بداهه های اول آبان

ساخت وبلاگ
 

 

 

۱۶

 

قافله سالار تنها

شانزدهم آبان ۱۳۹۵

 

"افسوس که این قافله سالار ندارد" ؟

سردار و سپه دار و علمدار ندارد

افسوس که زینب به سفر سوی برادر

-از شام سوی کرب وبلا- یار ندارد

غم همره او گشته ولی در همه عالم

غیر از سرِ بر نیزه ای غمخوار ندارد

غمهای دل عمه ی سادات خدایا

افسوس که غمخوار و خریدار ندارد

آمد به سر قبر برادر به فغان گفت

بنگر که تنم طاقت آزار ندارد

شرمنده برادر، گل تو همره من نیست

در شام شده دفن و عزادار ندارد

چل روز گذشت از سفرم همسفر من

برخیز! ببین! قافله سالار ندارد

 

 

ناز کن

شانزدهم آبان ۱۳۹۵

 

ناز کن چشم تو درعشوه گری بی همتاست

مـی خرم ناز تو را تا دل و دینم برجاسـت" * 

ناز کن، ناز، که چشمان پر از عشوه ی تو

مثل گل های بهاریست، خدایی زیباست

ناز تو مشتری اش عالم و آدم گشته

نازکش هست فراوان و یکی هم اینجاست

یک نفر گوشه ی این خانه تو را می خواهد

یک نفر، عاشق دیوانه که عمری تنهاست

عاشقی خسته، شکسته، که غزل می خواند

شاعری مست که از دور دعاگوی شماست

یک غزل گفته برای تو و ناز چشمت

ناز کن چشم تو درعشوه گری بی همتاست

* زهرا یعقوبی

 

 

ایران

شانزدهم آبان ۱۳۹۵

 

"از دور های گردون ،وز صنع های یزدان 

زیبا ترینِ عالم فرّخ ترینِ کیهان" * 

سوگند می خورم که حتما، بدون شکی

باشد یگانه ی ده‍ر، خاک عزیز ایران

هر مشت خاک میهن، هرقطره آب جویش

برتر ز جنت حق، باشد برای یاران

هر کودکش حکیمی، دانا و اهل بینش

هر مرد آن چو رستم، باشد میان میدان

زنهای خاک ایران تهمینه اند و هریک

صد مرد را حریفند، از روم و اه‍ل توران

یارب به حق قرآن، این ملک را همیشه

دور از بدی و زشتی، دور از بلا بگردان

* امیری معزی

 

 

 

غزل بارانی

شانزدهم آبان ۱۳۹۵

 

"هر غزل یادت بیفتم مثل باران می شود 

تا تو باشی واژه هایم نیز عریان می شود" * 

تا که یاد تو مرا در خاطرم آید ، یقین

طبع من فورا برای تو غزلخوان می شود

می زنم خود را به مستی، چون که جائی خوانده ام

لطف های تو نصیب جمع مستان می شود

آی ای خورشید! نورت را نگیر از قلب من

که بهار قلب من بی تو زمستان می شود

ای به‍اری، ای که روح آبشارانی، بریز

زلفها را روی دوشت، جان گلستان می شود

عشق از چشمان تو می بارد ودر شعر من

هر غزل یادت بیفتم مثل باران می شود 

* جابر ترمک

 

 

 

نصیحت پدرانه

شانزدهم آبان ۱۳۹۵

 

شنیدم چنین گفت مردی ذلیل

به فرزند: ای بچه ی بی بدیل

که گر زن گرفتی پس از سالها

بزن روز اول چنان بچه فیل...

به فرقش والا به روز دگر

بکوبد ترا مثل مغز آجیل

که گفته است پیری جهان دیده که

شده ساکن شهر ما ، اردبیل

"بکش گربه را در دم حجله "که

"سر چشمه شاید گرفتن به بیل"

۱۵

 

تصویر تماشایی

پانزدهم آبان ۱۳۹۵

 

"تماشایی ترین تصویر دنیا می شوی گاهی" * 

چنان گلهای نیلوفر، فریبا می شوی گاهی

چنان مریم، چنان لاله، چنان گلهای آلاله

و زیبا تر ز هرچه ناز و زیبا می شوی گاهی

دلم را می بری نادیده مثل بوی خوبی ها

شبیه عطر یاسِ خوب بابا می شوی گاهی

مرا از خویش می رانی ولی من مطمئن هستم

که دائم هم نشد حتما تو هم ما می شوی گاهی

که تو هم مثل من کنجِ خیال هر شب تیره

اسیر دست رویاهای فردا می شوی گاهی

وَ من گاهی که هشیارم، تو را با اشک می بینم

تماشایی ترین تصویر دنیا می شوی گاهی

 * مهدی عابدی

 

 

آتش عشق

پانزدهم آبان ۱۳۹۵

 

"باز امشب عشق تو آتش به جانم می زند

شعله ای بر هستی و‌روح و روانم می زند" * 

هر نگاه مست تو با چشمک پنهان خود

آتشی جانسوز بر این استخوانم می زند

می زنم فریاد تا عالم بداند عاشقم

بوسه ات مهر خموشی بر لبانم می زند

یاد تو ،عکس تو ،حتی خاک و باد کوی تو

آتشی بر قلب من، بر آشیانم می زند

وقتی از این کوچه تو رد می شوی هر گام تو

لرزه ای چون زلزله بر خانمانم می زند

روزهای عمر من چون زلف تو شب شد، ببین

باز امشب عشق تو آتش به جانم میزند

 * بانو آنجلا

 

 

 

دل قفسی

پانزدهم آبان ۱۳۹۵

 

"چون پرنده در قفس زنجیر شد بر پای دل

فکر آزادی که هردم می شود رویای دل" * 

سینه ی زخمی شده از تیر مژگان شما

جان من جان خودت هرگز نباشد جای دل

گر تو را گوشی بوَد تا بشنوی حرف دلم

می رسد از کوی و برزن ناله ی شیدای دل

گوش کن: از چلچله از ساز حتی از غزل

می رسد حتما به گوش ناز تو آوای دل 

باز گرد و یک نفس پیش دل زارم بمان

تا که پایان یابد از لطف شما غمهای دل

باز گرد و بال و پر بر قلب شیدایم بده

چون پرنده در قفس زنجیر شد بر پای دل

* الهام شیرازی

 

 

 

 که تویی

پانزدهم آبان ۱۳۹۵

 

"گل نیست چنین سرکش و رعنا که تویی"

اینگونه کسی نبوده زیبا که تویی

قربان لبان سرخ و عنابی تو

هرگز نشود کسی فریبا که تویی

 

 

قناری چشمان 

پانزدهم آبان ۱۳۹۵

 

دو چشمت را

میان یک قفس بگذار

شبیه هر قناری

مثل بلبل ها

که آوای خوشی دارد

دو چشمت را خریدارم

 

 

۱۴

عاشق صادق

چهاردهم آبان ۱۳۹۵

 

"کسی برای تو خورشید را نشانه نکرد

هزار تیر؛ یکی زان میان کمانه نکرد" ؟

کسی میان همه، عاشقان این دنیا

برای عشقِ شما لحظه ای بهانه نکرد

میان قلب همه مِهرتان نشسته، ولی

میان قلب من خسته ‍‌غیر خانه نکرد

هزار بلبل بی دل به باغ دل پر زد

یکی کنار گلِ بی جوانه لانه نکرد

به غیر من کسی دل را به تو نداده، بدان

که عشق تو به دل غیر من جوانه نکرد

تو ماه هر شب من بوده ای عزیز دلم

کسی برای تو خورشید را نشانه نکرد

 

 

 

عاشق شدم

چهاردهم آبان ۱۳۹۵

 

تو رهگذر بودی و من تا دیدمت عاشق شدم

خوش بو ترین گل بودی و بوییدمت، عاشق شدم

آتشفشان بود آن لبت، آتش به جان من زد و

یک لحظه با صد اضطراب،بوسیدمت عاشق شدم

مانند سنگی ، محکمی، سردی و بی عشقی ولی

بر فرق این دل تا تو را کوبیدمت عاشق شدم

مثل معمایی تو و من عاشق حلّ تو ام

وقتی برای حلّ تو، کاویدمت عاشق شدم

تو مثل برگی نازکی من چون خزانی آمدم

از شاخه های آرزو، تا چیدمت، عاشق شدم

"رفتم کنار پنجره پاییز را بویش کنم 

تو رهگذر بودی و من تا دیدمت عاشق شدم" * 

* ریحانه سادات

 

 

دزد دل

چهاردهم آبان ۱۳۹۵

 

دیگر کسی جواب دلم را نمی دهد

من را میان خانه کسی جا نمی دهد

چشمت به غمزه گفت، مراد تو می دهم

صدبار وعده کرده و اما نمی دهد

باید به وصف چشم سیاه تو صد غزل

گویم ولی ردیف همه با نمی دهد

چشمان دل سیاه تو دل را ربود و حال

دیگر جواب پرسش و آیا نمی دهد

پرسید شیخ شهر که جرم نگاه چیست؟

گفتم دلی ربوده حضرت آقا! نمی دهد

"تمرین هر شبم شده من دوست دارمت

لکنت ولی اجازه ی اجرا نمی دهد" * 

* على كريميان

 

۱۳

 

نصیحت

سیزدهم آبان ۱۳۹۵

 

"خواهی که دلت نشکند از سنگ مکافات" ؟

یا گیر نیفتی به سرِ بند خرافات

باید که دلت خانه ی حق گردد و باید

بیرون شود از سینه ی تو هرچه اضافات

 

 

حب الوطن

سیزدهم آبان ۱۳۹۵

 

"ای خوشا روزی که ما معشوق را مهمان کنیم

دیده از رویِ نگارینش نگارستان کنیم" * 

مستِ از روی نگارینش همه بشکن زنان

رو سیَه از مستی خود روی سرمستان کنیم

تا که سرمای زمستان را زدل بیرون کنیم

قلبهای خسته را مهمان تابستان کنیم

دست در دست نگاری ماه رو، خورشید وش

دیده را محو رخی تابنده و رخشان کنیم

خانه ی دل را کنیم آباد از مهر و امید

خانه ی غمهای عالم را به کُل ویران کنیم

پاک از هرچه بدی، هرچه سیاهی تا ابد..

جان خود سازیم و آنرا عاشق ایران کنیم

عشق ایران، بوده آیین محبت از ازل

ای خوشا روزی که ما معشوق را مهمان کنیم

* مولانا

 

 

شعار

سیزدهم آبان ۱۳۹۵

 

"ای دوست بیا ، سیزدهِ آبان است" *  

لرزان ز شعار ما تنِ شیطان است

با پالتو و کفش وارداتی از USA

امروز شعارمان (فقط ایران) است

* الهه خدّام محمّدی

 

 

زنگ بزن

سیزدهم آبان ۱۳۹۵

 

یا حد اقل به گوشی ام زنگ بزن 

یا اینکه بیا به شیشه ام سنگ بزن

با بانگ خوشت برایم آواز بخوان

در گوش دلم بیا و آهنگ بزن

یک شب تو بیا به خانه ی من بعدش

بد بود اگر به صورتم چنگ بزن

رفتی و پیامکی رسید از سویت

"من رفته ام و تو هم برو بنگ بزن"

خندیدم و گفتم ای فدای طبعت

من منگ تو ام سری به این منگ بزن

گفتم که بخندی و میان گریه

گفتم که برو، لگد به این لنگ بزن

"برگرد دلم خواسته پیشم باشی

یا حداقل به گوشی ام زنگ بزن" *

* ریحانه سادات

 

 

 

بی وفا

سیزدهم آبان ۱۳۹۵

 

"تُرک من تَرکِ منِ بی سر و پا کرد و برفت

جگرم را هدف تیر بلا کرد و برفت" * 

من که یک عمر به او جان و دلم را بستم

او ولی قلب مرا باز رها کرد و برفت

پیش پاهای خودش وقت سفر لطفی کرد

این تن خسته ی افتاده فدا کرد و برفت

گرچه می گفت که صد لطف به من داشت ولی

آخرش مثل همه جور و جفا کرد و برفت 

رفت و با خود همه ی جان دل ما را برد

خاطراتی زخودش هدیه ی ما کرد و برفت

دید من بی سر و پا گشته ام و آواره

تُرک من تَرکِ منِ بی سر و پا کرد و برفت

* خواجوی کرمانی

 

۱۲

 

آمدی

دوازدهم آبان ۱۳۹۵

 

"قفلی شکست و در شب زندانم آمدی

از عمق شعرهای پریشانم آمدی" * 

مانند باد، مثل بهاری پر از امید

مانند روحِ باغ و گلستانم آمدی

پاییزی ام ببین ،که خزانی شده دلم

قلب تو شاد، روح بهارانم، آمدی

تو آمدی، بهار جهان مرا گرفت 

دیدی که باز زارم و ویرانم، آمدی

من شاعرم عزیز ،برای تو شاعرم

ای روح شعر، ای که تویی جانم آمدی

زندانی غمم، غم از دست دادنت

قفلی شکست و در شب زندانم آمدی

* اصغر معاذی

 

 

جهنم یا بهشت ؟

دوازدهم آبان ۱۳۹۵

 

"ای خدا این وصل راهجران مکن" * 

بنده را حیران و سرگردان مکن

من خوشم با وصل بانو! البته

مادرش را لطفا آویزان مکن

این همه آدم ، میان این همه

مادرِ زن را دگر مهمان نکن

جای مهمانی به بیت شاعرت

پیش خود او را ببر، هان؟ هان؟ مکن!

در قیامت هم ببر او را بهشت 

بنده را اما ز نیکویان مکن

می روم من خود به سوی دوزخت

صحبتی از کفر و از ایمان نکن

در جهنم با جنیفر دلخوشم

ای خدا این وصل را هجران مکن

* مولانا

 

 

 

نسل شجاعان

دوازدهم آبان ۱۳۹۵

 

منم از نسل رستم ها و کوروش ها

از نسل دلیرانِ نژاد پارسی

از نسل عیاران

همانهایی که عالم را

به تدبیر و شجاعت 

با جوانمردی

گرفتند و

عدالت را

صداقت را

شکوه و فرّ بی پایان حکمت را

 و راه و رسم فکرت را

به دنیای کهن آموختند

و آدمیت را

 

 

 

نان و کتاب

دوازدهم آبان ۱۳۹۵

 

ای دوست بیا نان و کبابی بخوریم

یک لقمه ی چرب، دوغ و آبی بخوریم

از نشر کتاب نان نخوردیم اما

بگذار که نان روی کتابی بخوریم

 

 

قصه ی امشب

دوازدهم آبان ۱۳۹۵

 

بگذر ز من و شعر که دیوانه ام امشب

مدهوش می و خلسه ی جانانه ام امشب

"یک جرعه از آن مست کند هر دو جهان را

چیزی که لبت ریخت به پیمانه ام امشب" *

من مست شدم ، گشت رسید و من بد بخت

در بند پلیسی بد و خصمانه ام امشب

در بندم و تو شاد نشستی توی در بند

آزادی و من دور ز کاشانه ام امشب

البته رفیقی سندی داشت،وَ رَستم

ممنون مرامی خوش و مردانه ام امشب

خوش باش، برو با رفقا آن طرف شهر

من خسته شدم،راهی سوی خانه ام امشب

*فروغی بسطامی

 

 

 

سرمای تنهایی

دوازدهم آبان ۱۳۹۵

 

مرده ام انگار، یک هو، بی هوا سردم شده

مانده حیران و سرگردان، چرا سردم شده؟

چای من داغ و تنم تبدار و در کنج اتاق

آتشی برپاست ، اما بی ادا، سردم شده

من گمان دارم که این سرما نباشد بی دلیل

نیستی، یخ کرده قلب شعرها، سردم شده

نیستی خورشید من،چایی نمی خواهم دگر

نیستی همراه و مهمانم ، لذا سردم شده

"چای من یخ کرد اینجا منتظر هستم هنوز

زودتر با ظرفِ لبهایت بیا..سردم شده " * 

* ریحانه سادات

 

 

غریق

دوازدهم آبان ۱۳۹۵

 

ای دل تو بی گدار، به دریا نمی زدی

هرگز سری به خانه ی لیلا نمی زدی

شاعر شدی ولی ننوشتی از عاشقی

نقشی برای وامق و عذرا نمی زدی

یک عمر روی خاک نشستی کنار ما

حرفی ز راهِ عالم بالا نمی زدی

در دل هزار حرف، هزاران گلایه هم

بودت، ولی تو حرف از آنها نمی زدی

حالا ، چرا شبیه من و ما شدی؟ چرا

دادی زدی به درد، که آن را نمی زدی

گشتی غریق موج، به گیسوی چون شبی

ای دل تو بی گدار، به دریا نمی زدی

 

 

 

تلافی

دوازدهم آبان ۱۳۹۵

 

"ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم

جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم" * 

وای از حافظ و از بیت حسابی خفنش

ما ولی پیروی از گفته ی مطلق نکنیم

ما اگر گفت کسی جمله ای از زشتی ما

ول نسازیم طرف را و معلق نکنیم

ما ز نسل پدر خویش نباشیم اگر

که طرف را به جَد اندر جدش ملحق نکنیم

آنچنان خوب و بدش را به جهان می گوییم

تا بفهمد که فقط چَخ چخ و لق لق نکنیم

تا که عبرت شود و جار زند در همه جا

ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم

* حافظ

 

 

۱۱

 

درد و طبیب

یازدهم آبان ۱۳۹۵

 

"همه کس درد دل خود به طبیبان گفتند" * 

غصه های دل خود نیز به یاران گفتند

ما که بر خاک فتادیم و غباری شده ایم

مردمان به به و چه چه به سواران گفتند

از در دوست که ما رانده شدیم و رفتیم

مانده ها قصه ز لطف تو فراوان گفتند

هر که پرسید زما، از سخن و قصه ی ما

قصه مان را به مثل وامق دوران گفتند

یا که مجنون بیابانی و صحراگردی

پاسخ پرسش شان بود و به ایشان گفتند:

عاشقان جمله گرفتارِ به درد عشقند

همه کس درد دل خود به طبیبان گفتند

* اهلی شیرازی

 

 

عاقبت عشق

یازدهم آبان ۱۳۹۵

 

"بعد از این تا باد فروردین ره گلشن بگیرد

تربت مسعود را در لاله و سوسن بگیرد" *

تربتش را که نمی دانم ولی مال ومنالش...

را شبی با بوسه از مسعود ما، یک زن بگیرد

می شود او شوهر آن زن رود بازار و با چِک

می خرَد چیپس و پفک، یاماست یا بنشن بگیرد

تا که قصری سازد او از بهر زن روزی یقینا

می رود از چین و روسیه کمی آهن بگیرد

رستم دوران اگر باشد روَد روزی به خواهش

قرض از اسفدیار لاتِ رویین تن بگیرد

تا که او باشد که دیگر خر شود یا زن بخواهد

بعد از این تا باد فروردین ره گلشن بگیرد

* باستانی پاریزی

 

 

شایعات

یازدهم آبان ۱۳۹۵

 

"ناگهانی کارهای خنده داری می کنم 

فی المثل روزی سه نوبت خاستگاری می کنم" * 

خاسگاری جای خود دارد،بجای بنز و پیکان

در میان کوچه ها ، من خر سواری می کنم

البته با خر که نه با چوب خشکی مثل بهلول

خرسواری می کنم یا شهسواری می کنم

می روم بازار مسگرها میان دنگ و دنگ

چون که آرامش ندارم سوگواری می کنم

گاه با شیخ بزرگ شهر شبها، نیمه شب

با گلاب ناب قمصر میگساری می کنم

با وجود این نمی دانم چرا شایع شده

ناگهانی کارهای خنده داری می کنم

* مصطفی جزایری

 

 

۱۰

رنگین کمان

دهم آبان ۱۳۹۵

 

پس از باران چشمانم

تو تابیدی به قلب من

شعاعی از نگاه مهربانت را

و یک رنگین کمان عشق

به روی آسمان زندگی فورا نمایان شد

و دنیایم گلستان شد

 

 

 

سلفی آخر

دهم آبان ۱۳۹۵

 

دوباره چوب سلفی و

دوباره عکسهایی که نخواهی دید

خودم را می کشم در آخرین عکسی که می گیرم

 

 

پیراهن عاشق

دهم آبان ۱۳۹۵

 

خوشا احوال این پیراهن کهنه

که عشقش را گرفته در بغل محکم

که او و عشق دیرینش

به یکجا متصل هستند

چرا رفتی؟

چرا بی تو ، من عاشق

به یک پیراهن کهنه

حسادت می کنم امشب؟

 

 

سبقت

دهم آبان ۱۳۹۵

 

"شب رسید و درد عشقت باز هم شدّت گرفت" *

دشمن پنهان شده در سینه ام قوت گرفت

خاطراتم پیش چشمانم رژه می رفت و دل

زار می زد که رقیبم از دلم سیقت گرفت

فرهاد شریفی

 

مدارا

دهم آبان ۱۳۹۵

 

بعد از آن حادثه ی تلخ مدارا کردم

گوشه ای دور نشستم وَ تماشا کردم" * 

گفتی آیا شدی عاشق؟ وَ نوشتم هرگز

عاشقت بودم و بیهوده تقلا کردم

تا که شاید به خودم هم بقبولانم که

قلب خود را ز همه کنده ام و واکردم

آخرش تا به خودم آمده، چشمم بستم

دیدم ای وای! من از حادثه پروا کردم

من خودم را و تمام دل خود را پیشت

محو کردم ، سخن عشق تو حاشا کردم

قلب من ریخت دلم سوخت به حال قلبم

بعد از آن حادثه ی تلخ مدارا کردم

* رجبی

 

 

خنده

دهم آبان ۱۳۹۵

 

"اگر وامی بیاید گیر بنده" ؟

اگر بر سفره ام باشد پرنده

اگر که خانه ام باشد به شمرون

زنم بازم به ریش من می خنده

 

 

بازخوانی خاطرات

دهم آبان ۱۳۹۵

 

"هر زمانی قصه ات را بازخوانی میکنم

بار دیگر حس خوب نوجوانی می کنم" ؟

خاطراتم را دوباره می کنم گاهی مرور

هرچه را جز خاطراتت، بایگانی می کنم

می روم خیلی عقب تر، چند سالِ پیش از این

یاد آن روز نخستین ، آنکه دانی، می کنم

دست تو در دست خود می گیرم و با مردمان

بلکه با خود نیز گاهی سرگرانی می کنم

چشمکی می بینم و دل می دهم بر چشم تو

باز می گردم به حالا، دُر فشانی می کنم

دُر اشکم را که می ریزد ز چشم عاشقم

مخفی پشت عینکی ته استکانی می کنم

چشمهایم می شود یک ابر باران زا، ببین

هر زمانی قصه ات را بازخوانی میکنم

 

 

باغ ویرانه

دهم آبان ۱۳۹۵

 

"چگونه باغ تو باور کند بهاران را

که سال‌ها نچشیده‌ست طعم باران را" *  

که سالهاست ندیده گل سرِ سبدت

غزل سرایی عشق از لب هَزاران را

ندیده شاپرکی در ره وصال دهد

به پیش یار گرامی به لحظه ای جان را

ندیده باغ تو ای کشور گرامیِ من

غباری از سفر مردهای دوران را

هزار لعنت و نفرین به آنکه ویران کرد

برای خاطر خود پیکر تو، ایران را

کجاست مرد غیوری چو آرش و رستم

که همتی کند و نو کند تو ویران را

خدا کند که ببارد دوباره چشمانی

برای خاطر تو ، تر کند خیابان را

که قلب شهر من اکنون کویر خشکی شد

که سال‌ها نچشیده‌ست طعم باران را

* حسین منزوی

 

 

مرغ شب

دهم آبان ۱۳۹۵

 

هر شبم ناله ی زاری است که گفتن نتوان

زاری از دوری یاری است که گفتن نتوان" * 

هرشبم قصه ی تلخیست نمی دانی تو

تلخی حرف نگاری است که گفتن نتوان

قصه ی زرد شدن از غم و پرپر گشتن

چشم من ابر بهاری است که گفتن نتوان

غصه ام رفتن یاران قدیدمیست، فراق!

رد پاهای سواری است که گفتن نتوان

قلب من زخم بدی دارد و خونین گشته

زخمی از ضربه ی کاری است که گفتن نتوان

ضربه ای از سخن تلخ تو ،وقتی رفتی

له شدن زیر فشاری است که گفتن نتوان

بعد تو ، بعد سفر رفتن تو مرغ شبم

هر شبم نالهٔ زاری است که گفتن نتوان

* هاتف اصفهانی

 

 

زندان حجله

دهم آبان ۱۳۹۵

 

یادش بخیر

روزی این اتاق حجله نام داشت

حجله ای که خلوتگاه عشق بود

خلوت عشق ما

عشق من و تو

و حالا

بی تو

سلول زندان من است

و من 

محکومم به این انفرادی غمبار

و من 

به جرم عشق 

روزی سرم بر دار خواهد رفت

 

 

مارمولک

دهم آبان ۱۳۹۵

عجب مارمولکی هستی عزیزم

چه خوش تیپی، چقد مستی عزیزم

با این عینک با این لبهای قرمز

بَده جون تو کیف دستی، عزیزم

 

 

 

سرمازده

دهم آبان ۱۳۹۵

 

"حرف رفتن را زدی.... قلبم چه دردی میکند" ؟

بی تو ، ای خورشید، قلبم حس سردی می کند

یخ زده گویا وجودم باز هم بر من بتاب

قلب من روزی تلافی، آنچه کردی می کند

 

 

 

۹

 

شاعری در پائیز

نهم آبان ۱۳۹۵

 

من و تو، برگهای زرد پاییز

و دلهایی ز عشق و مهر لبریز

نشستن پیش هم بر روی خاک و

شنیدن، گفتن شعر دل انگیز

 

 

 

بچسب

نهم آبان ۱۳۹۵

 

"دین و ایمان را ولش کن مال دنیا را بچسب 

ریش و پشم و جای مُهر حاجی آقا را بچسب " ؟

یک نفر استاد خوبی بود اما حیف شد

اولش را بی خیالش، وضع حالا را بچسب

گور بابای دل مجنون صحراگرد و گیج

دامن چین دار بانو؛ پای لیلا را بچسب

مریم و مهپاره و مهوش، سمیرا را ولش

پول باباشو ببین! بانو پریسا را بچسب

یا که نه! پول آخرش چرک کف دست شماست

دختر مرد سیاسی مان، سمیرا را بچسب

البته گر ازدواجی سر گرفت و پا گرفت

دخترش را بی خیال و راه بابا را بچسب

مثل بابای سمیرا، در ره خدمت به خلق

دین و ایمان را ولش کن مال دنیا را بچسب

 

 

 

شاید بیایی

نهم آبان ۱۳۹۵

 

"دیوانگی ها میکنم شاید بیایی" ؟

شاید بیایی عقده از این دل گشایی

شاید به لطف مقدمت دنیا بخندد

دنیا بگیرد حالت خوبی، صفایی

 

 

سفر زیر باران

نهم آبان ۱۳۹۵

 

چترت را گرفتی 

و دل به باران زدی

برو

"زیر باران باید رفت"

ولی یادت باشد

هروقت طراوت باران ها ته کشید

اینجا 

چشمی بارانی 

همیشه منتظرت توست

آخر برای دیدن تو

"چشمها را باید شست"

 

 

سپید

نهم آبان ۱۳۹۵

 

افکارم را باید بشویم

با قوی ترین سپیدکننده های بازار

امشب باید برایت سپید بسرایم

 

 

نیاز

نهم آبان ۱۳۹۵

 

با چشم تو رمز و راز دارد، بانو

شعرم به شما نیاز دارد بانو

چون زلف تو که رسیده حالا به کمر

" این قصه سر دراز دارد " بانو

 

 

 

بمان

نهم آبان ۱۳۹۵

 

ای که هستی بهر من بالاتر از روح و روان

عاشقم من، شاعرم، از خوان خود من را مران

دوستت دارم، شنیدی، دوستت دارم ،نرو

عاشقم من، دوستت دارم،نرو، با من بمان

 

 

خیابان لعنتی

نهم آبان ۱۳۹۵

 

نفرین به خیابان ها

خیابان های بی تو

خیابان هایی که تو را از من دور کرد

خیابانهایی که مرا به تو نمی رساند

 

 

 

 

درمان درد وطن

نهم آبان ۱۳۹۵

 

"وطنم تشنه‌ی عشق است نجاتش بدهیم

رو به مرگ است کمی آب حیاتش بدهیم" ؟

کشور حافظِ شوریده ی ما بی عشق ست

باید عاشق بشود، شاخه نباتش بدهیم

ساکت و خسته، وطن منتظر آواز است

یک دهن شعر و غزل، شور و بیاتش بدهیم

تا که سرمست شود ،یاد خدا تازه کنیم

شورشی در همه ی صوم و صلواتش بدهیم

جمعه ها بهر نمازی همه عاشق بشویم

معنی تازه به ذکر و حرکاتش بدهیم

باید اسلام دوباره به وطن برگردد

وطنم تشنه‌ی عشق است نجاتش بدهیم

 

 

 

۸

 

روبراه

هشتم آبان ۱۳۹۵

 

"اوضاع زندگانی من روبراه شد" ؟

وقتی اسیر دست دو زلف سیاه شد

تا چال گونه های تو را دید، قلب من

یوسف صفت روانه سوی قلب چاه شد

مهتاب روی تو چو بر آمد ز زیر ابر

دینم پرستش رُخت ای همچو ماه شد

تا کفر زلف همچو شبت هست ای عزیز

دنیای من که هیچ، قیامت تباه شد

با بی خیالی از بر من رفتی و ببین

کوه غرور عاشق تو همچو کاه شد

رفتی و گشت جمله ی من باز هم دروغ 

اوضاع زندگانی من روبراه شد

 

 

خواهش شاعر

هشتم آبان ۱۳۹۵

 

ای آنکه بود نام تو جاری به زبانم

من عاشقم و شاعرم ای روح و روانم

من شاعرم و روح من و جان و دل من

درگیر تو و عشق شده، راحت جانم

من شاعرم و غیر تو و وصف جمالت

بیتی نشده صادر از این طبع روانم

غیر از تو و تو نیست مرا در همه عالم

وقف تو و عشق تو شده فکر و بیانم

من بندیِ زلف سیهت گشته ام ای جان

لطفی کن و از درگه این خانه مرانم

"با شور غزل آمده ام نزد تو امشب

ای آنکه بود نام تو جاری به زبانم" *  

* سالک

 

 

فریب سیب

هشتم آبان ۱۳۹۵

 

حوای منی، آدمم و عاشق سیبم

جنت، به جهنم! بگو از سیب حبیبم

من عاشق آن سیب توام ، عقل ندارم

یک سیب بگو و بده یک عمر فریبم

 

 

 

عکس یادگاری

هشتم آبان ۱۳۹۵

 

سیبی بگو که عکست خندان شود عزیزم

غمهای بیشمارت، پنهان شود عزیزم

سیبی بگو و بگذر از هرچه ترش و تلخ است

یک دم بخند ، شادی، ارزان شود عزیزم

حتی میان غمها، حتی اگر غریبی

یکدم بخند، دنیا، حیران شود عزیزم

وقتی که تو نخندی دنیای کوچک من

از بهر قلب زارم، زندان شود عزیزم

باید که تو بخندی شاید که درد قلبم

با خنده های نازت، درمان شود عزیزم

عکسی میان قبرم، بگذار یادگاری

سیبی بگو که عکست خندان شود عزیزم

 

 

 

بتمرگ

هشتم آبان ۱۳۹۵

 

ای که داری هزار ادا، بتمرگ

کوچکی! پیش گنده ها، بتمرگ

هی سرک می کشی، فضولی تو؟

یا که داری خود ادعا؟ بتمرگ

چارچوبی ندارد ای آقا...

گفته هایت؟ نگو:( چرا، بتمرگ)

من شنیدم که گفته ای روزی

به خودت هم خود شما: بتمرگ!

موسیقی را که کوفتمان کردی

کرده ای صد جفا به ما، بتمرگ

مومنی شیخنا؟ عنایت کن

به محمد، تو را خدا، بتمرگ

جان من، جان تو فقط یکبار

ای که داری هزار ادا، بتمرگ

 

 

آبانی

هشتم آبان ۱۳۹۵

 

پاییز زیباست

نه بخاطر برگهای هزار رنگش

نه بخاطر بارانهای گاه و بیگاهش

و نه حتی برای هوای دونفره ی هر غروبش

پاییز زیباست

چون تو متولد آبانی

 

 

 

خطر عشق

هشتم آبان ۱۳۹۵

 

"عاقبت چشم سیاهت کار دستم می دهد 

اول شعرم نگاهت کار دستم می دهد" * 

من بداهه می سرایم شب به شب با چشم تو

این بداهه بی نهایت کار دستم می دهد 

اشتباها چشمکی روزی زدی، بانوی من

جان تو این اشتباهت، کار دستم می دهد 

مست مِی گشتی شبی و وعده ای دادی ولی

این خماری در پگاهت کار دستم می دهد

گور بابای بهشت و حوری اش بانو، ولی

وعده های گاه گاهت کار دستم می دهد

عاشق بوسیدنت هستم ،گناهش با خودم

عصمت و ترک گناهت کار دستم می دهد 

عاقبت یک شب خودم را می کشم از دست تو 

عاقبت چشم سیاهت کار دستم می دهد 

* جابر ترمک

 

 

باز هم دیر شد

هشتم آبان ۱۳۹۵

 

به چشمانت زل زده بودم

شاید حرفم را از چشمانم بخوانی

و تو

چشمهایت را بستی

و من 

از چشمانت افتادم

"ناگهان چقدر زود دیر می شود" *

 

* روح قیصر شعر ایران شاد

 

 

بهانه

هشتم آبان ۱۳۹۵

 

"اگر چه بین من و تو هنوز دیوار است

ولی برای رسیدن بهانه بسیار است" *

بهانه مثل همین که برای این غزلم

دو ابروی تو دوبیت از غزل طلبکار است

و طبع من که فقط نذر چشمهای تو شد

همیشه شعر تری را به تو بدهکار است

که بیت بیت تمام سروده های دلم

پر از تو گشته و تنها برای دلدار است

تو مطلع غزلی، شاه بیت اشعاری

خوشا غزل که تمامش سخن ز تو یار است

خوشا ز عشق تو گفتن خوشا غزلخوانی

که قلب شاعرت از هرچه غیر، بیزار است

رسیده این غزلم گرچه خط پایانی 

ولی برای رسیدن بهانه بسیار است

* محمد سلمانی

۷

 

دمت گرم

هفتم آبان ۱۳۹۵

 

"مرا تنها رها کردی دمت گرم

تو تنها ادعا کردی دمت گرم " ؟

مرا ول کردی و رفتی و من را

به هجرت مبتلا کردی دمت گرم

و بعد از مدتی برگشتی از ره

تو و من را تو ،ما کردی دمت گرم

خودت را با کمال زور و تزویر

به قلبم خوب جاکردی دمت گرم

خودت را جا نمودی و شکستی

دلم را، کودتا کردی دمت گرم

شکستی قلب من را و دلم را

شبیه کربلا کردی دمت گرم

شبیه تشنه کام دشت غمها

مرا تنها رها کردی دمت گرم

 

۶

برجام عشق

ششم آبان ۱۳۹۵

 

بیا یک بوسه از من، پنج از تو

غنی سازی بدون رنج از تو

ظریفِ من ! بیا بر جام قلبم

نگاهی کن، بِبَر، این گنج از تو

 

 

 

شاعر دزد

ششم آبان ۱۳۹۵

 

"به شعرم سارقی ، کرده رفاقت" * 

و کرده منتشر آن را به حکمت

نه تنها گفته شعر از اوست بلکه

مرا دزدیده او! بی هیچ خجلت

* الهه خدّام محمّدی

 

 

خسته

ششم آبان ۱۳۹۵

 

"از زندگی،از این همه تکرار خسته ام

از های و هوی کوچه و بازار خسته ام" *

از پرسه های بی هدف نیمه های شب

از تکیه های خسته به دیوار خسته ام

من از خود خودم ،و نه!بالاتر از خودم

من از تویی که گشته ای دلدار، خسته ام

یک عمر روز و شب، به تو اصرار می کنم

جان تو از سماجت و اصرار خسته ام

گفتی که نیست عشق میان من و شما

از اینکه باز می کنی انکار خسته ام

من زنده ام به عشق، تو انکار می کنی

از زندگی،از این همه تکرار خسته ام

* محمد علی بهمنی

 

 

۵

 

اقرار

پنجم آبان ۱۳۹۵

 

"فاش میگویم و از گفته ی خود دلشادم" *

که کمی چاق ، چنان بادکنکی پر بادم

خورده ام چربی بسیار و خوراکی شیرین

بهر یک دیسِ پر از مرغ چنان فرهادم

* حافظ

 

 

نوگل خندان

پنجم آبان ۱۳۹۵

 

"یارب آن نو گل خندان که سپردی به منش" *

کاش از جنس طلا بود کت و پیرهنش

جان من !جان خودت! حضرت حق !لطفی کن

یا طلایش کن و یا نیست نما جان و تنش

* حافظ

 

 

دایورت

پنجم آبان ۱۳۹۵

 

"صد نامه فرستادم و آن شاه سواران" *

آن گنده ی در جمع همه مسئله داران

در دولت پر مهر خودش جای جوابی

دایورت نمود ثروت ما را سوی یاران

* حافظ

 

۴

 

 

تضاد

چهارم آبان ۱۳۹۵

 

از ره لطف و صفا ،جای یار کمکی

آمده یاری این، سینما ده نمکی

سینما ، ده نمکی، داش آکل، حاج گرینوف

نه به آن شوری شور، نه به این بی نمکی

 

 

 

ثروت شاعر

چهارم آبان ۱۳۹۵

 

"مرده هم بی گمان دلی دارد 

مثل ما زید خوشگلی دارد" * 

زنده هم مثل مرده جایگاهی در

بین این خانه ی گلی دارد

بنز هم مثل آن اتول کهنه

در دلش مخفی، هندلی دارد

یک نفر گفته بود شاعر هم

در دزاشیب منزلی دارد

گفتمش شاعر این ندارد، او

جای آن درد و مشکلی دارد

جای خانه به جای مال و منال

طبع شاد و دل وِلی دارد

زنده و مرده اش پر از هنر است

مرده هم بی گمان دلی دارد 

* راشد انصاری

 

 

 

وصیت

چهارم آبان ۱۳۹۵

 

"رفقا گوش به حرف من بیمار دهید

 بعد مرگم نه به خود زحمت بسیار دهید" * 

جای آن، حال که من زنده ام و جان دارم

یک حقوق الکی یا که به من کار دهید

تا که سرحال شوم بلکه جوان هم گردم

خوشگلی ناز بجویید و پرستار دهید

غیر آن هم اگر از حوری وشی بود خبر

لطفا از روی صداقت به من آمار دهید

حرف من مثل همین جمله ی بالا جایی

گر خطا بود به بنده همه اخطار دهید

بعد از آن یک دو سه تا خانه ی شیک و زیبا

یک مغازه که بوَد بر سر بازار دهید

گر که من از سر خجلت به شما گفتم نه

گور بابای خودم، زوری و اجبار دهید

من مریضم و سخن هست دوای دردم

رفقا گوش به حال من بیمار دهید

* ابوالقاسم حالت

 

 

شکوه از یار

چهارم آبان ۱۳۹۵

 

"زان یار دلنوازم شکریست با شکایت" حافظ

گویم برایت امشب از زلف او حکایت

زلف سیاه مثلِ نیمه شبش برایم

دامی نهاده در ره، ای وای از این سیاست

من را اسیر زلفِ خود کرده و نموده

مخفی زمن به چادر، زلفش بدون رخصت

دل برده و نماید با دلربایی از من

در جمع دلربایان، هر لحظه ای قیامت

گفتم که ای پری رو، ای دلربای سرکش

ای قبله ام دو ابروت، ای جان من فدایت

آخر چرا ربودی دل را و راندی من را

معنی رانش چیست از بعد آن هدایت؟

حندید و گفت مارا با تو عنایتی هست

گفتم خوشم ولیکن، ای وای از این عنایت

نازت زیاد ! اما، رحمی نما عزیزم

قلب مرا شکستی، بانو سرت سلامت

 

 

 

سری بر آستان شما

چهارم آبان ۱۳۹۵

 

بر آن سرم که سرم را بدست برگیرم"؟

تمام خشک و ترم را بدست برگیرم

برای عرض ادب خدمت شما امشب

تمامیِ هنرم را بدست برگیرم

به غیر شعر ندارم هنر منِ شاعر

و شعر، این اثرم را بدست برگیرم

غزل سپر ز برایم به جنگ آدمهاست

و من غزل، سپرم را بدست برگیرم

به آسمان خیال شما بپرّم من؟

دوباره بال و پرم را به دست برگیرم؟

به هدیه غیر سرم من چه آورم پیشت

بر آن سرم که سرم را بدست برگیرم

 

 

 

۳

 

آمار

سوم آبان ۱۳۹۵

 

"ما از زمان باستان آمارگیریم

هم درعیان هم درنهان آمارگیریم" ؟

روی زمین که جای خود دارد که ماها

از مردمان آسمان آمار گیریم

ما از رباعی و غزل از مثنوی هم

ما از سپید و از رمان آمار گیریم

تا بحث آمار است و ما هستیم روزی

صد بار از بابا، مامان آمار گیریم

آمار را راحت بده ، که گر ندادی

ما با کتک ، زخم زبان آمار گیریم

ما مرد آماریم، مرد سرشماری

ما از زمان باستان آمار گیریم

 

 

آرزوی گل شدن

سوم آبان ۱۳۹۵

 

"بهشت روشن آمالِ یک گل" ؟

بوَد عکس رخ باحال یک گل

جهنم می شود گلشن برایش

اگر گویی به او احوال یک گل

که گل با گل شود شادان و خوشدل

رود بر ساقه ، استقبال یک گل

اگر گل زرد باشد یا که قرمز

ندارد فرقی در اعمال یک گل

ندیدم که گلی گردد به جایی

به ظلم و زور و زر پامال یک گل

خداوندا چرا من را نکردی

گلی زیبا؟ خوشا اقبال یک گل

که در دنیا شود تنها مهیا

بهشت روشن آمال یک گل

 

 

مجلس عشاق

سوم آبان ۱۳۹۵

 

"در مجلس عشّاق قراری دگر است" * 

هر کس که شد عاشق کسی در به در است

جفتک زند آنکه عاشقش می گردی

انگار که دوره، دوره ی اسب و خر است

* مولوی

 

 

 

فرود

سوم آبان ۱۳۹۵

 

"وقتی تن از آن کندی،دیوار فرود آمد

چون شانه تهی کردی،آوار فرود آمد" *

دیوار دلم دارد، صدها تَرک از جورت

ترسم که به روی تو ، ای یار فرود آید

هربار کُنی انکار، تاثیر فراقت را

سقف دل من بعدت، هربار فرود آید

خار غم تو جانا ،در دیده قلب من

با هر سخن از رفتن ، انگار فرود آید

هر بار که می رانی ، من را ز در لطفت

بر کشور دل گویا ، تاتار فرود آید

قائم به تو شد جانا ، دیوار خراب دل

وقتی تن از آن کندی،دیوار فرود آمد

* حسین منزوی

 

 

 

دعوای بزرگترها

سوم آبان ۱۳۹۵

 

بابا! نرو! پیشم بمان، بابای خوبم

من کودکم! من را مران، بابای خوبم

دعوا مگر بد نیست ؟ خود گفتی، مگر نه؟

دعوا نکن با دیگران، بابای خوبم

دعوای باباها خطر دارد پدر جان

تیر و تفنگش هر زمان، بابای خوبم

وقتی که می جنگی تو یا بابای یک طفل

پر می کشد از این جهان، بابای خوبم

مادر برایم گفته از جنگ دو کشور

آن را نمی خواهم، بدان، بابای خوبم

درد یتیمی می کُشد من را پدر جان

بابا ! نرو! پیشم بمان ، بابای خوبم

 

۲

 

ترک شیراز

دوم آبان ۱۳۹۵

 

"اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا 

به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را " *

چنین فرموده بود حافظ ،ولی آن ترک شیرازی

سفر رفت آنکارا تنها، نبرد آن بی سرو پا را

ببخشید گر که حافظ را ،چنین خواندم ولی بنده

نگفتم بی سرپا را ،که گفته ترکه این ها را

خلاصه ترک شیرازی سفر رفت و صفا می کرد

ولی حافظ به شیرازش ، نوشت اشعار زیبا را

پس از سیر و سفر ترکه، به شیراز آمد و حافظ

نکردش اعتنا زیرا ، شنید اخبار آنجا را

که خانم ترک شیرازی !کنار ترک آنجایی

کنار ساحل آنجا، نمود آنکار رسوا را

گرفته عکسِ با مایو! پریده توی دریا و

نموده شِر به فیس بوکش ، تمام عکس دریا را

شده رسوا و بعد از این، نمی ارزد پشیزی هم

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا

* حافظ

 

 

شعر و چشم

دوم آبان ۱۳۹۵

 

"خامش نشسته شعرم در پیش دیدگانت" *

چرخ و فلک اسیر ِهر گردش زبانت

دنیا شده اسیر لحن خوش تو بانو

مدهوش گشته قلبم از سحر این بیانت

بیت دو ابروی تو شد مطلعی برایم

شد مشکل جهانی، ابروی چون کمانت

در چشم خود نمودی پنهان تو راز عشق و

یک نکته هم نگفتی از این غم نهانت

دارد امیدِ فهمِ معنای راز چشمت

"خامش نشسته شعرم در پیش دیدگانت

* حسین منزوی

 

 

 

دعوت به بداهه

دوم آبان ۱۳۹۵

 

امشب بیا بداهه چون سیل و باد وباران" * 

شعری بگو و قلب ما را کمی بلرزان

خواهی حریف گردی با شاعران خسته

شعری بگو بداهه فوری بیا به میدان

شعری بگو بداهه با مطلعی ز حافظ

با ریتم شیش و هشتش مجموعه را برقصان

البته گر برقصد حتی یکی، یقینا

فردا تو تیتر گردی، بر روی جلد کیهان 

بنویس شعر طنزی با طعم طنز هالو

با شوخی ظریفی ما را کمی بخندان

شعری به نقد دولت یا محفلی سیاسی

یا بهر حفظ جانت شعری به نقد پیکان

القصه ای که شاعر هستی و شعر داری

امشب بیا بداهه چون سیل و باد وباران

* عبدالنبی زارع عارف

 

 

چتر بردار

دوم آبان ۱۳۹۵

 

قطره قطره آب شد

مردی که روی این نیمکت کهنه

منتظرت نشسته بود

چترش را به یادگار ببر

شاید 

فردا 

ابری او را بر سرت ببارد

 

 

 

حلال

دوم آبان ۱۳۹۵

 

"تا عشق میان من و تو راز وصال است" ؟

باید که بگویم سخن از هجر محال است

من مومن بر عشقم و در مذهب عاشق

دزدیده نگه کردن معشوقه حلال است

 

 

 

آلبوم

دوم آبان ۱۳۹۵

 

ورق می خورد خاطراتم

در بین صفحات این آلبوم کهنه

یادش بخیر

چه جوان بودم

چه جوان بودی

و گردش دنیا 

مرا چقدر شکسته تر کرده

در حالیکه

تو هنوز هم همانقدر زیبایی

 

۱

 

 

آبان

اول آبان ۱۳۹۵

 

شده دنیا ز صبرم خسته ، ای جان

شکستی بال پروازم به مژگان 

به فروردین تو دادی وعده ی وصل

ببین ! از راه آمد ماه آبان

 

 

بهار پاییزی

اول آبان ۱۳۹۵

 

تو که مهرت شده سهم غریبان

چنان آذر مرا از غم مسوزان

بهارآور نسیم لطف تو کو؟

شده دنیا اسیر دست آبان

 

 

عاشق خسته

اول آبان ۱۳۹۵

 

"من خسته تر از آنم، تا ناز تو را دانم

یا عشوه تو بفروشی، بر نقدی این جانم" *      

تو روح بهارانی ، خردادی و غرق گل

من خسته ی از پاییز ،من بندی آبانم

من شاعرم و بی تو ،بی شور نگاه تو

یک نقطه نمی ماند ،در دفتر و دیوانم

من را به نگاه خود ،مهمان کن و راهم ده

در قلب خودت یک شب، من یک شبه مهمانم

من مستحقم بانو، از روی کرم امشب

مهمانِ به عشقم کن، مستغنیِ از نانم

بر خوان دلت من را ،مهمان کن و بعد از آن

بستان ز من خسته ، هم نانم و جانم

من شاعرم و ساده، من عاشق دلخونم

من خسته تر از آنم تا ناز تو را دانم

* مانی شفیعی

 

 

مسافر پاییزی

اول آبان ۱۳۹۵

 

به زیر نم نم باران

میان جاده ای تنها

یکی غمگین و دلخسته

یکی ، خود بندیِ آبان

یکی چون برگ پاییزی  

رخش زرد و اسیر بادِ سرگردان

پی عشقی 

به امید نشانی

 از بهاری

می رود گریان

یکی مانند من 

مانند تو 

حیران

 

 

 

به تدریج

اول آبان ۱۳۹۵

 

"شود عین سوئد ایران به تدریج 

شود سختی ما آسان به تدریج" ؟

همین شش ساله دختِ خاله مینا

شود بانو، شود مامان به تدریج

نخواندی آن رمان خارجی را

که آدم می شود، حیوان به تدریج؟

شده دنیای ما برعکس، حالا

شود خر حضرت انسان به تدریج

ترقیات عالم رو به بالاست

به پایین می رود ایشان به تدریج

همین فرمان برو، روزی ببینی

فرشته می شود شیطان به تدریج

ببین چین را! گرفته هرکجا را

نماید فتحِ هرجامان! به تدریج

شده صادر سفالش لالجین و 

گلابش می رسد کاشان به تدریج

به جاش بنز و تویوتا را بیاور

بسازش توی این تهران به تدریج...

یقینا می شود اوضاع آن هم

خراب و خیط ، چون پیکان به تدریج

و یا حتی ببینی مش غضنفر

نهاده روی آن پالان به تدریج

خلاصه شیر تو شیره وضع کشور

نخواهی یافت حتی نان به تدریج

چو نان پرّد ز خوان حتما بپرّد

ز کشور دین و هم ایمان به تدریج

رود از کوچه ها گر گشت ارشاد

شود عین سوئد ایران به تدریج

 

 

 

قسم آخر

اول آبان ۱۳۹۵

 

کبوتر دل من ، آنکه جلد بام تو بود

همان که مشتری صبح تا به شام تو بود

شکسته بال و پری از هجوم مشتاقان

میان کوچه ی عشقِ پرازدحام تو بود

تمام آرزویش یک نگاه ساده ی تو

نگاهی از سر لطف تو، احترام تو بود

به جای لطف شکستی تو بال عشقم را

شکستن دل من هم مگر مرام تو بود؟

"هزار بار قسم خورده ام که نام تو را

به لب نیاورم اما ، قسم به نام تو بود"

فصیحی هروی

 

 

 

تا تو بودی

اول آبان ۱۳۹۵

 

"تا تو بودی در شبم من ماه تابان داشتم

روبروی چشم خود، چشمی غزلخوان داشتم" * 

در میان خانه ی قلبم همیشه یک نفر

ناز ، مانند تو و عشق تو مهمان داشتم

من میان سینه قلبی پر تپش پر شور و شر

قلبی آشفته دلی زار و پریشان داشتم

کفر موهای تو را تا شانه می کردم دلی

مومنِ بر عشق، من قلبی مسلمان داشتم

اشک چشمی پاک چون شبنم به روی گونه ام

خوب بو تر از گلاب ناب کاشان داشتم

می نوشتم من غزل تا تو بخوانی شعر را

روبروی چشم خود، چشمی غزلخوان داشتم

* کاظم بهمنی

 

 

مترسک

اول آبان ۱۳۹۵

 

خشکسالی مزرعه را خشکاند

و دهقان راهی شهر شد

مگر نانی برای کودکانش بیابد

بیچاره مترسک

که در این خشکزار

او مانده

و هزاران کلاغ گرسنه

 

 

 

رود خروشان

اول آبان ۱۳۹۵

 

"در سینه اش آتش فشانی شعله ور دارد

رودی که حالا در سرش فکر سفر دارد" ؟

رودی روان از چشم طفلی کوچک و غمگین

طفلی که در قلبش غم و داغ پدر دارد

یا چشم مرد پیر و غمگینی که بر دوشش

بار غم سنگینی از داغ پسر دارد

یا یک برادر، یک برادر مرده ی تنها

مردی که از غم دستها را بر کمر دارد

یا یک زن تنها که از نامردی دوران

یک شوهر معتاد، شویی دربه در دارد

جاری شده اما میان خویش می پیچد

جاری شده اما هزاران دردسر دارد

جاری شده مانند سیلِ مردمی خسته

جاری شده هرچند این جنبش خطر دارد

جاری شده چون انقلاب بهمن ایران

در سینه اش آتش فشانی شعله ور دارد

 

واگویه های قلب مرد تنها...
ما را در سایت واگویه های قلب مرد تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8jirjirack5 بازدید : 165 تاريخ : شنبه 22 آبان 1395 ساعت: 19:47