اشعار نیمه اول تیر

ساخت وبلاگ

۱۵


صعود کن
پانزدهم تیر ۱۳۹۶

بالا برو، بالا، به سوی منبع نور
بالا برو امیدوار و شاد و پر شور
هرگز نترس از مشکلات این صعود و
هرگز نترس از سرزنش ها و زر و زور

دهه ی شصت
پانزدهم تیر ۱۳۹۶

"نسل افسرده ی من از دهه ی شصت بگو"*
از همان مردم آزاده و سر مست بگو
از همان پیر و جوان و زن مرد ایران
که به تدبیر و توکل ز ستم رست بگو
از همان ملت آزاد که زیر ترکش
از خودش، از سر هر مشکل خود جست بگو
ما از آن ملت آن دوره فراوان گفتیم
تو از آن ملت و حالی که کنون هست بگو
شادی مادر میهن، همه از آن دوره ست
نسل افسرده ی من از دهه ی شصت بگو
*زهرا موسی پور

فال
پانزدهم تیر ۱۳۹۶

در فال من ، ای کاش می افتادی روزی
ای کاش می شد مثل من در تب بسوزی
من پاره کردم جامه های عاشقی را
شاید تو با دستان پر مهرت بدوزی

باز هم من
چهاردهم تیر ۱۳۹۶

باران و اشک و رود جاری، باز هم من
همراهی با ابر بهاری، باز هم من
شاعر شدن مانند بلبلهای بیدل
صدها غزل ، چشم انتظاری، باز هم من
در انتظار دیدن ساقی، نشستن
یک عمرِ بی حاصل خماری، باز هم من
دل را به دست دلبری کافر سپردن
تا بی نهایت بی قراری باز هم من
پرسیدن هر روزه از هر قاصدک که:
پیغامی داری یا نداری؟ باز هم من
دنیا فقط تکرار این صحنه است گویا
باران و اشک و رود جاری، باز هم من

آره یا نه
چهاردهم تیر ۱۳۹۶

شبنم به روی برگ گل را دیدی یا نه؟
گلبرگ عشقم را ز شاخه چیدی یا نه؟
انکار تو یعنی چه؟ با قلبم چه کردی؟
بر آتش قلبم بگو باریدی یا نه؟

بیچاره قلم
چهاردهم تیر ۱۳۹۶

"این قلم مثل خودم بی کس و کار است هنوز"*
مثل من در گروی گیسوی یار است هنوز
گیسویش دست مرا بسته ، چه بنویسم از او
این قلم بشکند! این دست مهار است هنوز
این قلم آینه ای از من و از روح من است
روح من، آینه اش، محو غبار است هنوز
شد خزان عمر من و زردم و باید بروم
قلم اما سخنش، فصل بهار است هنوز
باید از این قلمم دل بکنم! یار نبود!
این قلم گیج تر از بنده! خمار است هنوز
دست من ، دست قلم را نگرفتی، رفتی
این قلم مثل خودم بی کس و کار است هنوز
*یاسر حسن زاده

وفادار
چهاردهم تیر ۱۳۹۶

"وفادار تو بودم تا نفس بود"*
جهان بی تو برای من قفس بود
برو! خوش باش! من بیزارم از عشق
هوس هم بود اگر، آن دفعه بس بود
*فریدون مشیری

بخت بد
چهاردهم تیر ۱۳۹۶

"در نبودت سرنوشتم را فلک حیران نوشت
شاعری با گریه های هر شبم دیوان نوشت"*
در جهان فانی که جای خودش! در آن جهان
من گگمان دارم خدا ، نام مرا مهمان نوشت
بس که من بدبختم و بیچاره، نامم را فلک
در همان وقت ولادت، بچه ی گریان نوشت
بخت من آن قدر بد خط است و سر درگم که من
مطمئن هستم که آن را کودکی نادان نوشت
کفر می گویم! خدایا! صد هزاران معذرت
بخت من را در نبودت حضرت شیطان نوشت؟
هر کجای دفتر بختم نوشته مشکلی
راحتی هم بود اگر، در گوشه ای پنهان نوشت
روز اول بخت خود را من به زلفت بستم و
در نبودت سرنوشتم را فلک حیران نوشت
*امیررضا م

فانوس
چهاردهم تیر ۱۳۹۶

نیستی
و تنها روشنایی دل من
فانوس هایی ست که در مسیر رفتنت آویخته ام
در دنیایی که همه ی عاشقان
پیغام هایشان را به باد صبا می سپارند
من چقدر از بادها می ترسم

نگاه آخر
چهاردهم تیر ۱۳۹۶

"یک نفر دستی تکان داد و نگاهم کرد و رفت
با نگاهی مضطرب! درگیر آهم کرد و رفت "*
برکه ی اشک مرا با یک نگاه مهربان
ملتهب تر کرد، او درگیر ماهم کرد و رفت
من گدای راه او بودم تمام عمر را
در عبورش، با نگاه خویش، شاهم کرد و رفت
روزهایم را طلایی کرده با زلفش ولی
دل پریشان با دو تا چشم سیاهش کرد و رفت
شیخ می فرمود از جرم و گناه عاشقی
سرفرازم با نگاهی پر گناهم کرد و رفت
دستهایم را به سوی دامنش کردم بلند
یک نفر دستی تکان داد و نگاهم کرد و رفت
*نسرین خانصنمی

کار خطیر
چهاردهم تیر ۱۳۹۶

"یا رب شب دوشین چه مبارک سحری بود"*
دستم به سر زلف سیاه و کمری بود
هی گشت از این کوچه گذر کرد و ندیدم
در کوچه چنین کار خفن ، بس خطری بود
*سعدی

قلم
چهاردهم تیر ۱۳۹۶

"ما هیچ بجز قلم نداریم"؟
ما که خدم و حشَم نداریم
ما کشته ی شعر خویش گشتیم
ما زائری یا حرم نداریم
جز شعر و غزل، کمی ترانه
ما هیچ ز بیش و کم نداریم
بی چیز ولی خدای شعریم
شاهیم که جام جم نداریم
از هرچه که هست توی دنیا
شرمنده! به جز ورم نداریم
داریم هزار غصه ، اما
ما هیچ بجز قلم نداریم

معجزه قلم
چهاردهم تیر ۱۳۹۶

چه معجزه ایست این قلم
با رد پای سیاه خود
می تواند دنیایی را روشنایی ببخشد
همانگونه که
با وجود بدنه ای از طلا
می تواند دنیایی را به خاکستر بنشاند

شوخی با جشن تولد
چهاردهم تیر ۱۳۹۶

جشن تولدِ کیه؟ چرا همه تون می خندین؟
چرا دارین به دیوارا، یه چیزایی می بندین؟
میگن یه روزی قبلنا، یه خانومی زاییده
یه بچه ای دنیا اومد، شماها می پسندین؟
شما به چی خوشحالین و براچی شعر می خونین؟
نکنه شما درگیر اون زلفای چون کمندین؟
برا تولدِ یکی، شما ها چرا می رقصین؟
با خودتون، شعر می خونین ، خدایی، چند چندین؟
خلاصه من نفهمیدم، جریان جشن چی بوده؟
جشن تولدِ کیه؟ چرا همه تون می خندین؟


آخه چرا؟
دوازدهم تیر ۱۳۹۶

"بهانه های دلم را که خوب می دانی"*
و حرف چشم مرا خوب خوب می خوانی
بگو برای چه ای مهربان پس از اینها
مرا که دل به تو بستم ز خویش می رانی
*مرتضی طهماسبی

جامانده
دوازدهم تیر ۱۳۹۶

رفتی سفر، بغض مرا با خود نبردی
در این سفر من را، چرا با خود نبردی
همراه من! راه نفس را غصه بسته
من را چرا تا انتها باخود نبردی

خط فقر
دوازدهم تیر ۱۳۹۶

از تشنگی در این کویر خشک و خسته
در انتظار کوزه ی آبی شکسته
با یک تبر خطی کشیده کج به دیوار
در زیر خط فقر خود، مردی نشسته

سرگردان
دوازدهم تیر ۱۳۹۶

"به دنبال کسی جا مانده از پرواز می گردم"*
به دور دلبری افسونگر و طناز می گردم
دگر ساز دلم آهنگ شادی را نمی خواند
و من دنبال سیم کهنه ی این ساز می گردم
برای آنکه شاید روزی شادی را به بر گیرم
میان می فروشی ها ، پی اعجاز می گردم
اگرچه عمری گردیدم، اگرچه بر زمین خوردم
اگرچه نا امید م از خودم هم، باز می گردم
به روی این زمین عمری، من جا مانده از پرواز
به دنبال کسی جا مانده از پرواز میگردم
*فاضل نظری

فقط باش
دوازدهم تیر ۱۳۹۶

"تنها بهارِ كوچه ى بارانى ام باش
زيباترين افسانه ى پنهانى ام باش"*
ویران نموده گر جهان دنیای من را
تو باعث آبادی ویرانی ام باش
یک شب، فقط یک شب ، بیا و مال من شو
یا سفره دار سفره ی مهمانی ام باش
از درس عشقت تک گرفتم، مرحمت کن
استاد من در دوره ی جبرانی ام باش
عمری اسیر زلف تو بودم عزیزم
امشب میان قلب من، زندانی ام باش
آشوب قلبم را بیا و بیشتر کن
طوفان برای این دل طوفانی ام باش
از ابر چشمم کوچه ها خیس است امشب
تنها بهارِ كوچه ى بارانى ام باش
*فاطمه مشاعی

درد بی درمان
دوازدهم تیر ۱۳۹۶

"آن درد کدام است که درمان شدنی نیست
وان لطمه کدام است که جبران شدنی نیست "*
هر گوشه ی دل بیتی به یاد تو نوشتم
اشعار پراکنده که دیوان شدنی نیست
از بیت دو ابروی تو صد بیت نوشتم
گفتند رقیبان که بدین سان شدنی نیست
گفتند که شعرش به یقین مال خودش نیست
شاعر شدن عاشق حیران شدنی نیست
حافظ شده ام بنده و بی شاخه نباتم
این شاعر دلداده ، غزلخوان شدنی نیست
شاعر شده ام تا که به شعرم بسرایم
زان درد که بی روی تو درمان شدنی نیست
*رهی معیری


دنباله رو
یازدهم تیر ۱۳۹۶

تو می روی و من به دنبالت روانم
آخر کجا؟ آخر چرا؟ روح و روانم
تو مرد غمگین منی، ای شادی من
آتش نزن با رفتنت بر استخوانم
غرق تفکر، سر به زیر از کوچه نگذر
من را ببین! بشنو کلامی از زبانم
دنبال تو، من ره سپردم مثل سایه
پا بر سرم بگذار و ویران کن جهانم
حسرت به ماندم که برگردی به سویم
بر گردی و بنشانی لب روی لبانم
امید من! تنها نرو! دق می کنم ها!
خنجر نزنر با ترک من بر قلب و جانم
وابسته ام کردی به خود ، مرد مسافر
تو می روی و من به دنبالت روانم

دکان شعر
یازدهم تیر ۱۳۹۶

دوباره آمدم ، با شعر تازه
نمودم وا دوباره یک مغازه
برای جلب لایک تو نوشتم
عزیزم، خوشگلم، چشمات چه نازه
نخورده مست ، شعری را نوشتم
اصول کار من ، البته رازه
نمی بینی تو شعرم را ولیکن
ندیدنهای تو عین پیازه
اگر بی لایک ماند شعر بنده
-همان لایکی که طبق دین مجازه-
شود جاری ز چشمم اشک چشمم
بدون اختیار و بی اجازه
خلاصه من برای دیده گشتن
دوباره آمدم ، با شعر تازه

پیله
یازدهم تیر ۱۳۹۶

در پیله ی تنهایی ام در خود تنیدم
امید از هرچیز و هر جایی بریدم
من در حریم چشم پر اشکم همه عمر
غیر از عطش ، لب تشنگی چیزی ندیدم
من درد عشقش را ، غمش دیوانگی را
با آبروی خود برای خود خریدم
از دستهای مهربانش ، از زبانش
من طعم تیغ قهر نازش را چشیدم
پروانه ای می خواست تا بالش بسوزد
در پیله ی تنهایی ام در خود تنیدم

بعد از تو
یازدهم تیر ۱۳۹۶

"بعداز تو شده گریه و زاری کارم "*
دلمرده ام و خسته ام از افکارم
تو رفته ای و نیست پس از تو غیر...
غم، ماتم رفتن تو، گریه، یارم
هر بیت ز شعر من شده چون آتش
آتش زده رفتن تو در اشعارم
این خاطره های روزهای شیرین
بدجور پس از تو می دهد آزارم
این زندگی بی تو چون جهنم شده است
آماده ی بوسه بر طناب دارم
دلتنگ تو و خنده ی نازت هستم
بعداز تو شده گریه و زاری کارم
*عباس موسوی

شاعر دردها
یازدهم تیر ۱۳۹۶

"تو خواب می روی و من غزل غزل دردم"*
تو گرم عشقی و من همچو مرده ای سردم
کجا؟ بگو که کجا من خطا نمودم؟ هان؟
بجز محبت و این شعرها، خطا کردم؟
کدام راه خطا رفته ام ؟ بگو دیگر
ز راه عشق و محبت سزاست برگردم؟
به روی حرف خودم هستم و غلام توام
به زیر پای توام، سبزمن! ببین زردم
اگر بغیر محبت بجز صفا دیدی
اگر که رگ نزدم پیش عشق، نامردم
صبا به زمزمه راز مرا به تو گوید
تو خواب می روی و من غزل غزل دردم
*شهناز امیرمجاهدی

بزم بداهه
یازدهم تیر ۱۳۹۶

بیهوده می ترسی عزیزم از بداهه
اینجا رفاقت ، شعر تازه، روبراهه
یک بیت باید که بگویی ناب و تازه
غافل اگر گشتی بدون عمرت تباهه

شب آخر
یازدهم تیر ۱۳۹۶

از نردبان شعرش
یک مرد
شاعری خوب
بالا رود به سوی
ماهِ رخ نگارش
افسوس و درد
امشب
شاعر به نا امیدی
بر خاک خواهد افتاد

لباس شعر
یازدهم تیر ۱۳۹۶

می پوشم از شعر و غزل بر تن لباس و
سوی تو می آیم برای التماس و
دارم امید آنکه از باغ نگاهت
سهمم شود امشب کمی از عطر یاس و
رمی ترسم از اینکه بگویی نه! برنجی
از این منِ نا لایق و این آس و پاس و
می ترسم از اینکه بگویی: نه! نمیشه!
شاعر ندارد پیش مه رویان کلاس و
امشب دلم را می زنم آخر به دریا
سوی تو می آیم برای التماس و...

همیشه مدیون
یازدهم تیر ۱۳۹۶

منم آن کس که محو خنده ی توست
همان آزاده ای بنده ی توست
همان که شعر نذر خنده ات کرد
همان که تا ابد شرمنده ی توست

شبی با تو
یازدهم تیر ۱۳۹۶

"امشب از تو دوست دارم تا غزل خوانی کنم
توبه ها را بشکنم ، تا عشق درمانی کنم"*
دوست دارم آدمی باشم برای گندمی
یا برای سیب سرخی، باز شیطانی کنم
بی خیال جنت و حوری شوم، دراین زمین
در هوای کفر زلف تو مسلمانی کنم
اندکی عشق زمینی آورم در پیش تو
اندکی در عمر خود ، احساس انسانی کنم
رای رای توست، کار عشق را در پیش خلق
آشکار و رو نمایم یا که پنهانی کنم؟
شاعرم، تنها غزل دارم برای عاشقی
امشب از تو دوست دارم تا غزل خوانی کنم
*آرش صحبتی

می خواهم چکار؟
دهم تیر ۱۳۹۶

"شعرِ زیبای مَنی، آرایه می‌خواهم چه‌کار"*
چون تو خورشید منی، من سایه می خواهم چکار
با طلای زلف تو مستغنی ام از سیم و زر
تا تو دنیای منی، سرمایه می خواهم چکار
می شود نازل به من از چشم تو حرفی مگو
پیش چشمانت حدیث و آیه می خواهم چکار
در دل صحرا ، ته دریا ، تو باشی من خوشم
تا تو هستی پیش من، همسایه می خواهم چکار
چشمهایت قهوه ای، طعم لبانت چون عسل
کیکهای خوشگل و ده لایه می خواهم چکار
بیت های ابروی تو شعر خوب زندگی ست
شعرِ زیبای مَنی، آرایه می‌خواهم چه‌کار
*محمد بزاز

امنیت
دهم تیر ۱۳۹۶

"بی شکل تر از باد شدم تا نهراسی"*
از خویش هم آزاد شدم تا نهراسی
غمگینم و در گریه ی خود غرقم عزیزم
تا آمده ای شاد شدم تا نهراسی
من آدمم و عاشق حوایم و حالا
محو تو پریزاد شدم تا نهراسی
لیلا شدی، مجنون شدم و گشته ای شیرین
این مرتبه فرهاد شدم تا نهراسی
عمری به ره عاشقی من رفتم و حالا
سر دسته ی اوتاد شدم تا نهراسی
بد شکلم و تو خوشگلی و در ره عشقت
بی شکل تر از باد شدم تا نهراسی
*محمد علی بهمنی

انتظار
دهم تیر ۱۳۹۶

در انتظار رویت، پشت جهان خمیده
وقتی رخ از جهانم، کردی نهان، خمیده
باران چشم من را، دیدی ولی ببین که
از بهر دیدن تو، رنگین کمان خمیده

وضع فعلی
دهم تیر ۱۳۹۶

"درم داران عالم را کرم نيست
کرم داران عالم را درم نیست"؟
خریدم ساندویچ مرغ و دیدم
میان گوجه، کاهو و کلم نیست
کلاهم را یکی برداشت، دیدم
به لطف حضرتش حتی سرم نیست
و رفتم بر لب کارون و دیدم
نگاربندری، پیش بلم نیست
خدا لعنت کند لولوی بد را
یکی فریاد می زد که ممم نیست
و از لطف فتا و گشت ارشاد
نصیب ما خدایی جز ورم نیست؟
خدا را شاکرم، در ملک ایران
خوشی، افراد خودسر، شادی کم نیست
به ضعف شعر بنده هی نخندید
عمادی که به شعرش محتشم نیست

وداع
دهم تیر ۱۳۹۶

حلقه ی آشنایی مون رو وقتی پس فرستاد
با نامه داد تموم آرزوهامو دست باد
یهو دلم یه حالی شد، گریه سراغم اومد
یهو اومد رو قلب من، درد هزارتا فرهاد

یاد اون روزها
دهم تیر ۱۳۹۶

"یاد باد آنروزها طنزِ فراوان داشتیم
هاله ای پر نور از استاد بحران داشتیم"*
گوجه در یک کوچه ارزان بود، ما در کوچه ها
پای چشم خود همیشه یک بادمجان داشتیم
آنقدر اوضاع در آن روزگاران خوب بود
شکر می کردیم می دانی چرا؟ جان داشتیم
یک نفر، با یک پژو آمد وطن را خورد و رفت
بازهم شکر خدا ما چرخ پیکان داشتیم
نام ما را ، نام میهن را لجن مالی نمود
در عوض یارانه بهر خوردن نان داشتیم
او اگر می ماند ، ما الان به جای سی و یک
صد، صد و پنجاه، شاید بیش، استان داشتیم
ما اگر آنروزها ماندیم و جان در برده ایم
علتش این است، غیرت روی مامان داشتیم
من دلم دارد هوای روزهای دولتش
یاد باد آنروزها طنزِ فراوان داشتیم
*سام البرز

تردید
دهم تیر ۱۳۹۶

از وقتی که جدایی شروع شد
به جملاتی عادت کرده ام
که اینگونه شروع می شود:
احتمال دارد...
ممکن است ....
شاید لازم باشد که بیایی
شاید....
می بینی:
جملات مشروط دیوانه ام می کند

قسمت نبود
دهم تیر ۱۳۹۶

"قسمت نبود اين قصه پابرجا بماند
خوشبختيِ امرووز ،تا فردا بماند"*
یادت می آید روزگاری حرفت این بود:
پیش تو ام من تا که این دنیا بماند؟
رسم وفا این است؟ از این خانه ،بعدت
تنها دری، پشت سر تو وا ،بماند؟
باشد! برو! اما بدان اینجا یکی هست
که آرزو دارد دلش شیدا بماند
اما قرار ما نبود از عشق و مستی
تنها کلامی روی دفتر جا بماند
از آن همه دلدادگی و شعر شیرین
یک مشت پرسش، چندتا اما بماند
در پاسخ هر پرسش این دل بگویی
قسمت نبود اين قصه پابرجا بماند
*نفیسه سادات موسوی

لب تو
دهم تیر ۱۳۹۶

همرنگ و هم طعم است گیلاس و لب تو
بدجوری درگیر است احساس و لب تو
مویت به روی گونه ات افتاده، شاعر
بیتی سرود از شاخه ی یاس و لب تو

بی احساس
دهم تیر ۱۳۹۶

ساقی ندارم، باده ، گیلاسم کجا بود؟
من آس و پاسم، دلبر آسم کجا بود؟
من مرد تنهایم، میان جمع مردان
نسبت به زنها شور و احساسم کجا بود؟

شور شبانه
دهم تیر ۱۳۹۶

جام لبت گیلاس مملو از ترانه است
چشمان زیبای تو بدجور عاشقانه است
قر در کمر دارم فراوان نیمه شبها!
وقتی سر زلفت عزیزم روی شانه است

خماری
دهم تیر ۱۳۹۶

گیلاسی از آن باده های ناب دارم
از بهر مزه، اندکی اسباب دارم
اما بمان فعلا کمی در حسرت آن
باشد برای صبح فردا، خواب دارم

دلبر غائب
هشتم تیر ۱۳۹۶

"یک نفر کاش برای دل بی صاحب من "*
خبری آرد از آن دلبرک غائب من
کاشکی باد صبا بویی از آن گل، روزی
تحفه آرد ز سفرهای خودش، جانب من
*الهام ابراهیمی

گل افشانی
هشتم تیر ۱۳۹۶

باید بپاشم گل به رویت، عشق نازم
تا گل بگیرد عطر و بویت، عشق نازم
من صد هزاران باغ گل را دیده بودم
دنبال تو، در جستجویت، عشق نازم
من شب به شب در بستر زیبای رویا
خوابیده ام در آرزویت ، عشق نازم
جام لبانت خواب هر شب بود و هرشب
نوشیده ام من از سبویت، عشق نازم
حالا شده تعبیر خواب هر شب من
حالا نشستم روبرویت ، عشق نازم
روئیده ای چون گل میان باغ قلبم
باید بپاشم گل به رویت، عشق نازم

مستی ازلی
هشتم تیر ۱۳۹۶

"هر که در عهد ازل مست شد از جام شراب"*
نکند تا به قیامت هوس باده و آب
هرکه روزی نظری روی تو را دیده ، دگر
نرود تا دم مردن به بر غیر به خواب
تا لبت جام شراب است و تویی ساقی آن
باده ها نیست برای دل من، غیر سراب
مومن کفر سر زلف تو ام، در دم مرگ
می دهم طبق همین دین به سوالات ، جواب
من بهشتم تویی و دین و خدایم هستی
بی خیال همه دینها، همه ی بیم و عذاب
پایکوبان گذرد از پل و خُسبد به بهشت
هر که در عهد ازل مست شد از جام شراب
*خواجوی کرمانی

درمان درد
هشتم تیر ۱۳۹۶

"خوشا دردی که درمانش تو باشی"*
طبیب شاد و خندانش تو باشی
خوشا آن دل که حتی در خیالش
میان سینه مهمانش تو باشی
نمی ماند کسی در جنت حق
زبانم لال، شیطانش تو باشی
شود مومن یقینا گبر و ترسا
به آن دین که مسلمانش تو باشی
تویی شیطان و تو روح خدایی
و اصل دین تویی، جانش تو باشی
رسیده شعر من هم خط آخر
خوشا شعری که پایانش تو باشی
*عراقی

زلال اشک
هشتم تیر ۱۳۹۶

زلال چشم تو: یک چشمه ی نور
دو ابرویت: چو بیتی ناب و پر شور
و اشک من : چنان رود ست جاری
الهی چشم بد از دیدنت کور

زیر باران
نهم تیر ۱۳۹۶

باران و چتر و خنده هایت در کنارم
یعنی که من بر اسب تقدیرم سوارم
پیشم بمان در زیر چتر آرزوها
تا من بخندم، تا که من هرگز نبارم
باران چشمم را ندیدی، من فدایت
پیشم بمان، ای معنی فصل بهارم
یادت می آید بچگی ها، چتر و باران؟
یادت می آید شعرهای بی قرارم؟
مانند آن روز قشنگ بچگی مان
باران می آید ، باز هستی در کنارم

لبخند بابا
نهم تیر ۱۳۹۶

"بابای من آرامش محضه
دستاش که باشه،زندگی خوبه
سایش که باشه رو سر دنیام
غصه دیگه به در نمی کوبه"*

خورشید رویاهامه آقاجون
گرمای لبخندش چه شیرینه
خوشبختی یعنی وقتی می خندم
بابام منو اون لحظه می بینه

قد می کشم من در کنار اون
سایه ش که با شه رو سرم شادم
عمری اسیر خنده هاش بودم
با خنده هاش از غصه آزادم

خسته س ولی می خنده چشماش و
درداش و با اخماش می پوشونه
حتی اگه داد می زنه بابا
وقتی که باشه آرومه خونه

دنیا رو من با خنده هاش می خوام
دنیایی که تون باشه، محبوبه
بابای من آرامش محضه
دستاش که باشه،زندگی خوبه
*بند اول از:سیده سمیرا موسوی

فاصله
نهم تیر ۱۳۹۶

"خمیده شانه های من !به زیر بار فاصله"*
نشسته روی شعر من، کمی غبار فاصله
نمی شود ز هم جدا، دل من و خیال تو
میان ما کشیده شد، اگر حصار فاصله
*نازنین سماواتی

کی گفتم برو؟
نهم تیر ۱۳۹۶

"کی گفتمت از خانه ام لب تشنه وعطشان برو؟"*
یا من کجا گفتم که از این خانه ی ویران برو؟
ایرانی ام من ، شاعرم، مانند حافظ، مولوی
ایرانی و شاعر کجا، گوید به یک مهمان برو؟
تا زنده ام پیشم بمان، همراه من شعری بخوان
وقتی که مردم ، هرکجا، چون باد سرگردان برو
حالا که هستم با دلم، همراه و همدل باش و باش
دیدی اگر بد از دلم، آن وقت رو گردان، برو
اما به جان عاشقان، روزی اگر از پیش من
عزم سفر کردی، برو،پوشیده و پنهان برو
وقت سفر بر دیده ام، لب را گذار و نوش کن
کی گفتمت از خانه ام لب تشنه وعطشان برو؟
*فلور نساجی

آفت جان
نهم تیر ۱۳۹۶

"نفس باد صبا آفت جان خواهد شد "؟
باز هم خوش خبری: بوسه گران خواهد شد
توی یک کوچه، یکی، دختری را می بوسد
دخترک زودتر از زود، مامان خواهد شد
آن طرف مردک پیری، زنی را می ماچد
آن زن پیر از این بوسه جوان خواهد شد
کودکی دختری را پشت دری می بوسید
گفتم ای وای! بزرگیش چه سان خواهد شد؟
بوسه در بوسه شده کوچه ی ما! باد چه داشت؟
باد سردسته ی این فتنه گران خواهد شد؟
تا که این باد، برَد روسری زنها را
نفس باد صبا آفت جان خواهد شد

پشت پنجره
هفتم تیر ۱۳۹۶

از پشت قاب رنگی
_این پنجره_ قشنگی
بانوی شرقی من
با من چرا به جنگی؟

با آن لباس زیبا
با زلف مثل کمندت
من را اسیر کردی
بستی به دام و بندت

هر روز مثل دیروز
می آیی مثل خورشید
وقت طلوع چشمت
دارم هزار امید

از پشت کوه رنگی
-این پنجره- دو باره
کردی طلوع و دارد
چشمان من ستاره

با ناز و عشوه وقتی
آرام و مخفیانه
می آیی پشت شیشه
محجوب و عاشقانه...

دنیا شود طلایی
مانند گیسوانت
خورشید کوچه گردد
لبخند مهربانت

نگاه پرشور
هفتم تیر ۱۳۹۶

"دل باز زند شور به ماهور نگاهت"*
شیرین شده کام دلم از شور نگاهت
هرچند دلش تیره ترین است ولیکن
روشن شده دنیای من از نور نگاهت
*مهوار

فتنه انگیز
هفتم تیر ۱۳۹۶

"مو بیفشانی هزاران فتنه می خیزد به پا "*
سبزِ چشمت قلب ما را می کشاند تا کجا؟
انقلابی در دلم افکنده شور جنبشت
مخملین گیسوی من بس کن دگر این کودتا
من که عمری بر سر راهت سرِ پا بوده ام
کاش بنشینی و پیش خویش بنشانی مرا
طاقتم سر رفت! تا کی قصد دوری کرده ای؟
کی ، کجا قسمت شود گویی: که پیش من بیا؟
این دل تنگم فقط جای یکی باشد لذا
یا تورا باید که بیرون سازم از آن یا خدا
کفرِ موهایت خطرناک است بهر دین من
مو بیفشانی هزاران فتنه می خیزد به پا
*هبوط

برو خدانگهدار
هفتم تیر ۱۳۹۶

"چوعاشق،گشته ای ازمن گذرکن"*
و از من، از من شاعر، حذر کن
خطر دارد کنار شعر ماندن
خطر کردم، ولی ترک خطر کن
برو خوش باش با عشق جدیدت
برو با او، به دنیایش سفر کن
برو خوش باش و من را از سر خود
و از کنج دل نازت، به در کن
و من شعری بگویم در فراقت
به شعرم گاه گاهی هم نظر کن
تو با من مزه کردی عشق و گفتم
چوعاشق،گشته ای ازمن گذرکن
*امیر علی پاشایی

همیشه مسافر
هفتم تیر ۱۳۹۶

"از آسمان خیالم اگر چه می گذری!!
به حال و روز من اما نمی کنی نظری"*
شبیه باد صبا می گریزی از دستم
شبیه باد صبا یی، همیشه در سفری
و و قت رفتن تو از نگاه پر شررت
به جان شعر من افتاده باز هم شرری
از آتشی که به جا مانده در دلم حالا
نمانده غیر دو تا چشم خیس من اثری
و غیر چشم ترم ، حاصل عبور تو شد
به یادگار برایم دوباره شعر تری
زمین طبع مرا سبزِ شعر خود کردی
از آسمان خیالم اگر چه می گذری!!
*نسرین خانصنمی

دلداده
هفتم تیر ۱۳۹۶

"دل ز دستم رفت و جان هم ،بیدل و جان چون کنم "؟
بعد تو با این دل زار و پریشان چون کنم؟
رفته ای و مانده بعد از تو غمت در سینه ام
با غم تنهایی، این ناخوانده مهمان ، چون کنم؟

سربه هوای عشوه گر
هفتم تیر ۱۳۹۶

"گر برود به هر قدم ، در ره دیدنت سری"؟
می گذری ز روی سر، سر به هوا و سرسری
می گذری ز کوچه و پشت سرت عزیز من
هست هزار چشم بد، جمله به چشم خواهری

عشق عتیقه
هفتم تیر ۱۳۹۶

"قاب عکسی کهنه ام در گنجه...پیدا کن مرا
بر غبار صورتم دستی بکش‌؛ها کن مرا"*
من کتابی رنگ و رو رفته کنار حافظم
گاه گاهی ، از تفنن هم شده، وا کن مرا
من اگر چه پیرم و فرتوت، با یک معجزه
از لب جان پرور خود، باز احیا کن مرا
در سر پیری عجب حالی دهد عشقی جدید
باز عاشق کن مرا، با عشوه رسوا کن مرا
باز هم شیدا کن این قلب مرا و بعد از آن
تا ابد بنشین کنارمن، تماشا کن مرا
رنگ و رویم را زمان از من گرفته، عشق من
قاب عکسی کهنه ام در گنجه...پیدا کن مرا
*سیدمهدی ابوالقاسمی

یادگاری
هفتم تیر ۱۳۹۶

مانده هزاران زخم ختجر یادگاری
یک بغض تلخ و دیده ی تر، یادگاری
در چاه تنهایی اسیرم ، مثل یوسف
مانده شکایت از برادر ، یادگاری
دیگر زلیخایی نمی آید سراغم
مانده ولی صد گرگ دیگر، یادگاری
در حسرت دیدار تو جان می سپارم
بفرست عکسی خوب و بهتر یادگاری
از ابروی مانند محرابت برایم
مانده هزاران زخم ختجر یادگاری

بدون تو
هفتم تیر ۱۳۹۶

"تهران بدونِ بودنت انگار زندان می شود
با تو کویرِ لوت هم مانندِ تهران می شود"*
بی تو برای شعر من ، مضمون نمی ماند ولی
با تو غزل در دفترم، هر لحظه مهمان می شود
بی تو جهنم می شود دنیای من، حوای من
با تو بهشتی نفس من، این نفس شیطان می شود
وقتی که کنارم هستی و دستم میان دست توست
از برق لبخندت ، تنم، بی وقفه لرزان می شود
وقتی که ترکم می کنی، در سینه ی بی طاقتم
قلبم ز داغ دوری ات، زار و پریشان می شود
در بند زلفت بوده ام، یک عمر و آزادم کنون
تهران بدونِ بودنت انگار زندان می شود
*جواد مزنگی

مداح بی ادب
ششم تیر ۱۳۹۶

مطیعی، سرکشی گر کرده، غم نیست
شبیه ش پاچه ورمالیده ، کم نیست
حسن جان! در صف اول بمان و
بدان برجام، جامی پر ز سم نیست
نترس از هارت و هورت شاعرکها
اگر مداح، شعرش محتشم نیست
نماز عید و روز قدس هم رفت
سزای فحش آنها جز عدم نیست
ظریفانه بپرسم پرسشی طنز؟
تمام فحش ها، کار علَم نیست؟
و خطّ آخر و پیغام آخر
مطیعی!بی ادب جایش حرم نیست

خوش باور
ششم تیر ۱۳۹۶

"شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد"*
شغال آید و لاشه اش را بگیرد
نگو توی دریا، شغالش کجا بود
رادیو که گفته، دلم می پذیرد
*حمید شیرازی

مال من شو
ششم تیر ۱۳۹۶

درکم کن و ترکم نکن و مال دلم شو
در گردش تقدیر ، بیا فال دلم شو
پیوند بزن با لب خود شعر مرا و
در سال نو، دلگرمی و اقبال دلم شو

نبض ترانه
ششم تیر ۱۳۹۶

نبض ترانه: لرزش چشمان مستت
یک آرزو: یک بوسه ی مخفی به دستت
چشمان خود را بستی و شد آخر شعر
دل می بری با خنده هایت، ناز شصتت

پیام
ششم تیر ۱۳۹۶

"با آن که مرا از دل خود راند، بگویید"*
در سینه ی من جز غم او راه ندارد
من دورم از او، مثل پلنگی سر کوهی
که نعره ی او راهی سوی ماه ندارد
یا مثل کسی که شده راهی سوی زندان
اشکش اثری بر قلم شاه ندارد
حالم شده چون عاشق زاری که بجز شعر
یک همره و همصحبت آگاه ندارد
من یوسفم و اوست زلیخا ، دل زارم
در آرزویش آرزو جز چاه ندارد
*فاضل نظری


دلم مال تو
پنجم تیر ۱۳۹۶

شده حرف هر سال و ماهم سلام
و شد غیر نام تو بر من حرام
به باد صبا، پیک دلدادگان
سپردم برایت هزاران پیام
مرا هم ببین بین جان دادگان
مرا هم ببین ای خدای مرام
دلی داشتم رفته از دست من
به زلف سیاهت بگیرش به دام
بگیر و ببندش به زلفت، عزیز
تمام دلم مال تو، والسلام

نصیحت
پنجم تیر ۱۳۹۶

"نمی خواهم تو را دیگر ببینم"*
تو را همراه آن خواهر ببینم
ظریفی جای خود! دلواپسم من
که پیشت اشتونِ کافر ببینم
*حسین گلچین

رمضان
پنجم تیر ۱۳۹۶

رمضان هم رفت
شاکی
مثل رجب
مثل شعبان
شاکی از ما مومنان عاشق دیدن هلال ماه بعدی


قسم عاشقانه
چهارم تیر ۱۳۹۶

"به غریبانه ترین قافیه ی عشق قسم"*
و به زلف تو، به این حاشیه ی عشق قسم
من تو را عاقبت از آن خودم خواهم کرد
به همین شعر-همین سهمیه ی عشق- قسم
*م هاشمی هخا

خواهش
چهارم تیر ۱۳۹۶

"یک روز به من فرصت دیدار بده"*
مهمان بشو و زحمت بسیار بده
آقای مدیرکل، فدایت، لطفا
مانند برادرت، به من کار بده
*حسین گلچین

تصویر ناب
سوم تیر ۱۳۹۶

دارم برای قاب عکسی، یک بهانه
یک قاب عکس تازه در یک کنج خانه
زیباترین تصویر دنیا، یعنی این عکس:
من باشم و تو، یک نگاه عاشقانه
تو مهربان! من را ببینی، محو باشم
در راز و رمز زلفِ جاری روی شانه
بر روی لبهایم غزل جاری شد و تو
می ریزد از چشمان زیبایت ترانه
ای من فدای خنده های چشم مستت
در قلب من عشقت زده حالا جوانه
این عکس یعنی یادگاری از تو و من
دارم برای قاب عکسی یک بهانه

غم تنهایی
سوم تیر ۱۳۹۶

"ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی"*
ماه رمضان طی شد، در حسرت دیدارت
دور از منی و دانم، در آرزوی مایی
تو منتظری شاید، از خود به در آیم من
در فکر منِ پستی، آنقدر که آقایی
مانند علی هرشب، هم سفره ی مسکینی
همراه ضعیفانی ، در اوج توانایی
شرمنده ام از رویت، از بار گناهانم
از اینکه ندارم من، در پیش شما جایی
دور از تو شدم عمری، در راه گناهان و
من ماندم و هجرانت، من ماندم و رسوایی
من منتظرم روزی، بینم رخ ماهت را
با دیده ی شیدا و با شیوه ی شیدایی
مانند منی آقا، غم روی دلت مانده
این جمله هلاکم کرد: تنهایم و تنهایی
*حافظ

درد هر شبه
سوم تیر ۱۳۹۶

هی درد و هی بغض و غم و اندوه و ناله
هر شب خیال عکس رویت در پیاله
تصویر ماتی از تو در موج شراب و
دردی ، علاجش باده های هفت ساله
هر روز دنبال خیالت ره سپردن
هرشب شدن، بیش از شب پیشین مچاله
هر روز من صدها غزل نذر تو کردم
هر شب مرا دادی به خوابی خوش حواله
هی شعر های تازه تر گفتم و مانده
هی درد و هی بغض و غم و اندوه و ناله

آتش پاره
سوم تیر ۱۳۹۶

"نی میزنی، دف میزنی، آتش به دنیامیزنی
جانا بزن آتش تنم، به به !چه زیبا میزنی"*
با رقص خود چون شعله ها، در جمع ما دیوانگان
پروانه می سازی و خود، آتش به پرها می زنی
با خنده های ناز خود، با عشوه های خوشگلت
با خنجر ابروی خود، بر جان شیدا می زنی
ای مهربان ، ای نازنین، شلاق گیسو داری و
هرچند با ناز و ادا، با زلف، ما را می زنی
هر ضربه ی گیسوی تو، خون کرده قلب عالمی
می گویی از مهر و وفا، می گویی اما می زنی
با خنجر ابروی خود، با گیسوی چون آتشت
جانا بزن آتش تنم، به به !چه زیبا میزنی
*مولانا

عید فطر
سوم تیر ۱۳۹۶

"می رسد وقتی که از در عیدفطر
می شود شعرم سراسر عیدفطر"*
روزه دارد طعم زیبایی ولی
می دهد یک طعم بهتر عید فطر
جان ما از روزه آمد بر لب و
می دهد یک جان دیگر عید فطر
بیشتر از هر کسی در جمع ما
می شود خوشحال مادر عید فطر
می شود راحت از افطار و سحر
پخت و پز، غرهای خواهر عید فطر
می رود سجاده سوی طاقچه
می شویم انگاری کافر عید فطر
خواندن قرآن، به پایان می رسد
می رسد وقتی که از در عیدفطر
*ملیحه خوشحال

خرم با غم
سوم تیر ۱۳۹۶

"خرم آن کس که غم عشق تو در دل دارد
وز همه ملک جهان مهر تو حاصل دارد "*
خرم آن عاشق بیچاره ی دلباخته ، که
سالها، در طلبت کوشش باطل دارد
او دلی دارد و دل داده به دلداری که
ابرویی خنجری ، یک ابروی قاتل، دارد
ابرویت تیز چنان خنجری از فولاد و
سنگی در سینه ی پر مهر تو منزل دارد
هرچه خوبی همه در توست و قلب من هم
هر چه غم هست ، همه، جامع و کامل، دارد
من به این غصه و غم دلخوشم و می گویم
خرم آن کس که غم عشق تو در دل دارد
*عبید زاکانی

اسباب شعر
سوم تیر ۱۳۹۶

شکوفه های شمعدانی
نرگسهای مغرور
یاسهای وحشی
و بغضهایی که حنجره ی یک شاعر را می فشارد
همه آماده است
تو که بیایی
زیباترین شعر جهان را خواهم سرود

تولد
دوم تیر ۱۳۹۶

یه کیک و شمع وکادو و
جشنی برا تولدت
تو نیستی پیش کیکت و
شده عزا ، تولدت

برا تو و تولدت
کادو ، غزل نوشتم و
بازم شبیه اون روزا
شعر و مثل نوشتم و

بازم تموم شعرامو
با شمعای رو کیک تو
آتیش زدم دوباره و
شرو(ع) شده یه سال نو

لایو اینستامو ببین
یه کیکِ، من فدات بشم
یه لایک ساده کافیه
الهی خاک پات بشم

شب نحس
دوم تیر ۱۳۹۶

"شب شد اما ستاره ناپیداست،طالعی که دوباره منحوس است
دختر کهکشان رویاها،در اتاق کبودِ کابوس است"*
لعن و نفرین به این جهانی که، جای خوبی، بدی شده محبوب
در جهانی که کرکس و کفتار، مشتری دار تر ز طاووس است
می کده ها همه شده ویران، شادمانی حرام ملت شد
دلخوشی مان به جام هایی بود،جامهایی که جمله مکوس است
کو مسلمان و گبر و ترسایی، تا که حق را بجوید از شعرم
شعرهایم برای بیداریست، شعرهایم اذانِ ناقوس است
ماه در پشت ابرها پنهان، شهر در دست دیو خاموشی ست
نیست امید صبح فردایی، و امیدم به شمع و فانوس است
روز هایم بدون خورشید و شعرهایم بدون امید و
شب شد اما ستاره ناپیداست،طالعی که دوباره منحوس است
*امیر دارایی

تصویر آرزو
دوم تیر ۱۳۹۶

"باز تصویر تو را مات و شناور دارم
گله از بازی ِ این چرخ ستمگر دارم"*
خاطراتی همه مبهم ز تو و رفتارت
یادگاری به دلم تا خود محشر دارم
حیف و صد حیف که تو دوری و من غمگینم
دیده ای از غم هجران شما، تر دارم
باغبانم من و تو نوگل باغم بودی
بی تو من باغچه ای پر گلِ پرپر دارم
کاش می آمدی و رخصت دیدارم بود
تا بگویم به غزل نوگلی در بر دارم
تو نمی آیی و من در ته قلبم هرشب
باز تصویر تو را مات و شناور دارم
*زهره هوشیار

روز قدس
دوم تیر ۱۳۹۶

بر ضد کشتن و ظلم، کرده قیام، انسان
فریاد می زند او: نفرین به کید شیطان
بعد از حماسه ی ما، بر ضد تیغ و آتش
دیگر نشسته صهیون، تنها میان میدان

زلف دل بر
دوم تیر ۱۳۹۶

"تا دل هرزه گرد من، رفت به چین زلف او"*
گشته دلم اسیر آن، دام و کمین زلف او
خرمن گیسویش مرا، کرده هوایی عاقبت
آدمم و شد آرزو: خلد برین زلف او
*حافظ

شعرپرور
دوم تیر ۱۳۹۶

آینه دار روی ماه اوست، شعرم
درگیر آن چشم سیاه اوست، شعرم
گر شاعرم من، گر غزل گاهی سرودم
مدیون تنها یک نگاه اوست شعرم


بارش
یکم تیر ۱۳۹۶

از سمت زمین، زمانه ، زن می بارد
چون بارش تازیانه ، زن می بارد
در روز اگرچه زن گریزم، اما
انگار سرم شبانه ، زن می بارد
از خواهر و مادر زنم، تا... بگذر
هربار به یک بهانه ، زن می بارد
رودابه و تهمینه و لیلا، عذرا
ای وای! که در فسانه ، زن می بارد
در هر بن ریش من، دو شیطان خفته
اینگونه، به وقت شانه ، زن می بارد
اینها همه شوخی است، من معتقدم
در هر نفسش ،ترانه ، زن می بارد
چون بارش رحمت خدا، چون باران
بنگر که چه عاشقانه ، زن می بارد
بر مرد، همیشه، مهر و رحمت، شادی
از سمت زمین، زمانه ، زن می بارد

واگویه های قلب مرد تنها...
ما را در سایت واگویه های قلب مرد تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8jirjirack5 بازدید : 191 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت: 16:41