاهت کنم
به اندازه ی چه چهه خوندنی
نگاهی تو چشمای ماهت کنم

می خونم که تنهام! می گم غم دارم
می خونم که جفتم رو یک گربه خورد
تو اما خیال می کنی شادم و
نمی فهمی که قلبم و گربه برد

از اون روز تلخ، اون روز گربه ای
دلم مرده بود ، تا که تو اومدی
شروع شد دوباره غزل خوندنام
تو شبهام مث روزی نو اومدی

تو اون لحظه ی اول دیدنت
تو چشمات یه جور عشق دیوونه بود
یه جوری خماری سراغم اومد
توی چشمات انگاری میخونه بود

حالا من می خونم تو کنج قفس
واسه اینکه ،تو خوندم رو می خوای
شبیه همه عاشقا، منتظر...
نشستم توی این قفس تا بیای

قابهای خالی
نوزدهم خرداد 1396

دیوار پر شده از ، این قابهای خالی
تصویرهای مخفی، از دلبری خیالی
هر روز می خرم قاب، تا خواب دیشبم را
همراه خویش سازم، در قاب، خوب و عالی
این قاب زرد، مال آن خواب ماه پیش و
این سبز تیره: خوابی، از دشت پر ز شالی
من عکس روی او را ، در قاب خالی خود
محصور می کنم در، جایی همین حوالی
او را بجز خود من ، وقتی کسی ندیده
پر می شود اتاقم، از قابهای خالی

دل هوایی
نوزدهم خرداد 1396

"تاهوایت درفضای خانه می ریزد
هم دل من، هم دل پروانه می ریزد"*
مطمئن هستم دل حق هم تپش دارد
وقتی که زلفت به روی شانه می ریزد
در تکان زلفهای تو به دست باد
زیر پایت هر قدم دیوانه می ریزد
بازهم لبخند بر روی لبت داری
از لب تو شعرها، مستانه می ریزد
باز هم در هر نگاه مهربان تو
آتشی از چشم تو جانانه می ریزد
قلب عاشقها هوایی گشته، عشق من!
تاهوایت درفضای خانه می ریزد
*امیرعلی پاشایی


لحظه ای با تو
هجدهم خرداد 1396

"یک جرعه غزل كاش که مهمان تو باشیم"*
مهمان لب مست و غزلخوان تو باشیم
یک لحظه ففقط همره ما باشی و عمری
آشفته و دلداده، پریشان تو باشیم
آن لحظه کمی مال دل ما شوی و بعد
تا آخر دنیا، همگی آن تو باشیم
ما جدی شدیم عاشق تو، راضی به آنیم
تا لحظه ای بازیچه ی تو، فان تو باشیم
ما شاعر دلداده ی تو ، عاشق شعریم
یک جرعه غزل كاش که مهمان تو باشیم
*محمد دری صفت

وحدت ملی
هجدهم خرداد 1396

دشمن اسیر هیبت ما، قدرت ماست
خاک وطن، سبز از مرام و غیرت ماست
جان تا میان سینه ی ما هست و هستیم
میدان آزادی نماد وحدت ماست

شایعه
هجدهم خرداد 1396

"که گفت پیر زن از میوه میکند پرهیز" *
به دشت مانده ای، از گیوه می کندپرهیز؟
اگر جوابِ بله داده ای، نکن باور
که مردِ در دم مرگ، از بیوه می کند پرهیز
*سعدی

ایرانی ام
هجدهم خرداد 1396

"ایرانی ام و عشقِ به ایران دارم
خاک وطنم دوست تر از جان دارم"*
ایرانی مسلمم، به قرآن سوگند
در سینه خود به عشق ایمان دارم
بر گربه ای که به نقشه بر روی خلیج
چمبر زده، من عشق فراوان دارد
به مردم این خاک، به مردش، به زنش
عشقی ابدی، اگر چه پنهان دارم
من غیرتی ام به آب و خاک میهن
غیرت به در و دشت و بیابان دارم
تا لحظه ی آخر، دم مردن، رفتن
ایرانی ام و عشق به ایران دارم
*علیرضا نمازی

پیام
هجدهم خرداد 1396

گور بابای فضای مجازی
وقتی فقط "لست سین" هایت مال من است
شبیه نامه های عهد عتیق
خودم را
به دریا خواهم انداخت
شاید
روزی
موجی
مرا به دامنت بیندازد

عاشق عجول
هفدهم خرداد 1396

"در غمش هر شب به گردون پیكِ آهم می‌رسد" *
پیک من، اشعار من تا گوش ماهم می رسد
تا به گوش ماه، تا گوش خدای مهربان
ناله ها در روز، در شام سیاهم می رسد
تا که می آیم بگویم : ای خدا! جانم بگیر
می رسد این مژده که یک روز، شاهم می رسد
روزی از این راههای تیره با اسبی سفید
دلبر من، عشق من، پشت و پناهم می رسد
من ولی بی طاقت و صبرم، برای دیدنش
در غمش هر شب به گردون پیكِ آهم می‌رسد
*ملک الشعرای بهار

خواهد آمد
هفدهم خرداد 1396

در فال حافظ من، بی تاب خواهد آمد
در چشمهای خیسم، چون خواب خواهد آمد
از روی کوه قافش، سیمرغ عرشی من
چون رودهای وحشی، -پر آب- خواهد آمد
او مثل عکس خورشید، لبخند روی لبها
مانند عکس بابا، در قاب، خواهد آمد
در ذهن شاعر من، در شعر و در غزلها
این نام خوب و زیبا-این ناب- خواهد آمد
عمری به خدمت او، قد خم نموده ام من
زیرا شنیده ام که: ارباب خواهد آمد
در انتظار او من، فالی زدم به حافظ
در فال حافظ من، بی تاب خواهد آمد

من، بی تو؟
هفدهم خرداد 1396

"شک ندارم بی حضورت راه را گم می کنم
بی نگاهت جاده ی دلخواه را گم می کنم "*
ماه من! در زیر چادر گشته ای پنهان و من
در شب بخت سیاهم، ماه را گم می کنم
من تمام عمر، عبدت بوده ام ای شاه من!
تو سواری، من پیاده، شاه را گم می کنم
تو زلیخایی و من یک یوسف آواره ام
در مسیر وصل تو، من چاه را گم می کنم
در پی آب بقا، خال لبت خضر است من
در سیاهی پیرِ ره آگاه را گم می کنم
هستی و غایب ز چشم من شدی، آخر چرا؟
شک ندارم بی حضورت راه را گم می کنم
*نسرین خانصنمی

هنرمند
هفدهم خرداد 1396

مرا ببخش!
آخر نمی توانم مثل تو درغکی بخندم
من هنرمندم
غمم را پشت تصویری که می کشم پنهان می کنم
پشت هنرم

با هم برای همیشه
هفدهم خرداد 1396

تا این سبز، سفید و قرمز
در کنار هم
و بر فراز این کشور د راهتزاز است
همه ی ما
فارس، ترک، بلوچ، عرب، ترکمن، کرد و...
در کنار همیم
با همیم
نه!
ما همه یک تنیم

آغوش تو
هفدهم خرداد 1396

"آغوش تو دنیای آن بیگانه خواهد شد"؟
بیگانه ای دلدارت ای جانانه خواهد شد
ترکم نکن! با رفتنت از پیش چشمانم
دنیای من! دنیای من ویرانه خواهد شد
تو شمعی و پروانه ات بودم، ولی افسوس
که شعله هایت قسمت پروانه خواهد شد
سر بر کدامین شانه داری امشب و فردا
با دست کی، زلف سیاهت شانه خواهد شد؟
رفتی؟ نگفتی یک نفر دلداده هم داری؟
رفتی؟ نگفتی یک نفر دیوانه خواهد شد؟
بیگانه با آغوش من گشتی و می دانم
آغوش تو دنیای آن بیگانه خواهد شد


سرمایه ی عاشقی
شانزدهم خرداد 1396

"هر چه داریم، زِ سودای تو دلبر داریم
حیف باشد، که زِ سودای تو "دل" برداریم"*
با لب خشک و در اندیشه ی لبهای ترت
دیده ای از غم این خشکیِ لب، تر داریم
ما که شاعر شده و اهل غزل آبادیم
سوژه ای ناب، چنان روی تو، در سر داریم
ما همه عمر ز دیدار تو محروم، ولی
در غزل،شب همه شب، زلف تو در بر داریم
شاعری، سخت نباشد به خدا! زیرا ما
بیت ابروی تو را در غزل از بر داریم
شعر یک هدیه ناب است، وَ ما شاعرها
هر چه داریم، زِ سودای تو دلبر داریم
*منعم شیرازی

وعده
شانزدهم خرداد 1396

ما بی قرار وعده های هر شبیم و
در هر غزل، از عشق در تاب و تبیم و
ماه مبارک، از سحر در انتظارِ
افطاری با طعم رطب، از یک لبیم و
یک بوسه ی با عشق از کنج لبت، یا
راضی به بوسی از گلو و غب غبیم و
چشمان تو پیغمبر عشقی زمینی ست
ما پیروان این مرام و مکتبیم و
چون حوریان ، گرچه فقط در وعده هایی
ما بی قرار وعده های هر شبیم و

واگویه های قلب مرد تنها...
ما را در سایت واگویه های قلب مرد تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8jirjirack5 بازدید : 142 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت: 16:41