شعرهایی با بوی مهر

ساخت وبلاگ
 

 

۳۰

 

دلبری شاعرانه

سی ام مهر۱۳۹۵

 

"آمدم تا باردیگر در دلت غوغا کنم 

شوری از شعروهیاهو در دلت بر پا کنم" * 

آمدم تا با ترانه با غزل با مثنوی

امشبم را وقف رویت ای گل زیبا کنم

آمدم با این سر سبزم، زبان سرخ را 

هرچه بادا باد در وصف شما گویا کنم

آمدم شعری بخوانم شاید آن را بشنوی

تا که خود را در دل پر مهر تان من جا کنم

جا بگیرم در دل پر مهر تو حوای من

در دل تو در بهشت حق مگر ماوا کنم

آمدم سیبی بچینم مثل بابا آدمم

آمدم تا بار دیگر در دلت غوغا کنم

* سعید رجبی

 

 

بیخواب از فراق

سی ام مهر۱۳۹۵

 

"چه قدر ساده چقدر عاشقانه بی‌تابم

تو نیستی و من اینجا نمی‌برد خوابم" ؟

تو نیستی و شبیه اسیر صحراها

اسیر وهمِ سرابم ولی پی آبم

و یا شبیه کسی که به عشق نیلوفر

فتاده در خطری، من اسیر مردابم

منم پلنگ و غرورم مثل شده اما

به روی کوه غرورم اسیر مهتابم

مرا ببین که برای تو شعر می خوانم

مرا ببین که شبیه غزل نو و نابم

مرا ببین که شبیه سپیدِ نیمایی

چه قدر ساده چقدر عاشقانه بیتابم

 

 

۲۹

 

خزان 

بیست ونهم مهر ۱۳۹۵

 

تو رفتی شد خزان حاکم در این شهر

شده جام عسل در کاممان زهر

بیا روح بهاران! سبزمان کن

نکن با عاشقان شهرمان قهر

 

 

بعد از تو

بیست ونهم مهر ۱۳۹۵

 

"از تو سکوت مانده و از من صدای تو" ؟

در تو غرور باقی و در من هوای تو

رفتی تو از غرور نگاهی نکردی و 

من شاعرانه شعر سرودم برای تو

 

 

آوای چشمانت

بیست ونهم مهر ۱۳۹۵

 

"به چشمانم عزیزم راه و رسم دلبری داری 

به من از کل عالم حس و حال بهتری داری" *  

اگر دنیا شود پر گل ،پر از گلهای داوودی

تو از گل های عالم هم، عزیزم برتری داری

منم یک شاعر خست،ه که گاهی شعر می گوید

که در ابیات او جانم، تو نقش محوری داری

عجب چشمان جادویی عجب لبها و گیسویی

عجب روی خوشی امشب به چشم خواهری داری

تو در ویرانه ی قلبم میان کشور جانم

مقام سلطنت داری ز جانم برتری داری

مرا وقتی که می خوانی عسل می ریزد از کامت

که لحن خوب شیرازی، صفای آذری داری

مرا امشب بخوان اما، به لحن خوب چشمانت

به چشمانم عزیزم راه و رسم دلبری داری

* امید استیفا

 

 

دوراهی حیرت

بیست ونهم مهر ۱۳۹۵

 

"کدام کوچه مرا تا قرار خواهد برد 

مرا به ساعت دیدار یار خواهد برد " ؟

مرا که ساکن پاییز غصه ام آیا

قطار شعر و غزل تا بهار خواهد برد؟

سوار شعر و غزل راهیِ دیار توام

مرا به سوی تو آیا قطار خواهد برد؟

و یا بجای تو من را به تونل غمها

شبیه مرد کهن، سوی غار خواهد برد

مرا اگر به سوی تو نیارد این شعرم

بدون شبهه مرا تا مزار خواهد برد

به شهر شعر میان دوراهی حیرت

کدام کوچه مرا تا قرار خواهد برد

 

 

اطاعت

بیست ونهم مهر ۱۳۹۵

 

" عمریست به صادرات ، عادت کردیم" * 

جیب همه را زدیم و غارت کردیم

گفتند: ندزد مال ملت را ! ما

خوردیم خزانه و اطاعت کردیم

* الهه خدّام محمّدی

 

 

حوای شیطان

بیست ونهم مهر ۱۳۹۵

 

مثل بهشتی 

مثل ماری

مثل شیطانی

من آدمم 

مفتون سیب تو

با بوی سیبت مست خواهم شد

با بوی سیبت می کنم عصیان

من در شب گیسوی تو ای مه

امشب غزل خوانم 

مانند داش اکل

من لاتم و مستم

من بی سرو پایم

 

 

 

۲۸

 

خمارت نیستم

بیست وهشتم مهر ۱۳۹۵

 

"می روم از قصه ات دیگر کنارت نیستم " * 

آینه هستی ولی دیگر غبارت نیستم

جام لبهای تو گلگون تر ز جام باده ،حیف

توبه کردم از تو و دیگر خمارت نیستم

سبز مثل هر بهارانی ولی دیگر چه سود

من که مهمان تو در فصل بهارت نیستم

می کنی بیگانگی با من عزیز من چرا؟

من مگر هم نسل و از ایل و تبارت نیستم

می کنی با من غریبی، من تعجب می کنم

می کنی انکار؟ انگاری که یارت نیستم

باشد از من بگذر و خوش باش من پر طاقتم

میروم از قصه ات دیگر کنارت نیستم

* علی لنگرودی

 

بهشت زورکی

بیست وهشتم مهر ۱۳۹۵

 

"گویند کسان بهشت با حور خوش است

 من می گویم که آب انگور خوش است " *

دیروز یکی میان شهرم می گفت

ای خلق خدا ! بهشتِ با زور خوش است

لعنت به هرآنکه گفت کنسرت بیا

نفرین به کسی که گفته تنبور خوش است

از بهر هر آنکه می کند انکارم

باتوم خوش است یا که نه! گور خوش است

بزغاله و خاشاک که گشتید شما

قصاب شدن خوش است و ساطور خوش است

تا روشن روشنت کنم در زندان 

نوشابه و مهتابیِ پر نور خوش است

گفتم که برو عمو! نخواندی خیام؟

نشنیده ای این ترانه؟ ماهور خوش است

بگذر ز بهشت و حور و زورت زیرا

 من می گویم که آب انگور خوش است

* خیام

 

 

 

آرزوی محال

بیست وهشتم مهر ۱۳۹۵

 

ای کاش

روزی بیاید 

که وفا و صداقت

عشق و محبت

راستی و صداقت

و تو

دیگر آرزویی دور دست نباشید

و ای کاش

در آن روز

من در آن روز باشم

 

 

تشکر

بیست وهشتم مهر ۱۳۹۵

 

"خنده دارد بس که این از آن تشکر می کند

هر که از هر کس به هر عنوان تشکر می کند" * 

خنده دارد خنده ی مامان سر میز نهار

وقتی بابا گشنه از مامان تشکر می کند

یا که نه وقتی که می گوید برو چیزی بخر

جای آن بابا کمی گریان تشکر می کند

کشور ما کشور گل ها و بلبل ها شده

وضع جوری گشته که کیهان تشکر می کند

ما سه سال پیش رای خویش را دادیم و حیف

جای ما از این و آن، ایشان تشکر می کند

گندم و سیب آنقدر گشته فراوان که ز ما

با کمال خجلتش شیطان تشکر می کند

بگذریم در بین این مردان پر رنگ و ریا

خنده دارد بس که این از آن تشکر می کند

* حمید هنرجو

 

۲۷

 

صندلی

بیست وهفتم مهر ۱۳۹۵

 

یک صندلی وقتی شکسته، صندلی نیست

جایی برای تکیه دادن، تنبلی نیست

یک صندلی باید که محکم باشد و نرم

یک صندلی که ماشین مش مندلی نیست

وقتی فقط مال خودت باشد عزیز است

باید فقط مال خودت باشد ولی نیست

باید بجنگی بهر حفظ صندلی ها

این جنگ، مخفی گشته اصلا هم جلی نیست

تنها به مکر و حیله محکم می شود پس

این صندلی ها جای دستِ یا علی نیست

هرجا که باشد هست محبوب مدیران

فرقی میان یزد و قم با انزلی نیست

البته رنگش هم ندارد فرق زیرا

فرقی میان سبز و سرخ و خردلی نیست

محکم بچسب این صندلی را تا نلغزد

یک صندلی وقتی شکسته، صندلی نیست

 

 

 

غم مخور

بیست وهفتم مهر ۱۳۹۵

 

ای که هستی عاشق شاه شهیدان غم مخور

گر بلا می بارد از هر سو چو باران غم مخور

کشتی امن حسینی ساحلش کرب و بلاست

"چون تو را نوح است کشتیبان زطوفان غم مخور"

 

 

انتقام

بیست وهفتم مهر ۱۳۹۵

 

پاداش ظلم گرچه درود و سلام نیست

در دین ما قصاص اگر چه حرام نیست

اما شعار ماست کلامی پر از امید

"در عفو لذتی است که در انتقام نیست"

 

 

 

انتظار نور 

بیست وهفتم مهر ۱۳۹۵

 

در عصر پاییزی که دنیا بوده دلگیر

وقتی که ناله می زد از دل مرغ شبگیر

آرامش از دنیا رمیده بود ، اما

شد انتظار نور در دنیا فراگیر

 

 

بهانه ی شعر و زندگی

بیست وهفتم مهر ۱۳۹۵

 

"بهانه کرده ام تورا برای زنده بودنم

بمان بهانه ی دلم، بهانه ی سرودنم" *

بمان ، برای این دلم، ترانه ای بخوان که من

اسیر یک دهن غزل از دو لبت شنودنم

گره به ابروان تو دل مرا به خون کشید

بیا که عاشق گره ز زلف تو گشودنم

من عاشق شبم اگر کنار من تو باشی و 

من عاشق شبی سیه کنار تو غنودنم

شبی کنار یار و من غزلسرای زلف تو

که از جهان من عاشق فقط تو را ستودنم

غزل بهانه ی من و تویی تمام شعر من

بهانه کرده ام تورا برای زنده بودنم

 * یاسر شکربیگی

 

 

 

 

دعا

بیست وهفتم مهر ۱۳۹۵

 

"خدایا قفل دل را باز گردان" *

خدایی کن کمی مارا نگریان

خدای خنده ها و گریه هایی

کمی هم جمع ماها را بخندان

 * سروناز زندیه

 

 

 

جام نگارین

بیست وهفتم مهر ۱۳۹۵

 

"میخانه مزین شده با نام نگارم" ؟

شاد است دل بنده به پیغام نگارم

یک جرعه می از جام لبش را چو چشیدم

قلبم شده سرمست از این جام نگارم

 

 

۲۶

 

 

نقره داغ

بیست وششم مهر ۱۳۹۵

 

"نقره داغم کردی و مجنون صحراها شدم" *

آمدی از خانه بیرون ، عاشق لیلا شدم

هی مرا از کوچه ات راندی و من باز آمدم

عشوه کردی باز تو، من باز هم شیدا شدم

پرده بر رخ داشتی اما شدم من عاشقت

عاشق آن لحن شیوای تو، ای زیبا شدم

شاعری مثل خودم، اهل غزل، اهل دلی

هم دلی با من عزیزم، شاعری رسوا شدم

مطلع شعرم شده بیت دو ابروی تو و

شاعر دربار تو ، فردوسی و نیما شدم

سنگ دل بودی ولی، راندی مرا از درگهت

 نقره داغم کردی و مجنون صحراها شدم

* یوسف محقق

 

 

 

یار بدخو

بیست وششم مهر ۱۳۹۵

 

"گویند رها کن اش که یاری بدخوست" * 

بد خُلق، شبیه کره ی خر، یابوست

با خنده شنیدم و سراغش رفتم

چون وارث و دختر تکِ آن یاروست 

* سعدی

 

 

نرفت

بیست وششم مهر ۱۳۹۵

 

"بار ها بر رفتنش اصرار شد اما نرفت 

راه او از هر نظر هموار شد اما نرفت" *

دکتر عمران به میدان آمد و چیزی نشد

دکترا در جعل هر آمار شد اما نرفت

اختلاسش فاش شد پیش همه از مرد وزن

شهره در دکان و هر بازار شد اما نرفت

هرچه را فرمود در وصف خودش با ادعا

جمله از بالاترش انکار شد، اما نرفت

هرکجا می رفت هو می شد طرف از سوی خلق

خجلتش هرچند که بسیار شد اما نرفت

در مصاف انتخاباتی بزرگ پایان سال

محو یک تصویر، یک تَکرار شد اما نرفت

آخرش ممنوعه شد کارش همانکه سالها

بار ها بر رفتنش اصرار شد اما نرفت

* مصطفى مشايخى

 

 

سرمایه ملی

بیست وششم مهر ۱۳۹۵

 

"در ایران مختلس بسیار داریم" ؟

بجای کار، ما، آمار داریم

بجای همدلی و همزبانی

فقط اذیت، فقط آزار داریم

 

 

 

مردی تنها

بیست وششم مهر ۱۳۹۵

 

مردی اسیر بند، بند زندگانی

مردی گرفتار رسوم آن چنانی

مردی اسیر زخم های تیغ یاران

از خنجرِ از پشت، از صدها تبانی

اینجا نشسته خسته و تنها، کلافه

اینجا نشسته خسته از دنیای فانی

دارد کتابی توی دستان نحیفش

شاید کتاب شعر، شعر هم زبانی

شاید بخواند بین ابیاتش کلامی

از عشق از آزادی از رنگین کمانی

شاید رها گردد به خواندن از اسیری

مردی اسیر بند، بند زندگانی

 

 

 

لطف ما

بیست وششم مهر ۱۳۹۵

 

"گوهر از سنگ است ما دُر گرانش کرده‌ایم

او چنین بوده‌ست اول، ما چنانش کرده‌ایم" ؟

او غباری بود محبوسِ میانِ آسمان

ما به لطف خویش، چون رنگین کمانش کرده ایم

او فقط خطی به روی کاغذ از غم می کشید

شاعرش کردیم ما، شیرین زبانش کرده ایم

او فقط می گفت از خود، دردهای سینه اش

شکّر معنی نهان ما در بیانش کرده ایم

او میان خط خطی هایش نهان بود از نخست

ما برون از خویشتن، ما خود عیانش کرده ایم

ما صدف گشتیم تا گردیده درّی شاهوار

گوهر از سنگ است ما دُر گرانش کرده‌ایم

 

 

 

جمشید مشایخی

بیست وششم مهر ۱۳۹۵

 

جمشید مشایخی که پیر هنر است

بازیگر نمره یک که از جمله سر است

پیر است به ظاهر و جوان است دلش

ایران صدف است و او به قلبش گهر است

 

 

شهر بی روح

بیست وششم مهر ۱۳۹۵

 

"شهر خاموش من آن روح بهارانت کو

شور و شیدایی انبوه هزارانت کو" ؟

آی! ای مهد دلیران! وطنم! کشور من!

رستمت کوش؟ بگو! یکه سوارانت کو؟

بزدلان بر همه جای تن تو چنگ زدند

مرهم زخم تنِ خسته، دلیرانت کو؟

خشکسالی شده انگار که گلها مردند

غرش ابر پر از لطف تو، بارانت کو

سعدی و حافظ و خیام در این شهر گمند

مهد شعری تو وطن! شعر سرایانت کو

شعر در کشور من روح و روان همه است

شهر خاموش من آن روح بهارانت کو؟؟&

 

۲۵

 

یک کلام از مادر عروس

بیست وپنجم مهر ۱۳۹۵

 

جنابِ دکترِ ام پی تی دانا **

چنین فرموده با روحانیِ ما

که بنده مصلحت را می شناسم

نشو کاندید! جان من! به مولا!

اگر که حزب من بن بست سازد

دوایش هست در دست شماها

تو کاندیدا نشو! دلواپسم من

رود رای تو حتما رو به بالا

اگر آیی رفیق من نگردد

رییس مملکت! رحمی بفرما!

بیا یک باش من هم پنج باشم

مگر برجام حل سازد معما

تو خود را ساز تعلیق و بجایش

غنی سازیم ما جیب رفیقا

ز من گفتن ! ز تو باید شنودن

نیا ! بد می شود! رد می شوی ها!

 

** جواد کریمی قدوسی نماینده دلواپس مجلس گفت:جناب آقای روحانی، نظرسنجی های عمومی می گوید به مصلحت شما و کشور نیست که دوباره کاندیدا شوید. 

 

 

خواهش دلواپسانه

بیست وپنجم مهر ۱۳۹۵

 

"دل می رود زدستم صاحبدلان، خدارا

دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا"

دلواپسم که شاید فردا رییس گردد

مردی ز جنس آنکه بزغاله خوانده مارا

جای حسن بیاید مردی شبیه یارو

آرد شبیه بابک هر دزد و هر گدا را

آید کسی که لولو از او فرار می کرد

مثل هلو ببلعد کشتیِ نفت ها را

القصه ای رفیقان ترسم کسی بیاید

که با هنر نماید مانند مس طلا را

نزدیک انتخابات اوضاع خراب گشته

دل می رود زدستم صاحبدلان، خدارا

 

 

 

نیا باران!

بیست وپنجم مهر ۱۳۹۵

 

"باران سراسر خیس و دلگیر است " * 

باران نیا! حالا نیا! دیر است

بارانِ چشمان مرا بنگر! نیا باران!

زینب دگر از این جهان سیر است

دیگر ندارد اصغر و اکبر ، نیا باران

اینجا فقط سر نیزه و غوغا و زنجیر است

اینجا برای تشنگان آبی اگر باشد

از بارش رگباریِ بارانی از تیر است

دشت بلا! سرهای بالا !بر سرِ نیزه

سنگ و عصا اینجا جزای ذکر تکبیر است

اینجا زنی تنها اسیر دشمنان گشته

باران سراسر خیس و دلگیر است

* سعید رجبی

 

 

نوازنده

بیست وپنجم مهر ۱۳۹۵

 

زنی تنها

کنار ساز 

در کنج اتاقی سرد

در یک خانه ی بی مرد

زنی خسته

زنی با چشمهای خیس

با قلبی سراسر درد

نمی دانم چه می خواند

نمی دانم چه خواهد خواند

با این ساز نا کوکش

گمانم شعر و آوازی

پر از تکرار این مصرع

که عشق من! بیا! برگرد!

 

 

وفا

بیست وپنجم مهر ۱۳۹۵

 

وفا یعنی کنار آب باشی

خودت لب تشنه و بی تاب باشی

ولی آبی ننوشی و در آنجا

به فکر حضرت ارباب باشی

 

 

 

منتظر زیر باران

بیست وپنجم مهر ۱۳۹۵

 

یادت هست؟

گفتی که : بمان اینجا

که : زودی باز می گردم؟

و من گفتم :

نرو !

اینجا دلی ابریست؟

تو رفتی 

باز باران 

بی ترانه 

بی طراوت

به روی چتر بی احساس می بارد

تو رفتی

چشمهای عاشقت خیس است

 

 

 

تنها حریف

بیست وپنجم مهر ۱۳۹۵

 

"هیچ کس چون تو حریف لب خاموشم نیست 

جز صدای سخن عشق تو در گوشم نیست" * 

می خورم حسرت آن را که شب است و دیگر

آن سر ناز تو بر شانه و بر دوشم نیست

می کنم ناله و فریاد که رفتی به سفر

غیر یک عکس، دگر گرمیِ آغوشم نیست

عکسی از روی تو با خنده ی روی لبها

گفتم از خنده ات و گریه فراموشم نیست

می کنم گریه و هی شعر و غزل می گویم

شاعرم، شاعرم و حوصله و هوشم نیست

می نهم لب به لب عکس تو و می میرم

هیچ کس چون تو حریف لب خاموشم نیست

* اصغر معاذی

 

 

بمان مادر

بیست وپنجم مهر ۱۳۹۵

 

"گاه ، اشک تو تگرگی ست که سر می شکند

زیر این بارش اندوه ، کمر می شکند" *

ای تو روح من و ای روح دعایم، مادر

قلب من گر بروی باز سفر می شکند

مادرم وقت سفر نیست ، نرو ! می میرم

مادرم! گر بروی پشت پسر می شکند

تکیه گاهی تو برای همه ی ما ، مادر

گر چه خاموش، ولی بی تو پدر می شکند

من درختم ، غم تو همچو تبر سنگین است

شاخه های من از این زخم تبر می شکند

می روی مادر و انگار که غم می بارد

 زیر این بارش اندوه، کمر می شکند

* سهیل سوزنی

 

 

 

۲۴

بر باد رفته

بیست وچهارم مهر ۱۳۹۵

 

"شانه ات را دیر آوردی سرم را باد برد

خشت خشت و آجر آجر، پیکرم را باد برد" *

اهل عشق آبادم و از کشور دل دادگان

باد قهرت تا وزیده، کشورم را باد برد

من همان بارانیِ شادم که خشکید از غمت

آن کسم که از غمت خشک و ترم را باد برد

مادرم ، آن ابر باران زا، ز تو آواره شد

آی! ای طوفان ! ببین که مادرم را باد برد

من عقابی بودم و بر بام تو چرخی زدم

تیر مژگانت مرا کشت و پرم را باد برد

آسمان را من فدای شانه هایت کرده ام

شانه ات را دیر آوردی سرم را باد برد

* حامد عسکری

 

 

 

خواهر غمدیده

بیست وچهارم مهر ۱۳۹۵

 

"راس تو را به روی نی هرچه نظاره می کنم

سیر نمی شود دلم نگه دوباره می کنم" *

برده سر تو را به نی، مرد سواره ای و من

در پی تو نظر بر آن مرد سواره می کنم

ماه منی و وای من ، ابر نشسته بر رخت

دامن پاره پاره را غرق ستاره می کنم

از چه بگویم ای گُلم، خار نشسته بر دلم

من گله پیش تو که نه، بلکه اشاره می کنم

سیلی و تازیانه و وصورت و پشت خواهرت

ختم ،کلام خود به این ، چادر پاره می کنم

ختم شد و شروع شد اشک دو چشم زینبت

راس تو را به روی نی هرچه نظاره می کنم

* علی انسانی

 

 

تسلیم عشق

بیست وچهارم مهر ۱۳۹۵

 

"عشقت منو آواره تر می خواست 

از غربت این شهر شاکی بود 

دل دادم اما دل نمی خواستی 

پا دادم اما جاده خاکی بود ". *

 

دل دادم اما دل شکن بودی

من رو شکستی مثل یک شیشه

رفتی پی کار خودت مثل

شیری که رد می شد از دل بیشه

 

من آهوی خوش خط و خال تو

بازیچه ی دامت شدم روزی

تا دیدمت وا رفتم نگاری

خندیدی و خامت شدم روزی

 

خامت شدم، سوزوندی قلبم رو

آتیش زدی بود و نبودم رو

من گر گرفتم، باز خندیدی

بازی گرفتی حتی دودم رو

 

چشمات منو بازیچه کرد اما

قلبت می دونم عاشق من بود

عشقت نمی دونم کی بود اما

قلب تو ،تنها لایق من بود

 

قلبت من و عشقم رو می فهمید

فهمیده بود که عشق پاکی بود

عشقت منو آواره تر می خواست 

از غربت این شهر شاکی بود

* بند اول از: فرهاد حامد

 

 

۲۲

 

بعد از تو

بیست و دوم مهر ۱۳۹۵

 

شبِ بعد از تو زینب را شکستند

تو را کشتند و قلبش را گستتند

نبودی ای برادر، تا ببینی

که طفلان تو را هم دست بستند

سرت را روی نی بردند تا شام

به دورش شامیانِ دون نشستند

به لبهایت جسارت.... وای بر من

برادر جان مسلمانند و مستند!

نه دندان تو را با چوبِ خیزر

که قلب مصطفی راهم شکستند

 

 

اسیر

بیست و دوم مهر ۱۳۹۵

 

اسیر دشت غمها، عمه زینب

خدای صبر، والا، عمه زینب

برای کودکان آل طاها

سپر شد بعد بابا عمه زینب

 

 

روضه ی باران

بیست و دوم مهر ۱۳۹۵

 

آغاز شده ، دوباره نم نم ، باران

چون اشک شده پنجره ی غم ، باران

انگار که روضه خوان شده ابر سیاه

لب تشنگی و ماه محرم، باران

 

 

۲۱

 

 

داغ رباب

بیست و یکم مهر ۱۳۹۵

 

لالا، کجایی اصغرم لالا یی

گل رو شاخه پرپرم لالایی

برات یه کاسه آب آورده مامان

بذار باور کنم که مادرم لالایی

 

پاشو، ناخن بکش رو دست و بازوم

دوباره چنگ بزن مادر به گیسوم

مادر، این آرزو رو قلب من موند

ببینمت که تو نشستی پهلوم

 

سرت، رو گوش تا گوش چرا بریدن

گلو تو با چی اینجوری دریدن

گلم، تو که هنوز یه غنچه بودی

تو رو براچی از رو شاخه چیدن

 

سرت رو نیزه جا نمیشه مادر

اونو به نیزه بسته خصم کافر

شبیه سیب سرخی روی نی ها

می میره مادرت بدون اصغر

 

۱۸

 

 

کودک و مادر

هجدهم مهر 1395

 

کودکی تشنه ، مادری غمگین

قصه ای تلخ و روضه ای سنگین

اشک، جاری زدیده ها اما

شیر خشکیده بود و واویلا

بین گریه، صدای یک تکبیر

و صدای پریدن یک تیر

هلهله، می رسد بگوش همه

می پرد از سر عقل و هوش همه

گریه ی طفل قصه شد خاموش

پر زخون گشته دامن و آغوش

بین خیمه، کنار گهواره

مادر از جا پرید، یکباره

در دلش شور و شر فتاد انگار

زد برون سوی لشکر کفار

نه پدر بود و نه پسر پیدا

بوی شیر است و خون میان هوا

گوئیا تیر خورده جایی که

مانده یک قطره شیر باقی که

بوی خون بوی شیر می آید

پدری سربه زسر می آید

 

 

 

عبدالله ابن حسن

هجدهم مهر 1395

 

چون عمو دستان خود را داد ه این پورِ حسن

از حسن دارد نسب خون علی دارد به تن

گرچه کودک بود اما در طریق عاشقی

گشته مرشد بر همه عشاق عالم مرد و زن

چون برادر -همچو قاسم- گفت با مولای دین

ای عمو! باید که جان سازم فدای عشق، من

تا که دشمن آمد، عبدالله ، نالید ای لعین

تیغ خود را بر تن مولای مظلومان نزن

من فدای راه دینم، بر عمو گردم سپر

چون عمو دستان خود را داد ه این پورِ حسن

 

 

 

خیمه 

هجدهم مهر 1395

 

خیمه ی عشق حسینی شد به پا در قلب ما

روضه خوان شد قلب پر خون در عزای کربلا

می زنم بر سینه و بر سر که من جا مانده ام

می سرایم نوحه بهر ماتم خون خدا

 

 

 

کربلا 

هجدهم مهر 1395

 

"کربلا تنها بهار سرخ رنگ روزگار

کربلا نقاشی دست خود پروردگار " *

کربلا دشت بلا، صحرای از خود رد شدن

مقتل مردان تا روز قیامت ماندگار

رد شدن از خود ، ز فرزند و همه اهل و عیال

تا بماند جاودانه نام خوش آهنگ یار

مرز بین حق و باطل خط کش دلداگی

کربلا یعنی مسیر عشق، عشق کردگار

کربلا یعنی که طفلی شیرخواره می شود

بر بزرگان طریق عاشقی آموزگار

مرد و نامردی در این دشت بلا صف می کشد

تا قیامت می شود اینجا حقیقت آشکار

کربلا جغرافیایی نیست در شرق عراق

کربلا یعنی که حرکت در مسیر انتظار

هرکه خون در راه حق داده ست اهل کربلاست

کربلا تنها بهار سرخ رنگ روزگار

* علی اکبر مقدم

 

 

واگویه های قلب مرد تنها...
ما را در سایت واگویه های قلب مرد تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8jirjirack5 بازدید : 150 تاريخ : پنجشنبه 6 آبان 1395 ساعت: 18:54