اشعار نیمه دوم تیر

ساخت وبلاگ

۳۱

طاووس
سی و یکم تیر ۱۳۹۶

"طاووس من! حتی تو هم در حسرت رنگی!
حتی تو هم با سرنوشت خویش در جنگی!"*
زیباترینی، در جهان ، بی لنگه و مثلی
زیباترین عشق جهان، با یک دل سنگی
با یک دل سنگی، سبکبال از برم رفتی
رفتی و خواندی شعر زیبا و خوش آهنگی
گفتم: مرا با خود ببر! خندیدی و گفتی:
اینجا بمان، طاقت بیاور، چون که تو لنگی!
گفتم که آخر تا کجا خواهی پریدن؟ هان؟
گفتی به سوی کسب رنگی، رنگ بی ننگی
با صد هزاران رنگ زیبا، روی بال خود
طاووس من! حتی تو هم در حسرت رنگی!
*فاضل نظری

حاصل آمدنت
سی و یکم تیر ۱۳۹۶

"باز هم آمده ای تا دل من خام شود
عشق تو در سر من باعث سرسام شود" ؟
باز هم آمده ای تا که دوباره شاعر
در ره عشق تو رسوا شده، بدنام شود
بیت ابرو به رخم می کشی تا اشعارم
پیش این بیت نکو، مضحکه ی عام شود
زلف را باز نمودی و به بادش دادی
بر دلم تاخته ای تا که دلم رام شود
بر لبت کاش که می شد بزنم بوسه ای و
بهر مستی لب تو بهر دلم جام شود
در هوای تو به خاک ره تو افتادم
آتشی ریختی در جان که مگر خام شود

رابطه ی سرد
سی و یکم تیر ۱۳۹۶

در بستر آغوش ابر
باران
تگرگ
و برف
هرسه پرورش می یابند
بیچاره ها
زمین می خورند
وقتی که
رابطه شان با ابر یخ می کند

روسری آبی
سی و یکم تیر ۱۳۹۶

لبهای سرخت، روسری آبی! چه زیباست
چشمان تو آبی تر از هر موج دریاست
موها طلایی، مثل گندمهای یک دشت
خال سیاهت، وعده گاه بوسه ی ماست
در هر مژه ، تیری نهان داری، عزیزم
ابروی تیزت، تیغی بر رگهای دنیاست
بانوی شعر من، خدای آرزوها
ای آنکه عشقت از ازل، در قلب شیداست
یک آرزو دارم، که دست توست، بانو!
لبخندی زیبا از لبانی که فریباست
جام لبت را قسمتم کن، نازنینم
لبهای سرخت، روسری آبی! چه زیباست

خیالت
سی و یکم تیر ۱۳۹۶

"خیالت گشته بخشی از وجودم"*
نشسته در میان تار و پودم
شده محراب ابروی کج تو
عبادتگاه من، سمت سجودم
به تو مدیونم ای عشق الهی
که بی تو، شاعری عاشق نبودم
ولی رفتی و من تنهاترینم
و بی تو از غزلها چیست سودم؟
غزلهایم به نام توست، برگرد
خیالت گشته بخشی از وجودم
*فریبا سلطانی

دِ بجنب!
سی و یکم تیر ۱۳۹۶

"ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج روز دریابی"*
سعی کن مش کنی سر خود را
زرد و قرمز، زرشکی، عنابی
مخ بزن از علی، تقی، بابک
دلبری کن ، به ساحل و لابی
پروتز هم گمان کنم بد نیست
سر و سینه، دماغِ قلابی
لاک جیغ و رژ و خط چشم و
دامن تنگ و گاهی جورابی
بعد هم چت به نام ماندانا
تا بیابی مگر رفیق فابی
زودتر دل ببر ، عزیز دلم
ای که پنجاه رفت و در خوابی
*سعدی

دلیل محبت
سی و یکم تیر ۱۳۹۶

دوستش دارم چون
دوستم دارد او
عشق او در قلبم
کرده غم را جارو

ما دوتا دلداده
ما دو تا سر مستیم
ما به هم دلدادیم
ما قراری بستیم

خنده هامان باهم
گریه ها هم جفتی
حرفهامان مخفی
بی گپی یا گقتی

با نگاهی پر عشق
حرف دل می گوییم
با لبانی بسته
راه دل می جوییم

راز این سرمستی
راز این شیدایی
خنده هایی زیباست
خنده ای رویایی

با همین لبخندش
کرده من را جادو
دوستش دارم چون
دوستم دارد او

جادوی تتلیتی
سی ام تیر ۱۳۹۶

تا رای دهی، سراغ جادو رفتیم
دنبال هری پاتر و جارو رفتیم
با کسب اجازه از جناب شروین(سلیمانی)
ما نیز سراغ حاج تتلو رفتیم

بلای اینترنت
سی ام تیر ۱۳۹۶

"از آن روزی که اینترنت بنا شد
زن خونه ز مرد خود جدا شد" ؟
و بعدش، تلگرام و وایبر و چت
دوباره ماجرا در ماجرا شد
و کار بانوی خانه به مطبخ
فقط لایک و فقط عکس غذا شد
حسابی کار و بار او گرفته
سکینه در مجازی، ماندانا شد
فشن گشت و حسابی لایک خورده
و رنگ مشکی مویش: طلا شد
و مرد خانه، در لایو اینستا
شده استاد و البته بلا! شد
سر شب شیطنتها در تلگرام
سرش گرم پریسا و هدا شد
و طنز ماجرا اینجاست: دیشب
که بانو ماندانا، عشق آقا شد
پیامی داده در پی وی که عشقم
دل من بند آن زلف و نگا شد
مجرد مانده ام عمری ولیکن
به دستت بخت من یکباره وا شد
و بانو ماندانا، بانو سکینه
جوابش داده: رازت برملا شد
بیا در هال خانه، کار دارم
خدا رحمت کند، دردت دوا شد
همین فردا بیا محضر عزیزم
طلاقم را بده، بختت رها شد
و آن مهریه ، کل سکه ها را
بیاور، که کنون وقت ادا شد
خلاصه از کرامات تلگرام
زن خونه ز مرد خود جدا شد

مامور ویژه
سی ام تیر ۱۳۹۶

به کار ما نظارت نیست! خوش باش!
بده هی نمره های بیست! خوش باش!
گزارش های کشکی، آبکی، مفت...
بده! چون هر کی به هرکیست! خوش باش!
برو ماموریت در شرق و در غرب
که میزانش کیلومتریست! خوش باش!
به تابستان برو سرعین و بانه
زمستانها به اسکی، پیست، خوش باش!
مهم این است که چیزی ببینی!
نمی دانی اگر که چیست! خوش باش!
بگویی یا نگویی حرف حق را
حقوقت همچنان باقیست! خوش باش!
ولی زیر آب بعضی را نزن! چون...
زنش با آن یکی آبجیست! خوش باش!
ببین! اما نگو ! چون مصلحت نیست!
به کار ما نظارت نیست! خوش باش!

مادر عروسکها
بیست و نهم تیر ۱۳۹۶

چشم تو را می بندم و اندوهگینم
از تو، عروسک جان! حسابی شرمگینم
دنیای من چیزی ندارد بهر دیدن
می ترسم از دنیا، نشسته در کمینم
شلیک دشمن، خون مادر، جیغ خواهر
من کودکی آواره، بر روی زمینم
مادر ندارم تا که چشمم را بگیرد
تا من غم دنیای وحشی را نبینم
اما برایت مادری کردم، چگونه؟
چشم تو را می بندم و اندوهگینم

داستان ما مردم
بیست و نهم تیر ۱۳۹۶

"باید از کوچه به پهنای خیابان بزنم
با همین دل به دل خشک بیابان بزنم "*
باید از دست خودم ، دست تو، دست مردم
داد و فریاد سرِ مردم ایران بزنم
این چه رسمی ست که ما مردم ایران داریم؟
تا به کی دست به دامان غریبان بزنم؟
از چه باید که برای سخنم یا کارم
جای اندیشه، فقط فالی به قرآن بزنم؟
آی ای مردم ایران، به خدا انسانیم!
آدمی نیست اگر! طعنه به شیطان بزنم
آی شیطان لعین، دشمن انسان، تا کی
مثل تو تهمت و نیرنگ به انسان بزنم؟
تا به کی لعنت بیهوده کنم شیطان را
تا تلنگر به خودم،مردم نادان بزنم؟
داد و بیداد که انگار ، کرند این مردم
باید از کوچه به پهنای خیابان بزنم
*فیروزی

غم صادق(ع)
بیست و نهم تیر ۱۳۹۶

"جهان در ماتم صادق (ع) غمین است"*
سیه پوش از غمش خلد برین است
امامِ جعفرِ صادق ز کینه
شهید است و نهفته در زمین است
بقیع و شهر یثرب را چه گویم؟
سزای عترت، آیا این چنین است؟
خراب و بی ضریح و شمع و زائر
چرا قبر امام المسلمین است؟
شکسته از شما و جهلتان هم
یقینا قلب ختم المرسلین است
شب شام عزای جعفر است و
جهان در ماتم صادق (ع) غمین است
*رضا رضایی

وایستا دنیا
بیست و نهم تیر ۱۳۹۶

دنیا فقط با تو، كمی زیباست، عشقم
بی تو برایم جای زشتیهاست، عشقم
باید نگه دارم زمان را، ساعت صفر
بی تو برایم آخر دنیاست، عشقم

گمشده
بیست و نهم تیر ۱۳۹۶

شده محو و نباشد خطّی ساده
که دنبالش روم پای پیاده
خبر این است، فردا، بشنوی که
مسافر گم شده، درپیچ جاده

پابند
بیست و نهم تیر ۱۳۹۶

مانند من پابندی اما چاره ای نیست
پروانه جان! سهمت که سنگ خاره ای نیست
خود را بکِش بالا، بکُش خود را، رها کن
اینجا کسی ، اندیشه اش، آواره ای نیست

شب افروز
بیست و نهم تیر ۱۳۹۶

"اخترانی که به شب در نظر ما آیند
پیش خورشید محال است که زیبا آیند"*
دلبرانی که دل از عالم و آدم ببرند
در حضور تو همه با دل شیدا آیند
عاقلان جمله به مجنونی فدایت شده و
عاشقان نیز به پابوس تو، رسوا آیند
ماه و خورشید تو را دیده و عاشق شده اند
رخصتی کاش به آنها بدهی، تا آیند
تا بیایند و ز رخسار تو پر نور شوند
تا به عالم برسد قصه ی آنها، آیند....
بهرپابوسی تو ،عجز ارادت از دور
اخترانی که به شب در نظر ما آیند
*سعدی

اشک خدا
بیست و نهم تیر ۱۳۹۶

مادر
همیشه می گفت که
تو در آسمانی
و من
همیشه دستهایم را
زیر باران می گیرم
شاید قطره ای از این باران
اشکی از چشمهایت باشد
شاید قطره ای
بوی تو را داشته باشد
بوی خوب خدا را

کویر
بیست و هشتم تیر ۱۳۹۶

غنچه ای نمی روید؛ در کویر بی باران
خالی از غزل گردد، دفتر دلِ گریان
شاعری که غم دارد... مرثیه به لب دارد...
کی غزل بگوید او.. از می و لب خندان؟

دور و نزدیک
بیست و هشتم تیر ۱۳۹۶

در تنگنای حیرت
عمری دلم اسیر است
تو پیشمی ولیکن
در بین ما ،دو عاشق
یک فاصله نشسته
هم قد کل دنیا
بیچاره عاشقی که
اینقدر ناگزیر است
بیچاره شاعری که
در شعرهای خود هم
همواره سر به زیر است

انطباق
بیست و هشتم تیر ۱۳۹۶

"چقدر منطبقی با حروف امضایم
چقدر سمت تو مایل شدند پاهایم!"*
شبیه تو شده ام ، طبق آرزوهایت
و تو برای منی، شکل خواب و رویایم
به سوی خویش مرا می کشی و می رانی
و من به عشق تو صد دفعه باز می آیم
به خاک پای تو در آرزوی پاهایت
ز روی میل و رضا ، رخ به خاک می سایم
مناین همه ، سخن از عشق و عاشقی گفتم
مگر بفهمی عزیزم، که زار و شیدایم
به پای شعر خودم عکس گل کشیدم من
چقدر منطبقی با حروف امضایم
*احسان افشاری

دستگیری
بیست و هشتم تیر ۱۳۹۶

دست مرا باید بگیری، تا بمانم
تا من برایت از خودم شعری بخوانم
این قهوه هم یخ کرد، مثل قهوه ی قبل
آتش زدی بانو به مغز استخوانم
می خواهم از عشقم بگویم، حیف و افسوس
هر دفعه لکنت دارم، عاجز از بیانم
در چشمهایم پرسشی دارم، ولیکن
در گفتن حرفم، همیشه ناتوانم
با هر فشار دست تو، یک رعشه ی ناز
می افتد انگاری به قلبم، روح و جانم
مانند این شمعم، ببین، می سوزم از عشق
دست مرا باید بگیری، تا بمانم

سکوت شاعر
بیست و هشتم تیر ۱۳۹۶

"وقتی که حال زندگی زار و خراب است
ساکت بمانم بهتر از حرف حساب است "؟
هرچند در این سینه ی پر درد و سوزم
ناگفته ها اندازه ی صدها کتاب است
خاموشم و می سوزم از این آتش و دل
د ر آتش گفتن، نگفتنها، کباب است
جانم برای شعر و گفتن بر لب آمد
در جان شیدایم هزاران التهاب است
اما نمی گویم سخن، وقتی نباشی
خاموشی عاشق، به جان تو ثواب است
هر گفتنی وقتی که از زلفت نباشد
نوعی شکنجه، بدترین نوع عذاب است
باید که شاعر در سکوت خود بمیرد
وقتی که حال زندگی زار و خراب است

حاضر غایب
بیست و هشتم تیر ۱۳۹۶

"رفتی و سمت پنجره ها مانده باورم
انگار رفته از تن من نصف دیگرم"*
حالا نشسته، آن طرف میز، جای تو
تصویری از خیال ، خیالت، برابرم
من حرف می زنم، وَ تو پاسخ نمی دهی
نه! حرف می زنی، وَ گمانم که من کرم
من گریه می کنم، و کنارم ، برای من
خیس است چشمهای پر از مهر مادرم
غمگین و با محبت و با اشک می کشد
مادر به جای دست تو هم دست بر سرم
دیوانه ام؟ نه! عاشقم و تو کنارمی
رفتی؟ نه! نیست رفتن جان توی باورم
*نسرین خانصنمی

نبین
بیست و هفتم تیر ۱۳۹۶

چشمت نباید مردم بد را ببیند
از این جهان تصویر زشتی را بچیند
چشم تو را بستم عروسک جان،مبادا
غم مثل قلب من، به قلب تو نشیند

مساحت عشق
بیست و هفتم تیر ۱۳۹۶

"شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنی"*
و حال خوب مرا، با نگه خراب کنی
هزار شعر و غزل هدیه ات نمودم و حیف
جزای هر غزلم را هزار عتاب کنی
فدای چشم سیاه تو گردم ای بانو
چه می شود که مرا مستِ از شراب کنی
کتاب عشق تو را من نوشته ام عمری
و کاش نام مرا نیز ثبتِ در کتاب کنی
و کاش هر که به غیر از مرا ز پیش خودت
برانی، دور کنی، جمله را جواب کنی
برای آنکه کسی در حریم ما نبوَد
شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنی
*قیصر امین پور

موج گیسو
بیست و هفتم تیر ۱۳۹۶

بر ساحل شانه، به موج گیسوانت
ای کاش دستم بود و اوج گیسوانت
از بهر بوسه بر شمیم جنت حق
لبهای من می گشت زوج گیسوانت

گره
بیست و هفتم تیر ۱۳۹۶

امشب گره خورده به گیسوی تو دستم
بی تاب عطر گیسوی ناز تو هستم
من مستم و آوازه خوانم در سرایت
من مست گیسوی تو از روز الستم
این نیمکت، این پارک ، حتی این درختان
فهمیده من کافر شدم،من بت پرستم
مومن به کفر زلف تو شد مرد شاعر
هر رشته ای جز تار زلفت را گسستم
محو جمالت گشته سرتا پای عاشق
در هم تنیده عشق تو بالا و پستم
در هم تنیده زلف تو، دستم، دو دنیا
امشب گره خورده به گیسوی تو دستم

قافیه بازی
بیست و هفتم تیر ۱۳۹۶

قفس هم قافیه شد توی این شعر
ارس هم قافیه شد توی این شعر
چنان ابیات من شد قاطی پاتی
که پس هم قافیه شد توی این شعر
نهادی پا چنان بر روی شعرم
نفس هم قافیه شد توی این شعر
در این آشی که من پختم در امشب
عدس هم قافیه شد توی این شعر
و من بیهوده اشعاری نوشتم
عبث هم قافیه شد توی این شعر
ز این طوفان فکرم، خاک برخواست
طبس هم قافیه شد توی این شعر
در این دشت درندشت خیالات
جرس هم قافیه شد توی این شعر
تو با آن هاله ی نورت چه کردی
که خس هم قافیه شد توی این شعر؟
چنان شیرین شده این شعر بنده
مگس هم قافیه شد توی این شعر
به یاد آن لب و آن بوسه هایت
ملس هم قافیه شد توی این شعر
ز لبهایت نوشتم، حالتی رفت
هوس هم قافیه شد توی این شعر
حروف از پیش چشمانت گذر کرد
سپس هم قافیه شد توی این شعر
نمانده قافیه گویا، در آخر
که بس هم قافیه شد توی این شعر


تق تق
بیست و ششم تیر ۱۳۹۶

در می زنی و خانه می رقصد برایت
پر می کشد این خانه و در ، در هوایت
دستان تو بر کوبه ی در ، تق، تتق ، تق
گوشم به در ، روحم پذیرای صدایت

دست تقدیر
بیست و ششم تیر ۱۳۹۶

در گل خشک تو دیگر فرصت تغییر نیست
خشکی چشم تو در تقدیر بی تاثیر نیست
بخت یعنی آنچه خود می بافی از بهر خودت
مطمئن هستم که در دست کسی تقدیر نیست
کار گردون نیست جان از کس گرفتن، جان تو
جز به میل آهو، آهویی شکار شیر نیست
دل اگر از عشق خالی شد زمان مرگ توست
فرقی بین نوجوان و مردمان پیر نیست
جمله ای را یادگاری از من اینجا گوش کن
این جهان با کودکی مثل شما درگیر نیست
"کوزه ی دربسته در آغوش دریا هم تهی است
در گل خشک تو دیگر فرصت تغییر نیست..."*
*فاضل نظری

غم مخور
بیست و ششم تیر ۱۳۹۶

"یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور"*
کاش جای جمله ی بالا یکی هم می نوشت
می شود روزی گلستان ملک ایران غم مخور
می شود اجناس و مایحتاج مردم، نان و ماست
گوجه و سیبِ زمینی ، مفت و ارزان ، غم مخور
کاشکی می شد که بعد از شیطنتهایم ، یکی
می رسید و ناز می فرمود: شیطان! غم مخور
من شنیدم که شما از خنده بیزاری! چرا؟
می کنم من ریشه ی افراد خندان! غم مخور
من کمی از شعر، آگاهم ولی در شعر طنز
می نمایم خنده رو را نیز گریان، غم مخور
فی المثل شوخی نمایم بنده با حافظ چنین
شعر او را هم نمایم من پریشان، غم مخور
مطلعش این بود شعر حضرت حافظ : بخوان
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
*حافظ

مرئوس مایوس
بیست و پنجم تیر ۱۳۹۶

خداوندا! چرا مرئوس گشتیم
بجای رشد، ما معکوس گشتیم
نفهمیدند عمری حرفمان را
ز گفتن، جان تو! مایوس گشتیم


بله قربان
بیست و پنجم تیر ۱۳۹۶

مدیرا ! حرف تو روی دو چشمم
به روی هر دو ابروی دو چشمم
نگو : کارت همیشه عیب داره!
بترس از وحشت توی دو چشمم


اطاعت به سبک ما
بیست و پنجم تیر ۱۳۹۶

هر آنچه گفته ، را تکرار کردیم
بنر کردیم و در انبار کردیم
به رغم صد بله، صد چشم قربان
به طبق میل شخصی ، کار کردیم

خودسر
سی ام تیر ۱۳۹۶

پیامت را : فقط تکرار کردیم
بنر کردیم و هی انبار کردیم
ولی شرمنده ایم آقا، در اجرا
به نفع قوم و خویشان، کار کردیم

سایه ات
بیست و چهارم تیر ۱۳۹۶

"به هر دیوار رو کردم‌ پریشان سایه ای دیدم"*
به هر کوچه از این شهر و به چیدان سایه ای دیدم
رد پای تو را وقتی، در اینجا جستجو کردم
نشانی از عبور تو، به هر جان سایه ای دیدم
فدای آن لب لعلت، ز لبخند قشنگ تو
به روی هر لبی که بوده خندان سایه ای دیدم
و از قهر تو از اخمت، ز خشم آتشین تو
به روی چشمهای خیس و گریان سایه ای دیدم
پریشان، خسته از این جستجو، دیوار می جستم
به هر دیوار رو کردم‌ پریشان سایه ای دیدم
*مرتضی شاکری

خیال محال
بیست و چهارم تیر ۱۳۹۶

"کوچه به کوچه میروم در هوس و خیال تو"*
رهروی راه تو شدم، در هوس وصال تو
عمری اسیر زلف تو بوده ام و اسیر تو
آرزویش چه بوده جز، بوسه به روی خال تو؟
بوسه ی عاشقانه ای ، بر لب و خال صورتت
بوسه ای از سر ادب، بوسه ای بر جمال تو
گرچه محال و ممتنع، وصل تو بوده بهر من
عمری تباه کرده ام، در پی این محال تو
در پی این خیال خود، در پی یک محال دور
کوچه به کوچه میروم در هوس وخیال تو
*حسین قمی اویلی

شاعر کم ادعا!
بیست و چهارم تیر ۱۳۹۶

"چنین در فکر هر داننده ای هست
که با هر خنده خنداننده ای هست"*
به پشت هر تریلی، بنز، پیکان
اگر زن نیست، پس راننده ای هست
و بعد از ازدواج مرد با زن
زنی شادان و هم بازنده ای است
و سهم مردها از این تاهل
خراش تیغ و چاقو، رنده ای هست
و هر جایی بداهه بود و طنزی
به حکم عقل و دانش بنده ای هست
و هرجا بنده باشم در بداهه
یقینا شاعر تابنده ای هست
و از هر شاعری من برترم ؟ نه؟
چنین در فکر هر داننده ای هست
*سعید مسگرپور

هیس! به تو چه!
بیست و چهارم تیر ۱۳۹۶

"نکن امر ِ به معروف و نزن داد
که با چاقو رَوَد نسل تو بر باد"*
اگر دیدی فسادی یا گناهی
برو کوهی بشو، مانند فرهاد
اگر ماندی و کردی اعتراضی
یقینا گاو تو هرروزه می زاد
خر شاهی اگر زاد و اگر مرد
به تو چه! مردک یالقوز و شیاد!
خود تو منکری! زشتی!پلشتی!
دلیلش هم همین اشعار آزاد
همین اشعار طنز تو که با آن
به اینجا عده ای را کرده ای شاد
برو ! گمشو! به تو چه ما چه کردیم
نکن امر ِ به معروف و نزن داد
*سام البرز

مدافعان ایران
بیست و چهارم تیر ۱۳۹۶

از نسل آرش،نسل رستم،نسل سلمان
اینجا جوانهایی برای حفظ ایران
هر روز وشب بیدار و هشیارند و دشمن
خوابش شده از موشک آنها پریشان
بر آسمان کشور ایران کشیدند
چتر پدافندی ز غیرت، نور ایمان
اس سیصد و سجیل و عاشورا و فاتح
قدر وقیام، آماده در دستان ایشان
این آسمان جایی ندارد بهر دشمن
بارد شهاب قهرشان بر فرق شیطان
سرباز رهبر در دفاع از ملک خویشند
آماده اند از بهر جنگ و بخشش جان

مدافع حرم
بیست و چهارم تیر ۱۳۹۶

ما عاشقان اهل بیت مصطفائیم
از نسل سلمان، خاک پای مرتضائیم
ما در دفاع از حرم ها مثل شیریم
مانند عباسیم و عبد مقتدائیم


به من چه!
بیست و چهارم تیر ۱۳۹۶

میری جنایت بکنی؟ برو بکن! به من چه!
ملتو اذیت بکنی؟برو بکن!به من چه!
من کارمو خوب بلدم! دو دوتا هشت تا میشه
می خوای شکایت بکنی؟ برو بکن! به من چه!

مدیر من
بیست و چهارم تیر ۱۳۹۶

میگم مرخصی می خوام، میگه اضافه کاری؟
می خوام برم سمت جنوب، میگه برو به ساری
ایشون رئیس قسمته، مدیرمه، می تونه
خدای بنده ایشونه تو این چهار دیواری


دعای اداری
بیست و چهارم تیر ۱۳۹۶

خداوندا! رئیسم را عوض کن
اونو نسبت به بنده بی غرض کن
نمیفهمه چی میخوام و چی میگم
گرفتار بلا و صد مرض کن


وداع
بیست و سوم تیر ۱۳۹۶

"چند روزه که از خونمون رفتی
بارون غم باز داره می باره
لعنت به این دیوونگی بی تو
خونه هنوز عطر تو رو داره"*

این خونه این روزا بدون تو
انگاری زندونه واسه قلبم
رفتی ولی من مطمئنم که
عشق تو می مونه واسه قلبم

عطر تنت رو جا گذاشتی تا
من رو بسوزونی، بچزّونی؟
باشه! برو! من بی تو می سوزم
باشه! برو! اما نه پنهونی

رفتی ، یواشک، بعد اون تنها
مونده تو قلبم، سوزش یک درد
لایق نبودم اون دم آخر
حتی خداحافظ بگی؟ نامرد

چن روزه که دیوارای خونه
سنگینیه من رو بدوش داره
چند روزه که از خونمون رفتی
بارون غم باز داره می باره
*بند اول از:سیده سمیرا موسوی


بلای جون
بیست و سوم تیر ۱۳۹۶

طلا واسه عروسی مون بلای جون من شد
پول دو تا النگوهات قیمت جون من شد
حلقه ی دستت عزیزم تا خرخره،ا اینجا
منو تو قرض برده فرو، آتیش تون من شد
هزار هزار تا چک دادم واسه یه شب که اون شب
مجلس عقد، نه! تازه اون بله برون من شد
برای زن گرفتن و برا جوونی کردن
یهویی پیر صد ساله، دل جوون من شد
یه زن گرفتم تا بشم آقای خوب خونه
حالا رفیق فابریکم، مرثیه خون من شد
عشق منی، عزیزمی، درد و بلات به جونم
ولی بگم: عروسی مون بلای جون من شد

اعتراف
بیست و سوم تیر ۱۳۹۶

یه اعتراف دارم برات، به جرمای نکردم
به گناهایی که نکردم، به دلیل دردم
ناقوسای کلیسا رو بگو که ساکت باشن
غرور دارم، تو جمعیت نمی تونم، یه مردم
پشیمونم ز اینکه من، نبوسیدم لباتو
دس نزدم به دست تو، با دست سرد سردم
تو چشمای قشنگ تو بهارو من ندیدم
حالا اسیر پاییزم، تو سبزی، زرد زردم
پشیمونم از اینهمه، ندیدن و نبودن
یه اعتراف دارم برات، به جرمای نکردم


توان بخش قلم
بیست و سوم تیر ۱۳۹۶

"قلم از یاد رخت تاب و توان می گیرد"*
قلم از گفتن از عشق تو جان می گیرد
بعد یک عمر خموشی و سکوت قلمم
پیش تو این قلم خسته زبان می گیرد
همچنان رستم و سهراب، به خود می نازد
می شود آرش و پیش تو کمان می گیرد
این قلم، این نی توخالی، به گفتن از عشق
می شود تیز تر از تیغ و جهان می گیرد
گرچه مانند خودم خسته و پیر است ولی
جان خود را قلم از قلب جوان می گیرد
این قلم گرچه شکسته است، ولی جان دارد
قلم از یاد رخت تاب و توان می گیرد
*آنجلا

سوال بی جواب
بیست و سوم تیر ۱۳۹۶

آخر چرا از من گریزانی عزیزم
آخر چرا پیشم نمی مانی عزیزم
این سایه ها دارد گواهی از دل تو
تو عاشقی، البته پنهانی، عزیزم
در ظاهرت خیلی مصمم،میروی و
در باطنت، اما پریشانی عزیزم
من مطمئن هستم که حالا،موقع رفتن
از رفتن، از رفتن، پشیمانی عزیزم
باشد ، برو، اما بخوان در وقت رفتن
این جمله های تلخ پایانی ، عزیزم...
مانند سایه باوفا و مهربانی
حالا چرا از من گریزانی عزیزم

بهشت من
بیست و دوم تیر ۱۳۹۶

"ای دلبری ات دلهره ی حضرت آدم "*
ای گندم موهای تو سرمایه ی عالم
یک سیب بخند و همه ی جن و ملک را
بیرون بکش از چاه غم و غصه و ماتم
*حامد عسکری

قوز بالا قوز
بیست و دوم تیر ۱۳۹۶

"تو عشق گذشته تا هنوزم هستی"؟
یک آبله ، گنده، روی پوزم هستی
از برق نگاه دختران می لرزم
در برق گرفتگی ، فیوزم هستی
از دست تو، من رها نخواهم گشتن
تو قوزِ نشسته روی قوزم هستی
از دست تو تیره شد تمام دنیام
تو نیمه شبی، میان روزم هستی
من از تو خلاصی ام محال است ،محال
انگار که چوب نیمه سوزم هستی
اما چه کنم که زشتم و در دنیا
تو عشق گذشته تا هنوزم هستی

عقل و دل
بیست و یکم تیر ۱۳۹۶

"همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه می سازد
زمانی از حقیقتهای ما افسانه می سازد"*
شبی زلف سیاهش را دلم دید و پریشان شد
از آن شب بهر زلف او، دل من شانه می سازد
و دل، دیوانه ی خونین، که کافر شد به زلف او
به یاد لعل لبهایش، مرا دیوانه می سازد
زمانی چون خدا ، او را پرستش می کند این دل
درون سینه بهرش مسجد و بتخانه می سازد
شده ویرانه این سینه، به زیر بارش غمها
دلم دلخوش به این غمها، در این ویرانه می سازد
مجازی عاشق او شد، مرا خانه خرابم کرد
همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه می سازد
*فاضل نظری

دار و ندارد یک مرد
بیست و یکم تیر ۱۳۹۶

"در مدار هستی ام چیزی به غیر از درد نیست"*
در کنار من به غیر از مردم دل سرد نیست
این تو، این هم سینه ی من، زیرورو کن سینه را
هیچ غیر از یاد تو در سینه ی این مرد نیست
باغ قلب من به جای سبز،قرمز، صورتی
میزِبان چیزی غیر از برگهایی زرد نیست
من بیاد تو هزاران شعر گفتم ، جان تو
در میان شعرهای من بجز برگرد نیست
چشمهایت را بنازم، کو نگاه مهربان؟
آن نگاهی که مرا سرحال می آورد نیست
تو پرستار دل من بودی ،اما رفته ای
در مدار هستی ام چیزی به غیر از درد نیست
*صمد قاسملو

ماه من
بیست و یکم تیر ۱۳۹۶

"ماه کامل می شود امشب برای دیدنت
برکه غوغا می کند در حسرت بوسیدنت"*
من خودم دیدم هزاران کهکشان خم می شود
کی؟ نمی دانی؟ یقینا موقع خندیدنت
گردش چرخ و فلک را هم پریشان کرده است
تابهای زلف مشکین، لحظه ی رقصیدنت
با هزاران ناز ، مغلوب خودت کردی مرا
عالمی مبهوت شد از شیوه ی جنگیدنت
دستهای من که کوتاه است، لطفی کن به من
دستهایم را بگیر امشب، برای چیدنت
آمده از بهر استهلال، ماه آسمان
ماه کامل می شود امشب برای دیدنت
*نسرین خانصنمی


یاران بی کینه
بیستم تیر ۱۳۹۶

"ز یاران کینه هرگز در دل یاران نمی ماند
به روی آب جای قطره باران نمی ماند"*
و درد عشق، عریان است و بی پروا
و حتی لحظه ای، در سینه ای پنهان نمی ماند
و لطف شاه عشق اندازه ای هرگز نخواهد داشت
در این دولتسرا هزگر، گدا عریان نمی ماند
ته هر خنده یک گریه، ته هر گریه یک خنده
کسی خندان و یا گریان، کسی حیران نمی ماند
نشو از جور مه رویان، فراری چون در این دنیا
زمانی بهر برگشتن، وَ یا جبران نمی ماند
ز جور یاران نالیدن، نه رسم دل سپردن بود
ز یاران کینه هرگز در دل یاران نمی ماند
*بيدل

به سلامت
بیستم تیر ۱۳۹۶

"پیمان شکنی کردی و رفتی به سلامت"*
جا مانده دلم پشت سرت در غم و غربت
گفتی بکشم عاشق خود را و نوشتم
در سینه ی من موج زند عشق شهادت
گفتم که کجا؟ کی؟ برسد وقت ملاقات
خندیدی و با عشوه نوشتی: به قیامت
تو رفتی و من پشت سرت اشک فشاندم
تا آب بریزم که تو برگردی به سرعت
انگار که از عشق گریزانی و باید
جلبت کنم از راه کمی زور و شکایت
صد تیر ز هر مژّه ی تو مانده به قلبم
باید به کجا شکوه کنم بهر غرامت؟
من نیستم از اهل شکایت ، برو خوش باش
پیمان شکنی کردی و رفتی؟ به سلامت !
*علی‌نیاکوئی لنگرودی

قطار و کوه
بیستم تیر ۱۳۹۶

قطاری هستم و کوهِ غمت ریزد ولی امشب
گمانم خواب خوش رفته، جناب ریز علی امشب
و یا شاید دلیل غیبت او دوری راه است
که من در شرقم و او رفته سوی انزلی امشب
چه دنیایی شده مَردم! که بعد از ریز علی گویا
نباشد بین جمع مردها، حتی یلی امشب
و می دانم که می میرم، من امشب یا که می ماند
برایم دست در گچ رفته یا پای شلی امشب
و بعد از این نخواهم رفت حتی یک قدم دیگر
زمانه می کند من را اسیر صندلی امشب


دختر
بیستم تیر ۱۳۹۶

دختر که داری خواب خوش معنا ندارد
این گفته جای پرسش و اما ندارد
وقتی که بیداری که ناز و عشوه دارد
وقتی که خوابی کاری جز غوغا ندارد
مثل عروسک، بچه ی او می شوی و
هرکاری با تو کرد، واویلا ندارد
هی می زند با مشت خود بر سینه ی تو
اصلا نمی فهمد که بابا، نا ندارد
البته این یک مشکل شیرین و ناز است
بهتر از این مشکل، که این دنیا ندارد
بابا دلش با خنده ی دختر خوش است و
این دردسر ، جز خنده ی بابا ندارد
دنیا بدون دختران زندان باباست
دنیا بدون دختران معنا ندارد


درد تنهایی
بیستم تیر ۱۳۹۶

تنها شدن در هر هوایی درد دارد
تنهایی دردی در دل هر مرد دارد
هر مرد عاشق در دل خود دردی جانسوز
از زخمهای یک نگاه سرد دارد
در بین صدها نامه ی پر عشق، حتما
یک نامه پر از واژه ی برگرد دارد
هر مرد سبزی، در گلستان دل خود
یک خاطره ، از برگهای زرد دارد
لعنت به یک باران پاییزی ، به پاییز
لعنت به پیغامی که می آورد ، دارد
"تقصیر باران نیست این دیوانگی ها
تنها شدن در هر هوایی درد دارد "*
*محمد شريف

سپیدسرایی
هجدهم تیر ۱۳۹۶

بی خیال غزل
این بار برایت سپید می نویسم
رها از هر چه قافیه و ردیف
رها از وزن
حتی رها از خودم
عطرت که در باغ پیچید
شعر گفتن را فراموش کردم

مناجات
هجدهم تیر ۱۳۹۶

"خدايا بنده اى درد آشنايم
ز پا افتاده اى بى دست و پايم"*
خداوندا! بزرگا! مهربانا!
به درگاهت گدایم ، من، گدایم
تو سرشاری ز خوبی ها ولیکن
ندارم جز بدی ها، بی نوایم
ببین من را! ببین این کمترین را
بزرگی کن خداوندا برایم
مرا اهل بهشتت کن خدایا
به لطف خود بده یارب سزایم
*لعل آزاد

باورم کن
هجدهم تیر ۱۳۹۶

"باورم کن که دلم سخت گرفتار تو شد"*
بی کلافی دل من نیز خریدار تو شد
تا ببیند رخ زیبای تو را یک لحظه
گشته آواره و حیران، سر بازار تو شد
من چه سازم ز غمت با دل دیوانه ی خود
کار من خستگی و تکیه به دیوار تو شد
ای گل ناز من! ای عطر تو هوشم برده
دل من رفت به دنبال تو و خوار تو شد
با دلم چشم تو انگار که دشمن بوده
قلب من خون ز تو و کشته ی پیکار تو شد
با من زخمیِ در جنگ، ترحم بد نیست
باورم کن که دلم سخت گرفتار تو شد
*محمد عسکری

منطق عشق
هجدهم تیر ۱۳۹۶

"منطقى جز سوختن در شمع با پروانه نیست"*
در طریق عاشقی رهرو بجز دیوانه نیست
بر در صاحب جمالان در نزن، رد شو، برو
در زدم این خانه را عمری، کسی در خانه نیست
البته اینها همه حرف است، اما پیش ما
لذت جام لب دلبر، کم از میخانه نیست
نه! از آن هم بیشتر، مستی ما از لعل لب
مثل مانندش به جام باده و پیمانه نیست
ما به کفر زلف دلبر دین خود را داده ایم
نزد ما حتی خدا هم برتر از جانانه نیست
ما به گرد عارض دلبر سراپا سوختیم
منطقى جز سوختن در شمع با پروانه نیست
*مرتضی درویشی

همدم کلاغ
هجدهم تیر ۱۳۹۶

جای قناری ، با کلاغی همدمم من
شاعر ولی مدحت سرای ماتمم من
عمری بجز غم پیش من یاری نبوده
اصلا خدای غصه ها، رب الغمم من


دارا و سارا
هجدهم تیر ۱۳۹۶

"شوم دارا ترین دارا اگر سارای من باشی
هزار افسانه می سازم اگر لیلای من باشی"*
ندارم ترسی از رفتن، برای چیدن یک گل
روم تا آخر دنیا، اگر همپای من باشی
تمام مال دنیا را ، بریزم زیر پای تو
اگر که مال من باشی، اگر دنیای من باشی
نمی خواهم از این دنیا، گلی را در همه عمرم
اگر مریم، اگر یاسم، اگر مینای من باشی
نمی فهمی مرا بانو! نمی فهمی غم من را
برای درک غم باید، کمی هم جای من باشی
اگر من باشی و من هم تو باشم توی این بازی
چه خواهی کرد غیر از این که تو شیدای من باشی؟
بیا سارای من باش و مرا دارای عشقت کن
شوم دارا ترین دارا اگر سارای من باشی
*محمد جواد شاه بنده

برترینها
هجدهم تیر ۱۳۹۶

"مهربانی کردنت با دل صوابی برتر است
ای که جان از عشق تو در التهابی برتر است"*
از برای بستن دستان من در این جهان
زلف تو از هر کمند و هر طنابی برتر است
من نمی خواهم که آبادم کنی، آتش بزن
عاشقم، دیوانه ام، پیشم خرابی برتر است
توی بیداری دو چشمت آتش سوزنده است
ناز این صورت ، زمانی غرق خوابی برتر است
عامیانه حرفهایم را نوشتم، شعر شد
منتقد گشتی، نوشتی که کتابی برتر است
من که می دونم که می خوامت ولی می گویمت
بنده خواهان تو هستم، این جوابی برتر است؟
عامیانه یا کتابی، هرچه گویی آن کنم
ای که جان از عشق تو در التهابی برتر است
*حسین فروتن

دل شکسته
هفدهم تیر ۱۳۹۶

روی یک نیمکت سنگی
یه نفر تنها نشسته
یه نفر که دست تقدیر
دلش و یهو شکسته

یه نفر که شاد و خندون
واسه ی قراری اومد
شاخه ی گلی خرید و
دنبال نگاری اومد

واسه دیدن عزیزی
به خودش رسید و اومد
توی راه هزار تا گل بود
هیچکی رو ندید و اومد

اومد و به جای عشقش
یه نفر غریبه رو دید
انگاری تو قلب اون مرد
یه چیزی یهویی ترکید

حالا اون نشسته تنها
روی نیمکتای سنگی
با خودش میگه که لعنت
به همه چشای رنگی

دیگه آخرای شعره
دیگه غصه،بسّه، بسّه
روی یک نیمکت سنگی
یه نفر تنها نشسته

آه
هفدهم تیر ۱۳۹۶

"تا تو نگاه میکنی ، کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو ، این چه نگاه کردن است"*
چشم سیاه تو مرا ، کرده اسیر ناز خود
کار دو چشم مست تو، مستی تباه کردن است
همچو پلنگ عاشقی، سوی تو می پرد دلم
کار پلنگ عاشقت، حمله به ماه کردن است
قلب مرا برای خود، کاش سند زنی به ناز
ارزش قلب عاشقان، هدیه به شاه کردن است
بیت دو ابرویت مرا، اهل غزل نموده و
کار قلم از آن زمان، نامه سیاه کردن است
بیت به بیت شعر من، ناله و ناله گشته، چون
تا تو نگاه میکنی ، کار من آه کردن است
*شهریار

اسیر سیب و گندم
هفدهم تیر ۱۳۹۶

آدم به شیطان داده روحش را ، تنش را
از دست داده هرکه را، حتی منش را
در حسرت یک سیب سرخِ مثل آتش
آتش زده خودرا، تنش را، میهنش را
یک شاخه ی گندم ، شبیه زلف یارش
از او گرفته سرخ های گلشنش را
"نفرین به گندم های زرد و سیب قرمز"*
وقتی زمینی کرد آدم را ، زنش را
وقتی سبب شد تا که چشمش را ببندد
وقتی سبب شد تا نبیند دشمنش را
در آرزوی گازی از سیبی بهشتی
آدم به شیطان داده روحش را ، تنش را
*علیرضا شتابی

حرامه
هفدهم تیر ۱۳۹۶

"لغو شد کنسرتِ مشهد یا که شهر اصفهان
می رسد نوبت به کل کشور ِ ما بی گمان"*
بعد هم کم کم شود ممنوعه در کل وطن
رفتن طفل سه ساله توی آغوش مامان
بعد هم حکمی رسد از سوی بالا: بعد از این
می شود تحریم، حتی دیدن روی جوان
شیخ شهر ما خدایی می کند در شهر ما
می رود احکام او بالا ، به سوی آسمان
ما نمی فهمیم خوب و بد، نمی فهمیم که
گوسفندانیم ما و حضرت ایشان شبان
طبق حکم و ساز او جنبش فقط گردد مجاز
لغو شد کنسرتِ مشهد یا که شهر اصفهان
*سام البرز

بخند
شانزدهم تیر ۱۳۹۶

"مرا چو ابر بهاری به گریه آر و بخند"*
دوباره بر لب من خنده را بیار و بخند
کویر خشک دلم را غم فراق تو سوخت
بیا و بر دل پر درد من ببار و بخند
*هوشنگ ابتهاج

خبر داری؟
شانزدهم تیر ۱۳۹۶

خبر داری ز قلب پر ملالم؟
جوابی دادی هرگز بر سوالم؟
کلامت می کند اعجاز ، وقتی
که می آیی شبانه در خیالم
فدای قهوه ی چشمان شوخت
نمی افتی چرا گاهی به فالم
من و تو در مثل دو سیبیم
تو سیب سرخی و من سیب کالم
خبر دارم که شادی،خوب خوبی
خبر داری ز قلب پر ملالم؟

شادی الکی
شانزدهم تیر ۱۳۹۶

تورم کشته ما را، باز شادیم
کمر دولّا شد و ما باز شادیم
حقوقم کل هم مال طلبکار
بدهکاریم اما باز شادیم
به زیر پای فیل مشکل و خرج
به گرداب بلایا، باز شادیم
به غمها مبتلا گشتیم ، اما
به جان تو، به مولا باز شادیم
چک امروز حال ما گرفته
ولیکن صبح فردا باز شادیم
به امید کمی رشد حقوقات
تورم کشته ما را، باز شادیم

آش نذری
شانزدهم تیر ۱۳۹۶

یک کاسه آش و دختر همسایه و من
این کاسه و نذر من و فردای روشن
مادر دعا می کرد عمری از برایم
تا من بگیرم مثل هر مردان جهان زن
پیک دعاهایش به سوی آسمانها
پیدا نموده راهی امشب احتمالا
یک کاسه آش رشته ی نذری رسیده
دست من و باغ امیدم گشته گلشن
گفتم قبول حق دعا و نذرتان باد
خندید و قرمز شد، کمی هم لال و الکن
القصه امشب قلب من روشن شد و شاد
تابید نوری بر دلم از سوی روزن
آغاز فرداها برای من چه ساده ست
یک کاسه آش و دختر همسایه و من

مشت
شانزدهم تیر ۱۳۹۶

مانند مشتی با خودش در گیر می شد
از زندگی، از هرچه آدم سیرمی شد
در زیر بار ماتم و آوار غمها
مردجوانی پیرمی شد ، پیر می شد
کم كم بهارش را خزان تسخیر می کرد
انگار دنیا ، زود ، دیرِ دیر می شد
قلبش اسیر دلبری بی رحم بود و
روحش به دست غصه ها تسخیر می شد
همچون کف دستی دل اوصاف و ساده
مانند مشتی با خودش در گیر می شد

مشکلات عدیده
شانزدهم تیر ۱۳۹۶

"با قطعی آب و برق ، گرما چه کنم؟"*
با جیب تهی و خرج بالا چه کنم؟
امروز که نان خالی و آبی بود
مهمان که رسید خانه ، فردا چه کنم؟
در زیر هجوم پشّه های نامرد
با سوزش جای نیش آنها چه کنم؟
آلودگی هوا که ما را خفه کرد
آلوده شده زمین و دریا، چه کنم؟
دیروز چک مرا یکی برده به بانک
برگشت زده بگو که آن را چه کنم؟
اینها همه جای خود! بگو با اختر
با مریم و نسترن، پریسا چه کنم؟
خرجش به کنار، یک دل و ده دلبر
با مشکل تازه، مشکل جا، چه کنم
*الهه خدام محمدی

واگویه های قلب مرد تنها...
ما را در سایت واگویه های قلب مرد تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8jirjirack5 بازدید : 155 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت: 16:41